eitaa logo
حماسه جنوب،شهدا🚩
1.5هزار دنبال‌کننده
8.1هزار عکس
1.4هزار ویدیو
27 فایل
اینجا سرزمین دل است سرزمینی به بزرگی تاریخ از یاسر و سمیه تا دفاع مقدس و تا آخرین شهد عشق گر خواهان درک آنی......... لحظه‌ای با ما بنشین و جرعه ای سرکش ادمین: @Jahanimoghadam
مشاهده در ایتا
دانلود
📗✨📕✨📗 ⚡️ادامه داستان واقعی 📚 : شاهرگ مثل ماست کنار اتاق وا رفته بودم ... نمی تونستم با چیزهایی که شنیده بودم کنار بیام ... نمی دونستم باید خوشحال باشم یا ناراحت ... تنها حسم شرمندگی بود ... از شدت وحشت و اضطراب، خیس عرق شده بودم ... چند لحظه بعد ... علی اومد توی اتاق ... با دیدن من توی اون حالت حسابی جا خورد ... سریع نشست رو به روم و دستش رو گذاشت روی پیشونیم ... - تب که نداری ... ترسیدی این همه عرق کردی ... یا حالت بد شده؟ ... بغضم ترکید ... نمی تونستم حرف بزنم ... خیلی نگران شده بود ... - هانیه جان ... می خوای برات آب قند بیارم؟ ... در حالی که اشک مثل سیل از چشمم پایین می اومد ... سرم رو به علامت نه، تکان دادم .. - پس چرا باهام ازدواج کردی و این همه سال به روم نیاوردی؟ ... - یه استادی داشتیم ... می گفت زن و شوهر باید جفت هم و کف هم باشن تا خوشبخت بشن ... من، چهل شب توی نماز شب از خدا خواستم ... خدا کف من و جفت من رو نصیبم کنه و چشم و دلم رو به روی بقیه ببنده ... سکوت عمیقی کرد ... - همون جلسه اول فهمیدم، به خاطر عناد و بی قیدی نیست ... تو دل پاکی داشتی و داری ... مهم الانه ... کی هستی ... چی هستی ... و روی این انتخاب چقدر محکمی... و الا فردای هیچ آدمی مشخص نیست ... خیلی حزب بادن ... با هر بادی به هر جهت ... مهم برای من، تویی که چنین آدمی نبودی ... راست می گفت ... من حزب باد و ... بادی به هر جهت نبودم ... اکثر دخترها بی حجاب بودن ... منم یکی عین اونها... اما یه چیزی رو می دونستم ... از اون روز ... علی بود و چادر و شاهرگم ... @defae_moghadas2 🔷🔷🔷🔷🔷🔷🔷🔷🔷
🔰❣🔰❣🔰❣ نویسنده: خانم طیبه دلقندی 💥 کارها خیلی سخت بود اما به جان می خریدیم؛ چرا که از بیکاري و فکر و خیال هاي آزاردهنده بهتر بود. به علاوه هواي آزاد و اسـتفاده از دستـشویی و حمام نعمت بزرگی محسوب می شد. از همه اینها دلچسب‌تر وقت نهـار بـود . دور سفره قبل از خوردن غـذا بـا احتیـاط دسـت هـا را بـالا مـی بـردیم و دعـا میکردیم . «خدایا موجبات آزادي همۀ اسرا را از بند حکومت ظلم و جـور فـراهم گردان »! «آمین » «خدایا رزق و روزي ما را پاك و مطهر گردان » «آمین »! این آمین گفتن‌ها توي دل دشمن، عجیب دلچسب بود . از دو نفر خیلی می ترسیدیم. عدنان ، کرد زبان بود و از سـلیمانیۀ عـراق . خودش میگفت که زمان شاه چند سال ایران بوده است. خیلی از جاهاي ایران را می شناخت و فارسی را از ما بهتر می فهمید. حتی به بسیاري از اصـطلاحات گویشی تسلّط داشت . بسیار قوي و ورزیده بود . خودش می گفت در دوره هاي سخت و تکاوري ، گاه براي رفع گرسنگی از ریـشۀ درختـان و حیوانـاتی مثـل سوسک و موش استفاده کرده است . مثل عقاب بـا نگـاه تیـزش همـۀ زوایـاي اردوگاه را زیر نظر داشت . دومی علی پلنگ بود ؛ معروف به علی آمریکایی . پلنگ می گفتـیم چـون همیشه لباس پلنگی می پوشید. چشمهاي زاغی داشت . وقت راه رفتن بـا جلـو پا راه می رفت. طوري که هیچ وقت کف پایش به زمین نمی رسید. خیلی فرز و چابک بود . بـدبخت، کـسی کـه زیـر دسـت ایـن دو نفـر مـی افتـاد. تـا از نفـس نمی‌انداختندش دست بردار نبودند . مرخصی که می‌رفتند جـشن مـی گـرفتیم . از آنها وحشت داشتیم . چون به خُلق و خوي ایرانی، تکیه کلام ها و اصطلاحات فارسی کاملاً آشنا بودند و اوضاع داخلی کشور ما را می شناختند. بـراي همـین هرگز نمی‌شد فریب‌شان داد. این دو، عاملان شهادت فجیع برادر رضایی بودند . آنروز عدنان و علی آمریکایی خیلی عصبانی بودند. چنـد خودفروختـه براي اندکی غذا و آسایش بیشتر ، خبر دروغی به عراقی ها دادنـد و همـه را بـه دردسر انداختند . گزارش دروغ این بود که آشپز ها بین بنـدهـا ارتبـاط برقـرار کرده و می.خواهند نگهبانها را بکشند . چشمتان روز بد نبیند . عدنان و علی آمریکایی بـا قهـر و غـضب آمدنـد توي آسایشگاه . حسن طاهري از اصفهان و روزعلی از شوشتر را که مـسؤول و معاون آشپزخانه بودند بیرون کشیدند و با خود بردند . کـف پایـشان اتـوي داغ گذاشتند و به ما گفتند که آنها را در چاه فاضلاب انداخته‌اند . سه ماه ازآن ها بی‌خبر بودیم طوري که شهادتـشان برای مـان مـسلم شـد . یک روز دو پیکر نحیف و نیمه جان با آثار شکنجه و جراحت در حالی که زیـر بغل‌هایـشان را گرفتـه بودنـد ، وارد آسایـشگاه شـدند . بعـد از دقـت آنهـا را شناختیم. همه خوشحال بودیم ولی هیچکس حق نداشت به آنها نزدیک شود. 🔰❣🔰❣🔰❣🔰