eitaa logo
حماسه جنوب،شهدا🚩
1.5هزار دنبال‌کننده
8.1هزار عکس
1.4هزار ویدیو
27 فایل
اینجا سرزمین دل است سرزمینی به بزرگی تاریخ از یاسر و سمیه تا دفاع مقدس و تا آخرین شهد عشق گر خواهان درک آنی......... لحظه‌ای با ما بنشین و جرعه ای سرکش ادمین: @Jahanimoghadam
مشاهده در ایتا
دانلود
☘️🌿☘️🌿☘️☘️🌿☘️🌿☘️🌿☘️ 🌿☘️🌿☘️ ☘️🌿 ✍️✍️✍️ راوی: تحویل سال ۶۵ مصادف بود با و شب عید مراسم جشن ولادت برگزار شد. همه ی حضور داشتند. هنوز توی آماده باش بویم و مرخصی به کسی نمیدادند. و تقریبا اون بچه هایی که توی عملیات والفجر هشت مجروح شده بودند خودشون رو به گردان رسونده بودند شب جمعه هم بود.. بعد از برگزاری برنامه شروع شد. برای اینکه لامپ های زیادی توی روشن بود و سفره هفت سین مفصلی چیده بودند قرار شد کسی توی چادرها نباشه و همه ی لامپ ها خاموش باشه که برای موتور برق مشکلی پیش نیاد. برنامه شب سال تحویل و شب عید شیرین کاری های برادر ممقانی بود و بعد از اون مداحی من و . اون شب با توجه به اینکه چند تا روحانی توی گردان بود سخنرانی نداشتیم شلوغ کن های اون شب ، ، و بودند. دوسه هفته از شهادت فرمانده مون میگذشت... بعضی ها تذکر دادند که برادرها به احترام حاج عبدالله کف نزنند. مدام به من تاکید میکرد که برادر طهماسبی بدون کف زدن بخونید. من هم با عصبانیت گفتم: برادر یه دفعه گفتی شنیدم از دور با سر اشاره میکرد که ما میخواهیم کف بزنیم. قرار شد دو انگشتی دست بزنند. تا من میخوندم سعی کردم از دو انگشت بیشتر نشه اما وقتی شروع کرد به سرود خوندن جلسه رو به دست گرفت و یه عده هم از خداخواسته رو رو سرشون گذاشتن. که با شهادت شهید حاج عبدالله فرمانده گردان شده بود هیچ دخالتی نکرد. هرچی پیام از دور به آقا سید اشاره کرد سید توجهی نکرد. اون شب برادر ممقانی هم با شیرین کاری هاش غوغا کرد مخصوصا اون موقع که ادای فخرالدین حجازی رو در آورد. به حالت ایستاده وایساد و آستین هاش رو بالا زد و گفت: نیروی هوایی از هوا.... دوتا دستهاش رو بالا آورد نیروی زمینی از زمین...دوتا دستهاش رو به سمت زمین آورد و نیروی دریایی از دریا.... فاو رو به محاصره خود درآوردن... و محاصره درآوردن رو با چرخوندن کمرش نشون داد. بچه ها از خنده روده بر شده بودن. اون شب خاطراتی بود بیش از ۳۰ شهید اون شب توی جلسه بودند. روز اول فروردین سال ۶۵ ساعت یک و نیم بعد از ظهر سال تحویل شد @defae_moghadas2
زمستان سال 1363 قبل از عملیات بدر ⬅️هروقت بین عملیات ها فرصتی بود فرمانده های ما کاروان زیارتی راه میانداختند و ما به میرفتیم. زمستان سال 63 بود که بچه های گردان ما رو طلبید. به خاطر وقفه در جنگ بعد از ، شدیدا نیاز به یک زیارت داشتیم. نزدیک یک سال بود که عملیاتی نرفته بودیم و حسابی پایین اومده بود. با قطار راهی شدیم. به مشهد که رسیدیم هوا به شدت سرد بود توی حسینییه ای رو برای اسکان هماهنگ کرده بودند. اون موقع نفت کوپنی بود و امکان استفاده از بخاری نبود و ماهم به اندازه کافی پتو نبرده بودیم. شب اول موقع خوابیدن برای اینکه یک مقدار گرم بشیم قرار شد دونفری زیر یک پتو بریم و با دوتا پتو گرم بشیم. همه موافق بودند الا . اون مدام میگفت برادرها ما اومدیم یک مستحب انجام بدیم ، دونفری زیر یک پتو رفتن کراهت شدید داره. هرچی براش استدلال میکردند اون ول کن نبود. از شانس بد، باید من و پیام پتوهامون رو یکی میکردیم ومیخوابیدیم. من با زور پتوی پیام رو گرفتم و با پتوی خودم شد دوتا پتو و روم انداختم. اون هم با مهربانی خندید و گفت راحت باش. معمول بچه های گردان بود که قبل از خواب وضو میگرفتند. رفت بیرون برای وضو و چند لحظه بعد برگشت و با خنده گفت: برادرها ریش های من از شدت سرما قندیل بسته و چند نفر دورش رو گرفتند تا با گرمای نفسشون یخ ریش نباتی رو آب کنند. البته اون شب تا ما اومدیم زیر پتو گرم بشیم شب از نیمه گذشت و خوابمون برد و برای نماز صبح که بیدار شدیم و مشغول نماز شب بودند و اون شب مرتکب مکروه نشدند. فردا بچه ها رو فرستاد و نفت تهیه کردند و مشکل سرما حل شد. در این سفر زیارتی بود که اجازه داد ما دعای توسل بخونیم. درست مقابل صورت امام رضا علیه السلام. اون شب خیلی از بچه ها التماس شهادت داشتند. و بعد از اون زیارت قرعه به نام افتاد که اولین شهید این کاروان زیارتی باشه.مصطفی در حاجتش برآورده شد و خلعت شهادت به تن کرد. ✍️ 🌿🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 @defae_moghadas2