eitaa logo
حماسه جنوب،شهدا🚩
1.4هزار دنبال‌کننده
7هزار عکس
842 ویدیو
20 فایل
اینجا سرزمین دل است سرزمینی به بزرگی تاریخ از یاسر و سمیه تا دفاع مقدس و تا آخرین شهد عشق گر خواهان درک آنی......... لحظه‌ای با ما بنشین و جرعه ای سرکش ادمین: @Jahanimoghadam
مشاهده در ایتا
دانلود
❣شهید همدانی در جمع های دوستان وقتی میخواستند که یک سفارش کند می گفت: سفارش می‌کنم مثل گذشته بدهکار به انقلاب و نظام باشی نه طلبکار. قانع باش در مقابل کمبودها یا کم‎مهری‌ها صبر داشته باش و مراقب باش فضاسازان تو را ناسپاس نکنند. عشق به ولایت فقیه و اطاعت کامل از ایشان سعادتمندی دنیا و آخرت را دارد. @defae_moghadas2
سیره ی شهید سید احمد مهدوی مطالعه قرآن و مطالعه رساله ی امام... 🔹در روزهای سرد و سخت مهاباد بیشتر مواقع او را در حال قرائت قرآن و مطالعه رساله امام می دیدم. 🔸یک روز که در حال مطالعه بود کنارش رفتم مسائل مربوط به تجارت را می خواند. 🔹به او گفتم: سید! مگر می خواهی تاجر شوی که این مسائل را می خوانی؟! 🔸نگاهش را از کتاب گرفت و به من خیره شد و گفت: سعی کنید همیشه مسائلی را که مورد نیازتان است و در طول شبانه روز با آنها سر و کار دارید از رساله امام درآورید و بخوانید شما مقلّد امام هستید و باید این مسائل را یاد بگیرید. 🔹او و شهید علی اسدی باهم قرار گذاشته بودند که رساله را بخوانند و در مورد مسائلش باهم مباحثه کنند برای همین در اوقات فراغت گرم حرف زدن پیرامون مسائل موجود در رساله می شدند. 🔸علی موفق شد تمام رساله را بخواند اما سید احمد هنوز چند صفحه به پایانش داشت که شهید شد. 💢راوی آقای محمد عرب نژاد همرزم شهید... شهید @defae_moghadas2
شهید ۱۶ ساله‌ای که به خاطر بی اجازه وارد شدن به باغی به نیت پدر مرحوم صاحب باغ یکروز روزه گرفت و صد صلوات فرستاد به همراه تعدادی از دوستانش برای گردش به باغ زردآلویی در روستای اطراف شهر رفته‌بود، بچه‌ها شروع کردند به برداشتن و خوردن زردآلوهای پادرختی که روی زمین افتاده‌بود، حبیب‌الله هم تعدادی برمی‌دارد اما هنوز بر دهان نگذاشته صاحب باغ پیدایش می‌شود و با عصبانیت و داد و بیداد به طرف آنها می دود، بچه ها همه فرار می‌کنند. اما حبیب‌الله می‌ماند و دست رفیقش را هم می‌گیرد و می‌گوید بمانیم بهتر است و میوه‌های در دستش را کنار می‌گذارد و به صاحب باغ می‌گوید: پدر جان، من فکر کردم این میوه‌ها که ریخته بود روی زمین به کارتون نمیاد و اگر روی زمین بمونه خراب میشه و اسراف میشه که برداشتم. حالا که ماجرا را فهمیدم، دست نخورده گذاشتمش کنار. باغبان که متوجه مي‌شود جنس حبیب‌الله با بقیه که فرار کردند فرق می‌کند شرمنده شده و چیزی نمی‌گوید، حبیب‌الله که از بی اجازه وارد شدن به باغ مردم خجالت‌زده شده‌بود به صاحب باغ می‌گوید: پدر جان، من در هر صورت اشتباه کردم که بدون اجازه دست به میوه ها زدم، به همین خاطر صدتا صلوات برای پدر خدا بیامرزت می‌فرستم و یک روز هم برایش روزه می‌گیرم. باغبان هاج و واج از غیرت و متانت حبیب‌الله شده بود. حبیب‌الله وقتی به شهر برگشت هم صد صلوات را برای پدر صاحب باغ فرستاد و هم یک روز به نیتش روزه گرفت، برای زردآلویی که حتی به دهانش هم نرسید. شهید حبیب الله جوانمردی، اولین شهید انقلاب در شهرستان بهبهان که در نهم رمضان سال ۵۷ با زبان روزه به دست دژخیمان پهلوی در سن ۱۶ سالگی به شهادت رسید. تاریخ تولد: ۱۳۴۱/۶/۱۵ تاریخ شهادت: ۱۳۵۷/۵/۲۳ @defae_moghadas2
❣از کوچکی مجبور به کارکردن گردید. بخصوص در فصل تابستان در مغازه‌های نزدیک منزلش به شاگردی می‌پرداخت. دستمزد اين ایام را جمع می‌کرد تا در زمان مدرسه، خانواده‌اش مجبور به تحمل مخارج تحصیل او نباشند. همیشه خوش برخورد و خندان بود. مخصوصاً در کوچه و در مدرسه همه شیفته اخلاق و رفتارش بودند. چون خودش زخم خورده ظلم و ستم حکومت شاهنشاهی بود، انقلاب اسلامی را، مرهمی برای زخم های خود و جامعه می‌دانست. در آن ایام خفقان خود را به صفوف تظاهرات کنندگان می‌رساند؛ و نسبت به حکومت پهلوی ابراز خشم می‌کرد. در روز ۱۲ بهمن ۵۷ و روز تشریف فرمایی حضرت امام (ره) به میهن، در تظاهراتی که در بهبهان صورت گرفت، دوشادوش دیگر مردم در این تظاهرات شرکت نمود که بر اثر اصابت گلوله به درجه رفیع شهادت نائل آمدند. 🌷 لاله‌ای از لاله‌زار بهبهان 🌹شهید: محمدکاظم نهایی تاریخ تولد: سال ۱۳۳۸ محل تولد: بهبهان تاریخ شهادت: ۱۳۵۷/۱۱/۱۲ محل شهادت: تظاهرات بهبهان محل مزار: گلزار شهدای بهبهان @defae_moghadas2
❣انقلاب شکوهمند اسلامی ایران با رهبری بنیان‌گذار کبیر انقلاب، حضرت امام خمینی (ره)، با تکیه بر از خودگذشتگی و شهامت و خون جوانان وطن، اراده پولادین ملت و الهام گرفتن از نهضت عاشورا شکل گرفت و مردمان ایران‌زمین برای تحقق آرمان‌هایشان با شعار «استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی» پا به میدان گذاشتند و لحظه‌ای از خواسته خود عقب‌نشینی نکردند... بازگشت با غرور امام خمینی (ره) به ایران و آغاز ویژه دهه فجر را به همه ایرانیان تبریک می‌گوییم 🌹🌹🌹🌹 @defae_moghadas2
❣«شهادت» گفتند: اگر به دنبال شهادتی، شرط شهید شدن شهید بودن است! گفت: تمام تلاشم را کرده‌ام تا یار پسندد!!! «حسن تقی‌زاده بهبهانی» @defae_moghadas2
گلزار شهدا 🌷دلت گرفته ؟؟ 🌷غم رو دلت سنگینی میکنه؟؟ 🌷حاجت داری؟؟ 🌷 ناامیدی وجودت رو گرفته؟؟ 🌷ایمانت کم رنگ شده؟؟ 🌷پات از مسجد بریده شده؟؟ 🌷بچه‌هات سربراه نیستند؟؟ 🌷شیطون مدام تو دلت وسوسه ایجاد میکنه؟؟ 🌷پس چرا نشستی؟ 🌷پس چرا فکری به این حال خرابت نمیکنی؟؟ 🌷مگه نمی‌خوای دلت آروم بگیره و غم دلت تبدیل به شادی بشه و حاجت روا بشی؟؟ 🌷 مگه نمی‌خوای امیدت برگرده و ایمان در وجودت شعله‌ور بشه؟؟ 🌷مگه نمی‌خوای بچه‌هات عاقبت بخیر بشن؟؟ 🌷مگه قرآن نخونده‌ای که خدا گفته مرا بخوانید تا شما را اجابت کنم؟؟ 🌷مگه خدا نگفته برا تقرب به من از وسیله‌های تقرب به من استفاده کنید؟؟ 🌷 مگه توی نمازهات راه مستقیم رو از خدا نمی‌خوای؟ راه کسانی که خدا بهشون نعمت داده؟ 🌷خُب شهدا هم مثل انبیاء و صالحین و صدیقین از همون کسانی هستند که خدا بهشون نعمت داده، اونا پیش خدا خیلی عزیزند🌷 🌷پس بلند شو یاعلی بگو و وضو بگیر و به سراغ گلزار شهدای شهرت برو🌷 🌷حتی اگه تونستی به همراه کاروان راهیان نور به محل شهادتشون در مناطق جنگی برو🌷 🌷روبروی آنها با ادب و احترام بایست و دست روی سینه بگذار و بگو🌷 🌷اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ، فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم .🌷 🌷بعد برو بینشون قدم بزن و صلوات بفرست و باهاشون درد دل کن و حاجاتت رو بهشون بگو و اونا رو واسطه خودت و خدا کن🌷 🌷آنها امامزادگان مستجاب الدعوه‌ای هستند که حتماً واسطه خیر برایت خواهند شد🌷 🌷 آنها اموات نیستند بلکه أَحْيَاءٌ عِندَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَند، پس حتماً صدات رو می‌شنوند و به حرفات گوش می‌کنند🌷 🌷مطمئن باش با آرامش دل و با امید و حاجت روا برمی‌گردی🌷 🌷پس عجله کن و برای آرامش دلت و برآورده شدن حاجاتت راهی گلزار شهدای شهرت شو🌷 💐 حسن تقی زاده بهبهانی 💐 @defae_moghadas2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این عزیزان چی رو میبینن می‌خندن؟ خدایا شرمنده شهدا نشیم ان شاءالله🌹🌹🌹🌹🌹 @defae_moghadas2
« عملیات سری » _ آقا ابراهیم! حالا دیگه هم نارنجک ساختن رو خوب یاد گرفتیم و هم اونا رو توی بیابون آزمایش کردیم. همه چیز آماده عملیاته. باید یه جای خوب رو شناسایی کنیم و نارنجک دست سازمون رو توی ماشین رییس جلاد شهربانی بندازیم. _ آره همه چیز آماده است حمدالله جان! من قبلاً شناسایی رو انجام دادم. فکر می‌کنم درب امامزاده شاه میرعالی حسین که خلوت‌تره جای مناسبی باشه. _ بسیار خوب. پس من درب اصلی امامزاده که سمت خیابونه می‌ایستم و نارنجک رو توی ماشین پلیس می‌ندازم. آقا ابراهیم تو هم درب دیگر امامزاده برو و مراقب اوضاع باش. _ نه حمدالله جان. من نارنجک رو پرتاب می‌کنم. _ نه آقا ابراهیم. از اول قرارمون بر این بود که من این کار رو انجام بدم. _ باشه. پس خیلی مواظب باش که بی‌گناهی زخمی یا کشته نشه. _ خیالت راحت مواظبم. _ فکر کنم روز پنجم دی‌ماه برای عملیات مناسب باشه. روز پنجم دی ماه سال ۱۳۵۷ حمدالله درب اصلی امامزاده آماده عملیات بود. به محض مشاهده ماشین پلیس به ابراهیم گفت: _ آقا ابراهیم جلاد داره میاد تو تله. تو برو درِ پشتی امامزاده تا من کارم رو انجام بدم. _ بسیار خوب. پس حواست رو خوب جمع کن. یاعلی _ باید بذارم خوب نزدیک بشه بعد ضامن نارنجک رو فشار بدم. آها الان موقشه. بسم‌الله الرحمن الرحیم، این هم ضامن. ای وای این بنده خدا چرا این موقع اومد جلو راه. خدایا چکار کنم. اگه نارنجک رو پرت کنم که او هم تکه تکه میشه‌. بهتره از پرتاب منصرف بشم و برم سمت دیوار و درِ امامزاده تا لااقل فقط خودم کشته بشم. حمدالله چند ثانیه بیشتر وقت نداشت. ضامن نارنجک زده شده بود. تصمیم خودش را گرفت و بسوی دیوار رفت. نارنجک در دستش منفجر شد و برای نجات جان عابری بی‌گناه جان شیرین خودش را فدای راه مقدسش کرد. پنجم دی ماه سال ۱۳۵۷ روز حماسه نوجوان شهید حمدالله پیروز در تاریخ بهبهان ثبت شد. سردار شهید ابراهیم نیک‌پور یار و همراهش هم در عملیات بدر آسمانی شد. 🌹شهید: حمدالله پیروز تاریخ تولد: ۱۳۴۰/۱/۱۶ محل تولد: بهبهان تاریخ شهادت: ۱۳۵۷/۱۰/۵ محل شهادت: درب امامزاده شاه میرعالی حسین بهبهان محل مزار: گلزار شهدای انقلاب بهبهان ✍حسن تقی‌زاده بهبهانی @defae_moghadas2
شهید نوجوان: حمدالله پیروز
همیشه می‌گفت: ما کربلا نبودیم تا امام حسین(ع) را یاری کنیم، ولی امروز فرزند او، حضرت امام خمینی، را یاری خواهیم کرد. علی‌عباس به حرف‌ها و دانسته‌هایش کاملا عمل می‌کرد و خدا هم مسیر صحیح بندگی را در مقابلش قرار می‌داد. به نقل از کتاب @defae_moghadas2
به من زنگ زدند و گفتند: دکتر گفته موتورت رو سوار کامیون کن و بیا خوزستان که الآن لازمت داریم. من قبل از انقلاب قهرمان موتورسواری ایران بودم و به برادرم که هم‌رزم دکتر چمران بود، گفته بودم که در صورت نیاز حاضرم با موتورم که یک تریل ۴۰۰ بود، به جبهه بیایم. رسیدم به خوزستان و به ستاد عملیاتی در اهواز رفتم و پس از این‌که حکمم زده شد و مسلح شدم، به محور طرّاح که دکتر دو طرف آن را آب انداخته بود و تانک‌های عراقی در میان آب‌ها گیر افتاده بودند، رفتم. وقتی به دکتر ملحق شدم، متوجه تعدادی موتورسوار شدم که آن‌جا بودند. ۷_۸ نفر بودند که سرشان را کاملا تیغ انداخته بودند. وقتی دقت کردم، دیدم چند نفری از آنان را می‌شناسم. تعجب کردم که این‌ها این‌جا چه می‌کنند. چند نفر از آن‌ها خلاف‌کار بودند. به دکتر گفتم: آقای دکتر، این‌ها رو چرا به این‌جا آوردین؟ دکتر گفت: این جنگ مال همه‌ است. باید همه بیان کمک کنن. نمی‌تونیم فقط به یه قشر خاص فکر کنیم یا بنشینیم این و اونو گزینش کنیم، این‌ها از پس کارهایی برمی‌آن که بقیه فکرشو هم نمی‌تونن بکنن. گفتم: اما بعضی از این‌ها خلافکارن و من حتی خلاف‌هاشونو هم می‌دونم. گفت: خیلی خوب، من دیشب این‌ها رو طوری ساختم که همه رفتن حمام، کله‌ها را تیغ انداختن، غسل و توبه کردن و فقط برای شهادت می‌خوان خدمت کنن. در اوج جنگ و آتش و محاصره فقط آن‌ها بودند که داوطلب شدند آذوقه و مهمات یا سوخت را بردارند و ببرند به آن‌هایی که باید، برسانند. در واقع اگر آن‌ها نبودند، هیچ‌کس جراتش را نداشت که از اول جاده‌ی سوسنگرد تا انشعاب ‌های مختلف رود کرخه و تا پایین دهلاویه و تپه‌های آن، سوار موتور شود و آرپی‌جی‌زن‌ها را بردارد، ببرد جلو و بزنند به دل تانک‌هایی که داشتند جلو می‌آمدند. کسانی که توی شهر انگشت‌نما بودند و اگر جایی جمع می‌شدند، حتما با آن‌ها برخورد می‌شد، کارشان به جایی رسید که از همه‌ی ما جلو زدند. بیشترشان شهید شدند و بعضی از آن‌ها با همت دکتر، جذب سپاه شدند. البته ناگفته نماند، بعضی از آن‌ها هم نتوانستند تحمل کنند و برگشتند. به نقل از اسماعیل شاه‌حسینی، کتاب چمران مظلوم بود @defae_moghadas2
❣دانشجوی پزشکی بود, اما تمام و کمال در خدمت انقلاب. چه بسیار مجروحین انقلاب را که مخفیانه در خانه های مخفی درمان نکرد. پرونده قطوری در ساواک داشت, چند بار هم طعم شکنجه های ساواک را چشید. می گفت:در شکنجه گاه ساواک, زیر ناخنم سوزن فرو کردند و زیر ان اتش گرفتند. سوختم اما کلامی نگفتم. ناخنم را کشیدند سکوت کردم. شروع کردند با کابل و سیم شلاق زدن باز چیزی نشنیدند. تیمسار پهلوان مهره کثیف شاه, شخصا در باز جویی حاضر شد. گفت کار بیهوده می کنید. می خواهید با مشت سندان اهنی را خرد کنید! 🌷زره پوش جلو بیمارستان سعدی ایستاده بود. رفتم ببینم چه خبر است, چند سرباز مرا گرفتند و به زور سوار ماشین کردند. خبر به دکتر فقیهی رسید. به سمت ماشین دوید. اسلحه به سمتش گرفتند. سینه اش را چاک داد, لوله اسلحه فرمانده را روی سینه اش گذاشت و گفت اگر شیر اسلام خورده ای بزن! فرمانده خجالت کشید, من را ازاد کرد و با دکتر راهی! 🌷 ابراهیم یک بلند گو دستی داشت که با ان شعار می داد. یک روز بالای خوابگاه رزیدنت ها ایستاده و مرگ بر شاه می گفت. افسر هر چه فریاد زد, تیرهوایی شلیک کرد حریف ابراهیم نشد.دست اخر گفت:دکتر اصلا هم مرگ بر تو, هم مرگ بر شاه بس کن دیگه! دکتر خندت اش گرفت,اما همچنان فریاد می زد مرگ بر شاه! 🌷🌾🌷 هدیه به شهید دکتر سید محمد ابراهیم فقیهی صلوات @defae_moghadas2
. ❣خدایا‌ مرا بسوزان استخوان‌هایم‌ را خرد ڪن خاڪسترم را به باد بسپار ولے لحظه‌ای مرا از خود وامسپار..؛))✨ 🌿 @defae_moghadas2
❣یکی از مهم‌ترین ویژگی‌های محمدحسین سواد و تجربه در اکثر زمینه‌ها بود. به خصوص در بحث زناشویی و ازدواج. وقتی برای متاهل‌ها در مورد مسائل زناشویی صحبت می‌کرد، همه ساکت به حرف‌های محمدحسین گوش می‌کردند حتی کسانی که بیست سال از ازدواجشان می‌گذشت! در زندگی خانوادگی هر کسی امکان اختلاف و دعوا وجود دارد. من با همسرم برای یکسری مسائل به اختلاف رسیدیم، طوری که همسرم قهر کرد و به خانه پدری‌اش رفت. به این نتیجه رسیدیم که جدایی تنها راه حل زندگی ماست. به همین خاطر بعد از پایان ساعات کاری به خانه نمی‌رفتم. در محل کار استراحت می‌کردم. بعضی از روزها خیلی دیر می‌رفتم خانه. محمدحسین کنجکاو شد. چند باری پرسید که چرا اینقدر اعصابت خورده؟ تا دیر وقت در محل کار هستی؟ من چیزی نگفتم. سعی کردم که با خبر نشود. بالاخره با اصرار او قضیه را تعریف کردم. بلافاصله گفت بلند شو بریم! گفتم کجا؟ گفت: بریم سراغ خانواده‌ی خانمت. خلاصه با اصرار محمدحسین رفتیم. توی مسیر خیلی با من صحبت کرد. رفتیم منزل خودش و خانمش را هم آورد. بعد رفتیم منزل پدر خانمم. محمدحسین و خانمش رفتند با مادر خانمم و همسرم صحبت کردند. خانمم راضی شد برگردد. وقتی سوار ماشین شدیم فکر کردم ما را می‌برد منزل! مستقیم رفت جلوی یک گل‌فروشی نگه داشت. از طرف من از خانمم عذرخواهی کرد و رفتیم و یک دسته گل گرفت و به من داد که به همسرم تقدیم کنم. در مسیر برگشت به خانه، خیلی صحبت کرد، هر دوی ما را نصیحت کرد. یک جمله به من و یک جمله به خانمم می‌گفت. محمدحسین به ظاهر خودش را کوچک کرد اما در عمل خودش را بزرگ کرد. یک زندگی که در حال متلاشی شدن بود را نجات داد. این لطف محمدحسین ماندگار شد. 🌹شهید: محمدحسین بشیری تاریخ تولد: ۱۳۶۰/۴/۲۹ محل تولد: همدان تاریخ شهادت: ۱۳۹۵/۸/۲۲ محل شهادت: حلب سوریه محل دفن: گلزار شهدای همدان @defae_moghadas2
❣توی باشگاه، یکی از بچه ها خیلی اهل دعوا و اذیت کردن بود. همه ی بچه ها از دست او شاکی بودند. تا اینکه یک بار حین تعویض لباس، یک دفعه از جیبش یک پاکت سیگار روی زمین افتاد! همه ی ما منتظر برخورد خشونت آمیز استاد مجید بودیم. خوشحال از اینکه بالاخره یک سوتی بزرگی دست استاد دارد و همین می توانست ما را از شر این هم باشگاهی شرور نجات بدهد! استاد مجید آنجا هیچ واکنشی نشان نداد. توی خلوت، با او چند جلسه صحبت کرد. تمام مشکلات بچه ها با آن بنده خدا حل شد. نفس مسیحایی استاد بار دیگر کار خودش را کرد. 🌹شهید: مجید صانعی تاریخ تولد: ۱۳۵۸/۳/۲۸ محل تولد: همدان تاریخ شهادت: ۱۳۹۴۷/۲۳ محل شهادت: حلب سوریه نحوه شهادت: اصابت تیر به پهلو محل مزار: گلزار شهدای همدان @defae_moghadas2
🌸نماز های صبح را به جماعت در مسجد می خواند، بعد از نماز مشغول تعقیبات می شد. قیافه اهل ذکر را به خود نمی گرفت اما حسابی مشغول ذکر بود. یک بار رفتم کنار احمداقا نشستم. دیدم لبانش به آرامی تکان می خورد. گوشم را نزدیک کردم، دیدم مشغول خواندن دعای عهد است. او همیشه بعداز نماز صبح از حفظ دعای عهد را می خواند‌. به ساحت نورانی امام زمان(عج) ارادت ویژه‌ای داشت و کارهایی که باعث تقرب انسان به امام عصر(عج) می شود را هیچ گاه ترک نمی کرد. 🦋هدیه به ارواح مطهر شهدا⇦صلوات🦋 @defae_moghadas2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
قهرمان جنگ، ابر مرد ارتش ایران امیر سرتیپ غضنفر آذرفر به یاران شهیدش پیوست. ▫️امیر سرتیپ غضنفر آذرفر که به یکی از اسطوره های ارتش مشهور است به همراه لشکر ۶۴ ارومیه در شرایطی عملیات کربلای۷ را در اسفندماه ۱۳۶۵ به پیروزی رساند که منطقه حاج عمران در شمالغرب کشور علاوه بر مواضع دفاعی مستحکم دشمن دارای زمستانهای سخت همراه با کولاک و سرمای کشنده است که ارتفاع برف در این منطقه به چند متر می رسد، رزمندگان ارتش توانستند طی یک نبرد سخت ارتفاع ۱۹-۲۵ را در این عملیات به تصرف کامل خود درآورند، بعدها فرمانده ارتش بعثی که در در منطقه حاج عمران از ارتش ایران شکست خورده بود به دیدار امیر رفته و به او گفت: من افتخار میکنم که از لشکری شکست خوردم که تو فرمانده اش بودی! @defae_moghadas2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❣همین یک دقیقه کلیپ کافی هست برای اینکه متوجه بشید تیمسار آذرفر چه شخصیت بزرگ و کم‌نظیری داشت! 🖤روحش شاد @defae_moghadas2
❣به دخترش گفته بود اگه یه گره بزرگ به کارت افتاد ببر در خونه حضرت زهـــرا سلام‌الله‌علیها تا او گره رو وا کنه ...! اگه هم گره ها و مشکلات کوچیک داشتید ؛ دست به دامن شهیدا بشید...! @defae_moghadas2
31.48M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ای دوکوهه تو بیا با دل من حرف بزن با نوای حاج صادق آهنگران مرثیه‌ای دلنشین در فراق دوستانی که دیگر در كنارمان نیستند... التماس دعا
❣مادر شهید: بچه‌هایم همگی قانع بودند و درخواست‌های زیادی از پدرشان نمی‌کردند. هیچ‌وقت ندیدم که یکی‌شان از پدرشان یا از من چیزی بخواهد که در توانمان نباشد. خودم هم همین‌طور بودم. حاجی همیشه می‌گفت: خانوم، شما خودت قانعی. برای همین، بچه‌ها هم به شما نگاه کردن و این‌طور قناعت می‌کنن. @defae_moghadas2
عملیات خیبر، با آن اوضاع سخت، در منطقه‌ای که عراق فکرش را نمی‌کرد که ما به آن فکر کنیم، شروع شد. طرح عملیات، این بود که جاده‌ی اصلی طلائیه باز بشود و بتوانیم به خط مهمات برسانیم. در واقع جزایر مجنون بشود نقطه‌ی شروعی برای عملیات؛ که نشد؛ یعنی همه‌ی حسابی که برای رساندن تدارکات به جلو و حتی انتقال مجروحین از روی جاده‌ی خشکی کرده بودیم، اشتباه از آب درآمد. بچه‌ها، روی آب و در ساحل مجنون درگیر بودند و پشت سر هم خبر شهادت فرمانده‌گردان‌ها و مسئول‌دسته‌ها را پشت بیسیم می‌گفتند. مهدی هم نشسته بود پای بیسیم، و یکی یکی خبرها را می‌شنید. معاون‌ها را به جایشان می‌گذاشت، و آن‌ها هم شهید می‌شدند. توی چنین وضعی، روحیه‌ی بقیه‌ی بچه‌ها هم دست کمی از مهدی نداشت. دوباره مهدی جمع‌شان کرد در سوله‌ی بتنی که عراقی‌ها روی پَد اصلی جزیره ساخته بودند و حالا دست بچه‌های ما بود. جو یأس و نومیدی را که در شروع آن جلسه حاکم بود، یادم هست. زین‌الدین، آیات ۲۱۳ و ۲۱۴ سوره‌ی بقره را خواند. آیه‌ها، درباره‌ی سختی‌هایی بود که پیامبر و اصحاب، در یکی از جنگ‌ها کشیده بودند و شکی که در دل بعضی از اصحاب افتاده بود. آخر آیه‌ها، وعده‌ی نصرت الهی بود برای مومنین، و بعد از تحمل فشارها. جلسه که تمام شد، آن فضای دلگیر تبدیل شده بود به احساس شور و شوقی که توی صورت تک‌تک‌مان معلوم بود. بعضی‌ها، سرشان پایین بود و گریه می‌کردند. بعد از جلسه، هیچ‌کس نیامد سراغ مهدی تا از مشکلاتش حرفی بزند. 📚به نقل از کتاب تو که آن بالا نشستی @defae_moghadas2
❣سعی کنيد که يکی از افرادی باشيد که هميشه سعی در زمينه سازی برای ظهور صاحب الامر عجل‌الله فرجه دارند و بکوشيد اول خود و بعد جامعه را پاک سازی کنيد و دعا کنيد که اين انقلاب به انقلاب جهانی آقا امام زمان عليه السلام متصل شود. پس اگر ميخواهيد دعاهايتان مستجاب شود به جهاد اکبر که همان خودسازی درونی است بپردازيد. @defae_moghadas2
❣اگــر دو چیـز را رعـایت بکـنی خـدا شهــادت را نصیبت می کند. 👈 پـُـرتلاش باش و مخلــص این دو تـا را درسـت انجـام بدی خـدا شهادت را هم نصیبت می کند. 🌷 شهـید حـسن باقــری @defae_moghadas2
❣خدایا به حق امام کاظم (ع) توفیق کظم غیظ در لحظات سخت امتحان را به همه ما عطا بفرما شهادت باب الحوائج امام موسی کاظم (ع) تسلیت باد🖤 @defae_moghadas2
❣خيـلی عصبـانی بود؛ سرباز بود و مسئول آشپزخانه. ماه رمضان آمده بود و او بی سروصدا گفته بود:«هركس بخواهد روزه بگيرد، سحری اش بامن.» ولی يك هفته نشده، خبر به گوش سرلشكر ناجی رسيد.او هم سرضرب خودش رو رسانده بود. دستور داده بود همه‌ سربازها به خط شوند و بعد يكی يک ليوان آب به خوردشان داده بود كه: «سربازها را چه به روزه گرفتن!» 🔸 حالا ابراهيم بعد از بيست و چهار ساعت بازداشت؛ برگشته بود آشپزخانه. ابراهيم هم با چند نفر ديگه، كف آشپزخونه رو تميز شستند و با روغن، موزاييك‌ها را حسابی برق انداختند و بعد منتظر شدند و خدا خدا كردند سرلشكر ناجی یه سر بیاد آشپزخونه. اتفاقا ناجی اومد و جلوی درگاه ايستاد؛ نگاه مشكوكی به اطراف كرد و وارد شد. ولی اولين قدم را كه گذاشت داخل؛ تا ته آشپزخونه چنان رو زمین كشيده شد كه مستقیم كارش به بيمارستان كشيد. پای سرلشكر شكسته بود و می بايست چند صباحی توی بيمارستان بماند. 😊 بچه‌ها هم با خيال راحت تا آخـر مـاه رمضان روزه گرفتند. 📚 برگرفته از کتاب: « يادگاران ۲ »شهيد همت بقلم مريم برادران/ نشر روایت فتح @defae_moghadas2