eitaa logo
حماسه جنوب،شهدا🚩
1.4هزار دنبال‌کننده
7هزار عکس
842 ویدیو
20 فایل
اینجا سرزمین دل است سرزمینی به بزرگی تاریخ از یاسر و سمیه تا دفاع مقدس و تا آخرین شهد عشق گر خواهان درک آنی......... لحظه‌ای با ما بنشین و جرعه ای سرکش ادمین: @Jahanimoghadam
مشاهده در ایتا
دانلود
حماسه جنوب،شهدا🚩
سمت راست : #شهیدمنصورمعمارزاده🕊🌹 سمت چپ : #شهیدامیرعلم🕊🌹 @defae_moghadas2
🍃🌸 🔴 🕊🌹 💥از بستان تا سبحانیه را جنگیده بودیم. سلاح مان اندک، نیروها و تجهیزات، اندک، و خستگی چیره شده بود. پشت خاکریزِ کوتاهی پناه گرفته و به سمت یگان‌های زرهی عراق، شلیک می‌کردیم. آنچه در توان داشتیم را در جهت نجات سوسنگرد از سقوط، به کار گرفته بودیم. منصور با آرپی‌جی چند دستگاه از نفربرها و تانک‌های عراقی را هدف قرار داد، که خودش مورد اصابت دشمن قرار گرفت. 💥خودم را به پیکر او رساندم. غرق در خون بود. با او حرف می‌زدم و پاسخی نمی‌گرفتم. اشک می‌ریختم و بی‌تابی می‌کردم. نمی‌توانستم حتی برای لحظه‌ای از او دور باشم. امیر امینی رسید. مرا از پیکر منصور جدا کرد و گفت: ‘به خودت بیا؛ دشمن در حال پیشروی است. رزم، ادامه دارد. عشق به منصور، در ادامه راه اوست. برخیز و به جنگیدن ادامه بده.’ 💥حق با او بود. امکان توقف نبرد وجود نداشت. می‌بایست وداع می‌کردم. برخاستم و اسلحه‌ام را در دست گرفتم. پشت خاکریز رفتم و به سمت دشمن در حال پیشروی، شلیک کردم. اما در آن لحظه، هیچ‌ چیز نمی‌دیدم و نمی‌شنیدم. فقط دشت سبحانیه را می‌دیدم که از نقطه‌ نقطة آن نغمه غم فراق منصور به گوش می رسید . 🔺کتاب دین _ 🕊🌹 @defae_moghadas2
🍃🌸 🔴 🕊🌹 💥از بستان تا سبحانیه را جنگیده بودیم. سلاح مان اندک، نیروها و تجهیزات، اندک، و خستگی چیره شده بود. پشت خاکریزِ کوتاهی پناه گرفته و به سمت یگان‌های زرهی عراق، شلیک می‌کردیم. آنچه در توان داشتیم را در جهت نجات سوسنگرد از سقوط، به کار گرفته بودیم. منصور با آرپی‌جی چند دستگاه از نفربرها و تانک‌های عراقی را هدف قرار داد، که خودش مورد اصابت دشمن قرار گرفت. 💥خودم را به پیکر او رساندم. غرق در خون بود. با او حرف می‌زدم و پاسخی نمی‌گرفتم. اشک می‌ریختم و بی‌تابی می‌کردم. نمی‌توانستم حتی برای لحظه‌ای از او دور باشم. امیر امینی رسید. مرا از پیکر منصور جدا کرد و گفت: ‘به خودت بیا؛ دشمن در حال پیشروی است. رزم، ادامه دارد. عشق به منصور، در ادامه راه اوست. برخیز و به جنگیدن ادامه بده.’ 💥حق با او بود. امکان توقف نبرد وجود نداشت. می‌بایست وداع می‌کردم. برخاستم و اسلحه‌ام را در دست گرفتم. پشت خاکریز رفتم و به سمت دشمن در حال پیشروی، شلیک کردم. اما در آن لحظه، هیچ‌ چیز نمی‌دیدم و نمی‌شنیدم. فقط دشت سبحانیه را می‌دیدم که از نقطه‌ نقطة آن نغمه غم فراق منصور به گوش می رسید . 🔺کتاب دین _ 🕊🌹 کانال حماسه جنوب، شهدا @defae_moghadas2