دست شهید پیش خدا رد نمیشود
باید دعا کنیم که مارا دعاکنند
امروز شهدا، کاش ازبهشت...
لطفی کنند، یک نظری هم به ما کنند
#پنج_شنبه
یاداموات وشهدا بانثار شاخه گلی🌹 به زیبایی فاتحه وصلوات
دوست دارم که فقط غرق غمت باشم وبس
یک شب جمعه ی دیگر حرمت باشم وبس
#صلی_الله_علیک_یااباعبدالله_الحسین_ع
#شب_جمعه
#حرم
کجا گل های پرپر می فروشند...؟
شهادت را مکرر می فروشند...؟
دلم در حسرت پرواز پوسید...
کجا بال کبوتر می فروشند...
خاک و خاشاک به خود می بالد از بستر تو شدن...😔
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
حماسه جنوب،شهدا🚩
شهید علی محمد خروسی نژاد تولد:۱۳۴۶ شهادت:۱۳۶۵/۱۲/۰۶ محل شهادت: جبهه شلمچه عملیات: کربلای۵
قسمتی ازوصیت نامه شهید علی محمد خروسی نژاد:
هر کس با امام امت نباشد و حرفی به او بزند و یا اختلاف به بار بیاورد و یا شایعه کند بر ضد این اسلام بر سر قبر من نیاید هر کس می خواهد باشد و از آن افرادی که نماز نمی خوانند بر سر قبر من نیایند. و در ضمن از این جوانها می خواهم به مسجد ها بروند و جلسه ها را پر کنند
من از شما انتظار دارم هر شب جلسه بروید چون جلسه است که ما را رشد و آگاهی می دهد و ایمان قوی به ما می دهد و نماز اول وقت را فراموش نکنید و همیشه هم با وضو باشید و در روز قرآن را فراموش نکنید.
#شهید_علی_محمد_خروسینژاد
اول بهمن ... یاد و خاطره شهدای عملیات کربلای ۵ و سالروز شهادت #شهید_علی_بهزادی گرامیباد.
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
یکم بهمن ماه سالروز شهادت شهیدان ؛
🌹 علی بهزادی
🌹عبدالرحمن مرغیان
🌹 حمید ضیائی
🌹علی ماپار
و ده ها و صدها دلاور مرد دیگر در عملیات پیروزمندانه کربلای ۵ گرامیباد .
#برای_شادی_روح_امام_شهدا_وشهدا_صلوات
#کربلای_پنج
#سالگرد_شهادت
#فاتحه_و_صلوات
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣
می گفت : ماهی طلا هم باشه نمیخورم ، بچهام را ماهیها خوردند، من چطور ماهی بخورم؟
مادر است دیگر ، مادر شهید قربانعلی ناظری . وقتی جوان ۱۸ ساله او برای آخرین خداحافظی با مادرش سخن میگفت، آرزوی عجیبی داشت. او به مادرش گفت میخواهم در دریا بیفتم تا ماهیها من را بخورند و جسمی باقی نماند تا فشار قبری داشته باشم؛ و خدا چه زود آرزوی این رزمنده جوان را برآورده کرد. حضورش در جبهه به یک ماه هم نرسید که عملیات خیبر آغاز شد و او در جزیره مجنون جانفشانی کرد و در کنار شهدای زیاد این عملیات ، به شهادت رسید. و پیکرش ۳۳ در مجنون، در کنار سایر رزمندگان شهید ماند.
#شهید_قربانعلی_ناظری
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣️
این عکس روزی گرفته شد که پسرم، برای اولین بار عازم جبهه بود و من در حال خداحافظی با او بودم. جواد از ته دل می خندید. از دلم گذشت که پدرصلواتی، با این خنده هایش انگار دارد به حجله ی دامادی می رود . بد جوری بد حال و قلباً ناراحت و گرفته بودم اما دلم نمی آمد شادی و خنده های او را با گریه هام خراب کنم.
وقتی اتوبوس حرکت کرد و پسرم لحظه به لحظه از من دور می شد، دیگر توانم را از دست دادم و بغضم ترکید. گریه امانم را برید. جوادم دور می شد و اشک جاری از چشمانم بدرقه اش می کرد.
اولین اعزام جواد 3 ماه طول کشید، یعنی 3 سال، یعنی 30 سال، اما وقتی از جبهه برگشت زمین تا آسمان فرق کرده بود و دیگر از آن جوانکی که من می شناختم ، خبری نبود. پسرم از تمام جهات متحول شده بود. نحوه ی رفتارش با خواهران و برادرانش ، رعایت اخلاقیات و اقامه نمازها، آن هم به وقت آن. حتی نماز شب هم می خواند. از طرفی رفتارش طوری بود که انگار خانه و شهر برایش زندان است. به هر دری زد تا این که بعد از 5 ماه مجدداً به سردشت اعزام شد. این دفعه چندین بار تصمیم گرفتم که نگذارم برود، اما مقابله با اعزام و خواسته ی او هیچ توجیه منطقی نداشت و جوادم رفت که رفت.»
مادر گفت: نرو، بمان!
دلم میخواهد پسرم عصای دستم باشد
گفت: چشم هر چه تو بگویی فقط یك سوال!
میخواهی پسرت عصای این دنیایت باشد یا آن دنیا؟
مادرش چیزی نگفت
و با اشك بدرقه اش كرد...
#شهید_جواد_رحمانی_نیکونژاد
شهادت: شهریور ۶۲
سردشت- مبارزه با گروهک ضد انقلاب
#شهدا_را_یاد_کنید_با_صلوات 🌹
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
ولادت بی بی دو عالم، حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها بر حجت خدا صاحب الزمان و همچنین همه ی بزرگواران همراه ، علی الخصوص همسران و مادران بزرگوار و عزیز شهدا مبارک باد 🌹
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣
🔻دعای شهادت
وقتی از آموزش نیروها برگشت با وجود اینکه هنوز آثار شیمیایی در بدنش بود به من گفت: مادر چند تا لباس برام بگذار میخواهم برگردم جبهه گفتم: اسحاق تو حالت خوب نیست یکم استراحت کن بعد برو گفت: نه مادر عملیاته باید برم فقط برام یه کفش کتانی بذار از همون کتانیها که کف آن سبز رنگ و سبکه، اینجوری تو میدان مین میرم زیر پام رو احساس میکنم وگرنه با پوتین متوجه نمیشم، اینجوری اگه شهید شدم از کفشی که پوشیدم میتونید منو شناسایی کنید.
گفتم اسحاق این حرفا رو نزن قبل از رفتن نهار را با هم خوردیم لباسش را پوشید آب و قرآن آوردم و از زیر قرآن ردش کردم قرآن را از داخل سینی برداشت و بوسید و گفت:ای کلامالله مجید من خیلی زخمی شدم دیگه ازت میخوام که این دفع که میرم برنگردم و شهید بشم گفتم مادر نگو این حرفو تو بمون برای اسلام خدمت کن قرار نیست که همه برن شهید بشن تو باید برگردی قرآن را بوسید و داخل سینی گذاشت پشت سرش آب ریختم و تا دم در باهاهش رفتم از در خانه که بیرون رفت دور تا دور خانه را گشت و دوباره برگشت جلوی در خانه سر و صورت من را بوسید و گفت: مادر دیدار بعدیمون آخرت؛ دیگه همدیگرو نمیبینیم حلال کن...
زیر درخت بزرگی که در حیاط خانه بود دیگ، دو گونی برنج گذاشته و پای درخت یک گوسفند بسته بودیم نذر کرده بودم که وقتی اسحاق صحیح و سالم برگشت گوسفند بکشیم و براش آستین بالا بزنیم، اما وقتی خبر شهادتش را آوردند آن گوسفند را جلوی جنازهاش سربریدند.
راوی: جاریه بلالیپور بندری مادر شهید اسحاق اسطحی
نویسنده: سجاد امیریانزاده
منبع: کتاب آواز گندمها
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣