❣
دل شوره اي عجيب به دل حيدر فتاده است
فضه دگر بستر فاطمه را رو به قبله كرد...
🏴🏴🏴
#شهادتبانویدوعالمحضرتفاطمهالزهراتسلیت باد
🏴🏴🏴🏴🏴
🇮🇷 بسم الله الرحمن الرحیم 🇮🇷
🇮🇷 مراسم سی و پنجمین گردهمایی بزرگ رزمندگان گردان کربلا
با محوریت بزرگداشت یاد و خاطره فرمانده عزیز و دلاور مرد گردان کربلا
🌹شهید حاج اسماعیل فرجوان 🌹
و
🌷۹۰ شهید گرانقدر گردان در عملیات کربلای ۴
و تجلیل از خانواده معظم شهدا و رزمندگان غیور گردان کربلا برگزار میگردد .
☀️ زمان : جمعه ۹ دیماه ۱۴۰۱ ساعت ۱۶
☀️ مکان : مسجد بهشت شهدای اهواز
🌴منتظر حضور دلگرم کننده و معنوی شما خوبان هستیم
🇮🇷 هیئت رزمندگان گردان کربلا 🇮🇷
🔴 بدرقه باشکوه سربازان وطن
این عکس رو قاب کنید و در اتاق همه مسئولان بگذارید تا هرروز به آن نگاه کنند تا انرژی و غیرت پیدا کنند برای خدمت بهاین مردم غیور....
چه جمعیتی، چه صفی، چه قطاری از جمعیت آمده اند تا تابوت یک شهید گمنام را بدرقه کنند
این عکس یعنی "ما ملت شهادتیم"
روستای پردنجان، از توابع فارسان چهارمحال و بختیاری
#تشییع_شهدای_گمنام
🔴
❣ اونی که خاک گلمو با کربلا سرشته بود
رو پیرنای شهدا
این جمله رو نوشته بود
می روم تا انتقام سیلی مادر بگیرم
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣
❣ شهیدی که داراییاش در زمان ازدواج یک پولکی بود.
🔹در حصر آبادان به همراه ۱۴ نفر از بچه های اصفهان مدت زیادی را در محاصره بودند و در حالیکه نیمهجان بودند توسط نیروهای خودی نجات پیدا کردند. بعد از اینکه از بیمارستان مرخص شد گفت: مامان من زن میخوام.
🔸 از دختر دایی اش خواستگاری کردیم. برادرم به اسماعیل گفت: از مال دنیا چه داری؟
🔹اسماعیل یک تکه پولکی از جیبش درآورد و گفت: دایی جان من از مال دنیا هیچ ندارم بهجز همین پولکی که آوردم دهنتان را شیرین کنید. اما قول می دم تا جایی که بتونم تلاش کنم دخترتون رو خوشبخت کنم. البته ما سرباز اسلامیم. معلوم نیست ۲ روز دیگه زندهام یا نه. اگه می پذیرید بسم ا... و گرنه بدون رو در بایستی بگید. برادرم خندهای کرد و گفت: قبوله.
سردار شهید حاج اسماعیل فرجوانی شهادت: کربلای۴
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
https://eitaa.com/meraj_andisheh_pouya
❣
❣#خاطرات_فرماندهان
7⃣ سردار شهید
حاج حسین خرازی
فرمانده لشکر ۱۴ امام حسین (ع)
•••
🔹هواپیماها می آمدند بمب می ریختند می رفتند. از فرمانده بی سیم زد، کیا اون جان ؟ » گفتم «قوچانی و آقایی و چند نفر دیگه.» گفت: «به جز قوچانی بقیه بیان عقب. یه ماموریت تازه براتون دارم.
نشسته بود کنار بی سیم، ما را که دید بلند شد گفت: « همه اومدهن ؟» گفتیم « همه هستن، حسین آقا نشست. ما هم نشستیم، گفت: « ماموریت اینه، همه تون می شینین این جا، تشریف نمی برید جلو ، تا من بگم.» به هم نگاه می کردیم. گفت « چیه؟ چرا به هم نیگا میکنید؟ میرید اون جلو ، دور هم جمع میشید؛ اگه یه بمب بشينه وسطتون ، من کیو بذارم جای شماها؟ از کجا بیارم؟»
🔸 فرقی نمیکرد، عملیات ، تک ، پاتک. هرچی که بود باید بعدش جنازه ها را جمع می کردیم می آوردیم عقب. همه را گفت « پس علی کو؟ علی قوچانی شهید شده بود. با گلوله مستقیم تانک. جنازه نداشت. رفت یکی یکی روی جنازه ها را زد کنار . پیدایش نکرد. حالا جنازهاش را از من میخواست، گفت باید بری بیاریش عقب .» نمی توانستم بگویم جنازه ندارد. گفتم اون جا رو عراقی ها آب انداخته ن . نمیشه بریم بیاریمش . »
•••
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣
❣آسمان شدن
مثل کبوتری که به سنگر نمینشست
از پا نمینشست کبوتر نمینشست
ای مَرد شخم باغچه خاک جبههها
بیتو گلی به وسعت باور نمینشست
شأن نزول آیه «والسابقون» تویی
حتی بهشت از تو جلوتر نمینشست
پشت تن تو حادثه سنگر گرفته بود
تیری اگر به قلب برادر نمینشست
امشب مبارک است تو را آسمان شدن
دیگر سر مزار تو مادر نمینشست
رزیتا نعمتی
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣
🍂 یادیاز شهید
حمید محرابی / والفجر۸1⃣
شهریار رمضانی
•┈••✾<◇>✾••┈•
چند هفته قبل برادر عزیزمان جناب آقای شهریار رمضانی فرمانده وقت گروهان ایمان در عملیات والفجر ۸، مطلبی از شبی که شهر فاو توسط رزمندگان اسلام فتح شده بود را برایم ارسال نمود و یادی هم از فرمانده شهید حمید محرابی کرد و این فرصت خوب و مناسبی بود تا برای نوشتن خاطره بیشتر مزاحم آقا شهریار شوم.
روزهای زیادی از طریق واتس آپ مزاحم شهریار عزیز شدم تا خاطرات اش برایم بازگو کند. مطالب جمع آوری شده را با عنوان " یادی از سردار شهید محرابی" برای شما ارسال می نمایم.
با تقدیم احترام- مسعود عباباف / بيسیم چی گروهان اخلاص در عملیات والفجر ۸ - مرداد ماه سال ۹۹
°°°°
نیمه دوم بهمن ماه سال ۶۴ بود، نگاهی به ساعت مچی ام کردم، ساعت ۲۱:۳۰ بود. با بچه های کادر گروهان ایمان در منزلی در گسبه و کنار نهر آب که به اروند رود منتهی می شد آماده حرکت و حمله به شهر فاو بودیم، هنوز غواص های لشکر به خط نزده بودند و ما در خانه روستایی زیر نور فانوس منتظر شروع عملیات بودیم. قرار بود بعد از شکسته شدن خط عراق، بلافاصله ما حرکت کنیم. طاقت نیاوردم و آمدم بیرون، داخل حیاط، جلو درب ورودی، روی درب چاه با دو بیسیم چی گروهان، جاسم علی اصل و محمد حسین زرگر طالبی نشستم و منتظر اعلام حرکت ماندیم. ساعت ۲۲ یا ۲۲:۱۰ شب بود که ناگهان سکوت شکسته شد و درگیری بالا گرفت. غواص ها به خط زده بودند. با بیسیم اطلاع دادن که حرکت کنید. بچه ها را با کمک حمید محرابی، شمستاجران و... سوار قایق ها کردیم و از داخل نهر آب وارد رودخانه خروشان و وحشی اروند شدیم. بایستی گروهان ایمان را به خط دشمن در محور لشکر ۷ حضرت ولی عصر(عج) می بردم و با لشکر ۱۹ فجر استان فارس الحاق انجام می دادیم. از وسط رودخانه درگیری ساحل فاو و شلیک تیرهای رسام از سمت بچه های خط شکن و از مقابل، عراقی ها را می دیدم. دژ عراقی ها کامل دیده می شد. روبروی ما آتش سنگینی به راه بود و هنوز خاموش نشده بود. پشت بیسیم می گفتن خط عراق کاملا" شکسته نشده و شما هم باید بروید جلو و وارد دژ شوید.
گروهان تقوا به فرماندهی برادر اسماعیل زبیدی، گروهان اخلاص به فرماندهی برادر محمود معین پور و گروهان ایمان هم به فرماندهی برادر شهریار رمضانی. هوای سرد زمستانی، رودخانه پرتلاطم اروند، استرس شب حمله، امواج خروشان، باران و ... ؛
هیچ نقطه کمکی جز نور چراغ قوه چشمک زن بچه های اطلاعات گردان (ناصر سلطانی و یوسف الهی) نبود و دائم ناصر توی بیسیم می گفت: " شهریار! بیا نقطه کمکی، بیا نقطه کمکی، چیزی نمانده ، بیا ؛.بیا...
•┈••✾•○•✾••┈•
#حمید_محرابی
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
🍂