#شهیـــــد
از #مڪتبی الهامـ مےگيرد
ڪه #مرگِ در بستر را
#فنا شدن ميداند...
اے جامانده هاےِ #عاشـق...
در مسيـرِ تندباد ماندن
خصلتِ #ريشه_داران است...
سلام صبحتون معطر به عطر شهدا
درد #عاشق را
دوایی بهتر از
#معشوق نیست
شربت بیماری
#فرهاد را
#شیرین کنید....
پ.ن: شهد سرشار شهادت به تو ارزانی باد....
#شربت_معروف_جبههها
#شربت_شهادت
🕊🕊🕊🕊
ڪوچڪ باش
و
" #عـاشـــق "
ڪه #عشـــق ،
خـود می دانـد
آیین " #بزرگـ " ڪردنت را...
#اللهم_الرزقنا_شهادت_فی_سبیلڪ
مرغ دل #عاشق
در این دنیا جزبہ سوے
وادے #عشاق پر نمےزند؛
واگر #عاشق دیوانہ
جز درحریم #عاشقان پرواز نکند
چہ کند؟ شفاے #بیماردلان
جز باعطر #شہادت
مشفاء نمےیابد...
#شبتون_شهدایی
همت حاج قاسم
#ولایت_پذیری
#نمی_ذاشت_حرف_آقا_شهید_بشه
دوستش میگفت:
حضرت آقا که فرمودند #تولید_ملی،
فردا محمدحسین گوشیشو عوض کرد و یه گوشی ایرانی گرفت...
محمدحسین عادت داشت موقع سینه زنی #پیراهنش رو در بیاره، شور میگرفت تو هیئت، میگفت برا امام حسین کم نذارین،. #حضرت_آقا که فرمودند #شعور_حسینی؛ محمد حسین دیگه این کار رو #نکرد...
روز #عید که بچهها چراغارو خاموش کردن تا روضه بخونن چراغ رو روشن کرد و گفت: حضرت آقا گفتن با شادی اهل بیت شاد باشید با ناراحتیشون ناراحت.
کی گفته ما #دیوونه حسینیم؟ کاملا هم آدمای عاقل #باشعوری هستیم عاقلانه #عاشق حسینیم...
به قول خودش نمیذاشت حرف آقا #شهید بشه. بلافاصله اطاعت میکرد.
توی جلسات مبنای حرفاش فرمایشات حضرت آقا بود.
رو کار #تشکیلاتی حساس بود پای کار بود، #هدف رو در نظر میگرفت و #طرح میریخت و #ولایت_پذیری اعضا براش اولویت داشت
✍ پ.ن: سردار سلیمانی: عمار (شهید محمد خانی) برای من مثل #همت بود
#شهید_محمدحسین_محمدخانی
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
#ویژگی_های_اخلاقی
🔻راوی همسر شهید مدافع حرم #حسین_معماری:
حسین نسبت به #تربیت بچه ها خیلی خیلی حساس بود و دوست داشت که آنها با تربیت اسلامی بزرگ کند. نسبت به #حجاب و رعایت آن حساسیت خاصی داشت وهمیشه به من تاکید میکرد که نسبت به حجاب دخترم دقت کنم. بطوریکه که هر وقت با من تماس میگرفت از اخلاق و رفتار دخترمان میپرسید.
حسین #عاشق اهل بیت بود وهمیشه آرزوی شهادت داشت. آخرین دیدارش را به خوبی بیاد دارم صورتش نورانی بود و لبخند زیبایی بر لب داشت با مهربانی به من نگاه کرد وگفت ناراحت نباش وقتی برگشتم حتما با هم به زیارت حضرت زینب می رویم. وقتی اسم حضرت زینب آمد نمیدانم چرا تمام بدنم لرزید اگرچه از اینکه به زیارتش بروم سرا پا شوق و ذوق شده بودم اما علت این لرزش را نمیفهمیدم. (اگرچه قسمت من نبود که در کنارش به زیارت بروم)
میخواست برود که دوباره مکثی کرد و رو به من گفت: حلالم کن، اگر به تو زحمتی دادم، یا اگر اذیت شدی برایم دعا کن که لیاقت شهادت را داشته باشم. اگرچه از این جملات هراسان شدم، اما به روی خود نیاوردم وبا لبخند گفتم: حلال...
بهم گفت که اگر برگشتم حتما ما را به زیارت #حضرت_زینب میبرد ولی قسمت نشد با همدیگه به زیارت آن حضرت برویم.