❣خاطراتی از سردار شهید حاج لطفالله جهانتاب
🌷شهید حاج لطف الله بدلیل کارهای حفاظتی که در منطقه بستان و هور انجام میداد و دربین دوستان از با اخلاصترین بود او را به نام شرکت صدا میزدیم. هر موقع که کسی از او میپرسید کجا کار میکنید، میگفت:
در شرکت. به همین خاطر در بین دوستان او را به نام شرکت صدا میزدند. یادش بخیر در بستان در کنار عربهای هور دعوت میکرد میرفتیم.
✍حاج اسماعیل آژ
@defae_moghadas2
❣
❣یکی از دوستان تعریف میکرد بعد از جنگ در یک دعای کمیل در حالی که حاج لطفالله سرش بین دو پاهایش بود و درحال راز و نیاز و گریه دیدم. یواشکی تو گوشش گفتم. آقا لطفالله دیگه شهادت تمام شد. زیاد گریه نکن. میگه شهید لطفالله هم سر بلند کرد و به مزاح پاسخ داد. آره واقعا الا تصادف تراکتور.! اتفاقا شهید در ماموریت بعد از جنگ با تصادف به شهادت رسید.
✍رضا جعفری زاده
@defae_moghadas2
❣
❣شهید پر شر و شور و پر تب و تاب حاج لطفالله جهانتاب خوشرو، خوش برخورد، خندهرو، متواضع، فرماندهی با اراده و با صلابت، اما فروتن و متواضع، بطوریکه اگر کسی او را نمیشناخت تشخیص نمیداد او یک فرمانده بزرگ است. همواره شوخ طبع بود و مایه نشاط و انبساط خاطر جمع. اهل سکوت و سکون نبود. شبهایی مکرر و طولانی درب مسجد جامع، غوغایی بر پا میشد. چون محشر کبرا، جمع پر شور دوستان برقرار و بزم خوش یاران مهیا. حاج لطفالله عزیز عضو دائمی آن محفل گرم شبانه بود. اصلا یک جا بند نمیشد. دمی آرام و قرار نداشت. مرتب و مکرر در جنب و جوش بود. از این دوست به آن دوست و از این یار به آن یار در رفت و آمد بود. سر به سر همه میگذاشت. با همه شوخی و در گوش همه نجوا میکرد. تحرک و تکاپو از مؤلفههای جدایی ناپذیر او بود. انرژیک بود و برون گرا و انرژی مثبت. متراکم و انباشته در درونش را به خوبی به اطرافیانش منتقل میکرد. در کردستان وقتی از وی راجع به عملیات برون مرزی و خطرات و حاشیه های آن پرسیدم گفت: مهمتربن مسئله، پولکی بودن برخی اکراد ایرانی و عراقیست. که هر آن ممکن است فریفته پول بیشتر شوند و شما را بفروشند. مصادیقی را هم برشمرد. خدایش او را قرین رحمت بی منتهایش گرداند. و ما را در پناه دعای خیرش عاقبت بخیر و ختم به شهادت فرماید.
✍دکتر ماشاالله مصدر
@defae_moghadas2
❣
❣پیادهروی اربعین
اَلسَّلاَمُ عَلَي أَسِيرِ الْكُرُبَاتِ وَ قَتِيلِ الْعَبَرَاتِ
دیدم بار و بندیلش رو جمع کرده بود و کولهپشتی اربعینش رو بسته بود و آماده رفتن برای پیادهروی بود؛
بعضیها که خودشون تمایل به رفتن نداشتند و میخواستند او را هم منصرف کنند بهش میگفتند:
امسال اربعین توی تابستونه و هوای کربلا هم بسیار گرمه، اگه بری حسابی اذیت میشی، بیا و از خیر رفتن بگذر!!
اما او در جوابشون گفت:
می دونین خداوند به کسانی که داغی تابستان را بهانه نرفتن به جهاد همراه پیامبر کردند چه گفت؟
خداوند فرمود: ای پیامبر به آنها بگو که آتش جهنم داغتر از گرمای تابستان است اگر بفهمید!!(آیه ۸۱ توبه)
اما آنها دستبردار نبودند و باز به او گفتند:
آنها برای جهاد واجب همراه پیامبر نرفتند و پیادهروی اربعین که مستحب است؛
او در جوابشون گفت:
اگر این پیادهروی زمینهساز ظهور حضرت مهدی (عج) باشد چه؟
سکوتشان را که دید کولهپشتیاش را روی دوشش انداخت و به سمت شلمچه به راه افتاد !!
وقتی وارد شلمچه شد مانند کسی که زنجیر به پایش بسته باشند توان حرکت ازش گرفته شد و ایستاد؛
با خودش گفت خدایا این چه حالت است؟
انگاری صدایی در گوشش گفت:
فَاخْلَعْ نَعْلَيْكَ إِنَّكَ بِالْوَادِ الْمُقَدَّسِ طُوًى
ﻛﻔﺶﻫﺎﻳﺖ ﺭﺍ ﺩﺭﺑﻴﺎﻭﺭ ﻛﻪ ﻫﻢﺍﻛﻨﻮﻥ ﺩﺭ ﺳﺮﺯﻣﻴﻦ ﺑﺴﻴﺎﺭ ﻣﻘﺪﺳﻲ ﻫﺴﺘﻲ.
یادش به شب و روزهایی افتاد که در این وادی با دشمنان میجنگیده و وجب به وجبش خون دوستانش ریخته شده است!!
خم شد و کفشهایش را از پای درآورد و به راه افتاد و روزهای حماسه را در ذهنش مجسم میکرد
یادش به انواع موانعی که دشمن سر راهشان قرار داده بود افتاد!!
میادین مین گسترده، سیمهای خاردار جورواجور، کانالهای پر از مین و سیمخاردار و بشکههای فوگاز،
خاکریزهای نونی و پنج ضلعی با تجهیزات مدرن درون آنها، تیربارهای چهارلول و دولولی که در هر دقیقه هزاران گلوله را راهی دشت میکرد و بچهها بیپروا به جلو میرفتند!!
یادش به بمبارانهای وحشیانه دشمن افتاد،
یاد بمباران شیمیایی که در گوشهای از این خاک بیش از ۹۰ رزمنده گردان فجر بهبهان را غرق تاول کرد و به شهادت رساند!!
یادش به بچههایی افتاد که مانند برگ خزان بر زمین میافتادند!!
غم یاران بر دلش سنگینی کرد و گوشهای نشست و سر در گریبان برد و اشک ریخت و با خودش زمزمه کرد:
یاد روزی که بسیجی میشدیم، شمع شبهای دوعیجی میشدیم، یاد روزی که در خمپارهها، جمع میکردیم پاره پارهها،
هی گفت و اشک ریخت، کمی که آرام گرفت به راه افتاد و با خودش عهد کرد که هر قدمی که برمیدارد به نیت دوستان شهیدش باشد که آرزوی رفتن به کربلا بر دلشان ماند!!
قدم که میزد با خودش زمزمه میکرد:
سرزمین نینوا یادش بخیر
کربلای جبههها یادش بخیر
هر بسیجی اقتدا بر شمع کرد
پارههای جان خود را جمع کرد
زخم دیدیم و پی مرهم شدیم
ما به بزم عشق نامحرم شدیم
شما هم در پیادهروی خودتان شهدا را فراموش نکنید!!!
التماس دعا
✍حسن تقیزاده بهبهانی
@defae_moghadas2
❣
❣وصیتم پیامی است به امت و ملتی که نایب بقیه الله'عج' آنان را ملت معجزه آسای قرآن می نامند. راه ما چیزی جز پیروی از ولایت فقیه به حق نیست. باید چشم و گوش به فرمان ولایت فقیه باشید. گفتههای مقام عظمای ولایت حضرت آیت الله امام خامنهای را با جان و دل گوش کنید و به آنان عمل کنید. که اگر در این راه قرار بگیرید به حمد خداوند سعادتمند و روسفید خواهید بود. از همه ملت و مسئولین عزیز و بزرگوار میخواهم در هر پست و مقامی که هستند تلاش و سعی خود را برای پیشرفت این انقلاب و میهن عزیز انجام دهند. بدانید جسد خونآلود ما فدای راهمان شده است. جسم من راحت آرمیده است. روح من از شما گریه و شیون نمی خواهد. انتظارم چنین است که سلاح به زمین افتادهام را بردارید و همیشه از ولایت فقیه و کشور انقلاب اسلامی علیه باطل دفاع کنید. من خدا را شکر میکنم که مرا شامل آیه شریفه ۲۰۷سوره بقره قرارداد که ''''بعضی از مردم از جان خود در راه رضای خدا میگذرند و خدا با چنین بندگانی رئوف و مهربان است.
«قسمتی از وصیتنامه»
🌷شهید: احسان فتحی
تاریخ ولادت: ۱۳۶۹/۲/۱۲
تاریخ شهادت: ۱۳۹۴/۹/۱۶
محل شهادت: حلب سوریه
نام عملیات:آزاد سازی الزیطان سوریه
@defae_moghadas2
❣
❣اسم منو بنویس.
یکی از برنامههای مهم هیأت مرآتالشهدا در جمعه شبها دیدار با خانواده معظم شهداست و گاهی هم احسان با ما در این برنامه همراه میشد. از همان ابتدای تأسیس هیأت هم ما یک رسمی برای خودمان گذاشتیم که وقتی به منازل شهدا میرویم نام دوستانی که همراهمان میآیند را به عنوان یادگار در دفتری که برای این کار اختصاص دادهایم ثبت کنیم. مثلاً چه کسانی آمدهاند؟ کی زیارت عاشورا خوانده؟ چه کسی مصاحبه گرفته؟ از خانواده شهید کی حاضر بوده؟ ساعت شروع و خاتمه مراسم چه وقت بوده؟ و ... وقتی که خبر شهادت احسان را شنیدیم هر یک از بچههای هیأت دنبال این بود که اگر خاطرهای از او به یاد دارد در اولین برنامۀ هفتگیمان که در تاریخ 20 آذرماه 94 برگزار میشد را تعریف کند. اولین چیزی که به ذهن من آمد این بود که به دفتر یاد شده رجوع کنم تا ببینم آخرین باری که احسان همراه ما منزل شهید آمده، کی بوده؟ هنگامی که به دفتر نگاه کردم و فهرست اسامی را دیدم چیزی به چشمم خورد که مرا شوکه کرد. گفتم شاید اشتباهی صورت گرفته. آخرین جمعهای که احسان همراهمان منزل شهید آمده، 22 آبانماه 94 بود؛ درست سه چهار روز قبل از اینکه به سوریه اعزام شود. در آن تاریخ به منزل شهید فرشاد محمدی رفته بودیم. اسم احسان هم جزو آخرین نفرات لیست بود و نوشته شده بود: «شهید احسان فتحی!» خیلی تعجب کردم. با خود گفتم: «این دفتر چند روزه که پیشه منه و کسی هم به اون دسترسی نداشته که بتونه کلمه شهید را جلوی اسم احسان بنویسه.» بلافاصله با یکی از دوستانی که مسئول نوشتن اسامی بود تماس گرفتم. گفتم: جریان چیست؟ چرا جلوی اسم احسان کلمه شهید را نوشتهای؟ گفت: موقعی که اسامی بچهها را مینوشتم به اسم احسان که رسیدم چند بار خودش تأکید کرد و گفت: «احمد اگه میخوای اسم منو بنویسی باید بنویسی: شهید احسان فتحی.» هدیه به روح مطهرش صلوات.
✍ حسین بانی
@defae_moghadas2
❣
❣ما پنج خواهر بودیم و یک برادر به نام بارونی. جنگ که شروع شد بارونی به جبهه رفت و سال ۶۱ در عملیات رمضان به شهادت رسید و جنازه اش هم تا ۸سال مفقود بود. نداشتن برادر خیلی برای ما سخت بود و جای خالی اش ما را بسیار آزار می داد. آرزو می کردیم که بعد از بارونی خداوند به ما پسری عطا کند که دیگر جای خالی او را در زندگی احساس نکنیم و طعم بی برادری را نچشیم. تا اینکه خدا احسان را نصیب ما کرد. احسان پنج ماهه بود که جنازه بارونی را هم آوردند. دیگر غم نداشتن برادر عذابمان نمی داد. خوشحال بودیم از اینکه خداوند لطف خود را به ما عطا کرد و به جای بارونی برادر دیگری به ما داد که می توانست جای خالی او را برایمان پر کند. دو سه سال قبل از اینکه به عضویت سپاه در بیاید روزی با هم رفتیم گلزار شهدا سر مزار برادر بزرگمان بارونی. با صدای بلند داشتم سر مزارش گریه می کردم. احسان گفت: خواهرم با صدای بلند گریه نکن. افتخار کن که برادرت شهید شده. شهادت لیاقت می خواهد. دعا کن این برادرت هم مثل آن برادرت شهید شود. گفتم: احسان من نمی توانم. ما چه قدر خدا خدا کردیم که بعد از بارونی خداوند به ما پسری عطا کند و خدا هم تو را نصیب ما کرد. از من چنین انتظاری نداشته باش.
✍ خواهر شهید
@defae_moghadas2
❣
.
❣ امالشهید زکیه اهوازیان والده مکرمه سرلشکرشهیدعلی هاشمی فرمانده قرارگاه سری نصرت به فرزند شهیدش پیوست.
علو درجات و همنشینی با حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها را برایشان خواهانیم.
@defae_moghadas2
❣
❣مادرم! همچون حضرت زینب (س) صبور باش و پدرم همچون حسین (ع) و همچون پدرهای دیگر شهدا باش. برادرم همیشه سرباز امام خمینی باش و راه اسلام و قرآن را ادامه بده و درس را برای اسلام بخوان.
«قسمتی از وصیتنامه»
🌷شهید: احمد چابکی
تاریخ ولادت: ۱۳۴۳/۶/۵
تاریخ شهادت: ۱۳۶۰/۹/۷
محل شهادت: پل سابله
نام عملیات: طریق القدس
@defae_moghadas2
❣
❣ بگو ورشکست شدم دیگه!
🔻 آقا مهدی بعد از اینکه خوب به حرفهایم گوش کرد، گفت: «تو چقدر قرآن میخونی؟» گفتم: «اگه وقتی بشه میخونم؛ ولی وقت نمیشه. بیست و چهار ساعته دارم میدوم.» گفت: «نهج البلاغه چی؟ نهج البلاغه چقدر میخونی؟» باز همان جواب را دادم. چند تا کتاب دیگر را اسم برد و وقتی جوابم برای همه منفی بود، با عصبانیت دستش را بالا برد و گفت: «بدبخت! بگو ورشکست شدم دیگه!» گفتم: «چطور آقا مهدی؟» گفت: «تو با همون ایمان سنتیای که داشتی اومدی جبهه. اونو خرج کردی، حالا دیگه اندوختهای نداری؛ نه مطالعهای داری، نه قرآن میخونی، نه نهج البلاغه. اون سرمایهای که داشتی رو خرج کردی، اما چیزی بهش اضافه نکردی؛ این یعنی ورشکستگی! من میگم روزی یک ساعت درِ اتاقت رو بیند و مطالعه کن؛ ولو این که دشمن بیاد.»
🎙 راوی: میرمصطفی الموسوی، مسئول واحد مخابرات لشکر ۳۱ عاشورا
📚 از کتاب «ف.ل.۳۱» روایت زندگی #شهید_مهدی_باکری، فرمانده لشکر ۳۱ عاشورا
📖 ص ۲۱۴
✍ علی اکبری مزدآبادی
@defae_moghadas2
❣
17.4M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❣تشیع پیکر مادر سردار هور شهید حاج علی هاشمی در گلزار شهدای اهواز
@defae_moghadas2
❣