🍂
📖 چند خط از کتاب
عملیات فرمانده کل قوا خمینی روح خدا
✍️.. یک لحظه احمد سگوندی با تأکید گفت: «جعفر، روی کاست فیلمها بنویس مرکز صدا و سیمای اهواز. اگر خودمان طوری شدیم، حداقل امشب روی آنتن تصویری داشته باشیم.»
و در همین زمان محل تجمع ما هدفِ تیر مستقیم تانک عراقی قرار گرفت و کسانی که در آنجا حضور داشتند همه شهید و مجروح شدند. وقتی به هوش آمدم، خودم را از زیر جیپ موشک تاو، که در حال سوختن بود، بیرون کشیدم و دیدم دستگاه دوربین و ویدئو در حال سوختن است.
خونرویِ شدیدی داشتم. نگاه کردم و دیدم هیچکدام از نیروها سالم نیستند و تانکهای عراقی هم از طرف پل مارد به دویست متری ما رسیدهاند.
در همان لحظه به یاد سفارش احمد افتادم و به طرف جنازة احمد رفتم و کولهپشتیاش را، که کاستها در داخل آن بود، درآوردم. جنازة شهید از طرف سینه به زمین افتاده بود و به علت ضعف جسمانی نتوانستم جنازه را برگردانم.
ترکِ احمد برایم مشکل بود. دوباره خواستهاش یادم افتاد و تصمیم گرفتم رسالت احمد را، که تهیة گزارش و پخش از شبکه بود، با هر قیمتی به پایان برسانم. کولهپشتی را برداشتم و با زحمت زیاد به عقب رفتم و جریان شهادت احمد را به مجتبی عالمشاه گفتم.
مجتبی چند بار سعی کرد که جنازه را به عقب انتقال بدهد، اما عراقیها به آن نقطه رسیده بودند؛ تا اینکه بعد از چهار ماه در عملیات شکست حصر آبادان جنازة مطهر شهید به اهواز منتقل شد.
صفحه۳۰۸#کتاب_دین
@defae_moghadas2
🍂