eitaa logo
حماسه جنوب،شهدا🚩
1.5هزار دنبال‌کننده
7.2هزار عکس
941 ویدیو
23 فایل
اینجا سرزمین دل است سرزمینی به بزرگی تاریخ از یاسر و سمیه تا دفاع مقدس و تا آخرین شهد عشق گر خواهان درک آنی......... لحظه‌ای با ما بنشین و جرعه ای سرکش ادمین: @Jahanimoghadam
مشاهده در ایتا
دانلود
🔰❣🔰❣🔰❣ نویسنده: خانم طیبه دلقندی 💥 از وقتی که به ما اجازه کشاورزی داده بودند ، مدتی مـی گذشـت . خیارهای چنبر رسیده بود. یک روز خیارهای قلمی و باریک تر را جمع کردیم و بـرای نگهبانها بردیم. به خیارها نگاه کردند. یکی از آنهـا عـصبانی جلـو آمـد و بـا دست زد به ظرف و همۀ خیارها را پرت و پلا کرد . دهانمان از تعجب باز مانـده بـود و هـاج و واج نگاهـشان مـی کـردیم . نگهبان معترضانه گفت : - عجب! فکر کردین زرنگین ؟ چرا خـوب هـا و بـزرگ هـا روخودتـون میخورین و کوچکها رو برای ما می آرین؟ با این حال خودشان را خیلی قبول داشتند . وقتی هر ماه یـک بـار کمـی میوه به ما میدادند کلی منت سرمان می گذاشتند. هر بار باد به غبغـب انداختـه می‌گفتند : - شما توی عمرتون اینجور میوه‌ها در ایران دیدین؟ طبق قوانین بین الملی بایستی در هفتـه سـه بـار بـه اسـیر میـوه و دسـر میدادند. هر دو هفته و گاه ماهی یک بار، یک پرتقال کوچک یا یک گلابـی یـا انار برای چهار نفر و گاه یک هنداونه کوچک یا ده حبه انگـور یـا چنـد خرمـا براي ده نفر میدادند. از همین مقدار کم هم نگهبانها می‌دزدیدند. بعد از سـیر شدن خودشان اگر چیزي میماند به اسیر میرسید. وضع یخ بدتر بود. براي صد و بیـست نفـر در شـبانه روز ، یـک و نـیم قالب یخ میدادند. کف زمین سیمانی بود . یخ را داخـل گـونی یـا لبـاس هـاي پوسیدة بچه‌ها می‌پیچیدیم؛ بعد توي نایلون می گذاشتیم. نایلونها از آشـپزخانه دستمان می رسـید . اگـر سـطل آب داشـتیم، یـخ را تکـه تکـه مـی شکـستیم و می‌گذاشتیم داخل آن . خوردن آب قانون داشت ؛ این طور نبود که هر کس دلش خواست سر سطل برود و آب یخ بخورد . سهیمۀ هر نفر یک چهارم لیوان بود که به نوبت تحویل می‌گرفت. https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1 🔰❣🔰❣🔰❣🔰