تمام نسیم ها را شمردم من
سکوت تو از زیر خاک آمد
یکی برای تو یک مشک آب آورد
یکی برای تو سینه چاک آمد
تو را کنار زنده ها سرودم: صبح
تو چون طلوع کردی جهان هلاک آمد
کنارمسجد شهر فقط هیاهو بود
حسین آمد حسین آمد نیاک آمد
جوانی که قامتش قامت صنوبر بود
درآن کیسه با استخوان و پلاک آمد...
جاویدالاثر؛شهیدمهدی نظری🌷
🍃🌸
🌷 بسم رب الشهداء و الصدیقین🌷
شما "یا حسـین" گفتید
و رساندید خودتان را
تا "حســین"...
کاش "یا حســین"،
ما را هم "حسـینی" کند...
#سلام_صبحتون_شهدای
حماسه جنوب،شهدا🚩
🌿🌹
🌷به یاد حاج محمد زمان شالباف 🌷
آنروز هوا خیلی سرد بود و من هم با سر هم کردن یه کلک از رفتن به صبحگاه گردان در رفته بودم.
از لای درز درب چادر بیرون رو نگاه میکردم و وضعیت رو بررسی می کردم.
در آن سرما همه گروهان ها در میدان صبحگاه منتظر تشریف فرمایی!!!! کادر گردان بودن
تا مراسم صبحگاه رو شروع کنند.
حاج حمید سفید دشتی پشت میکروفن میدان بود.
از دور حرکت سلانه سلانه کادر گردان رو میدیدم که همراه با لبخند و شوخی به سمت میدان
در حال حرکت بودند و حاجی شالباف بعنوان ارشد کادر در کنار اونها درحال حرکت بود.
درخواست حاج حمید سفید دشتی وحتی خود حاجی شالباف برای حضور سریع تر کادری ها
در میدان هم تاثیر چندانی نداشت.
این رفتار صدای بچه های گروهان ها رو در آورد .حاج حمید هم که معلوم بود حاج شالباف رو ندیده
به یکباره به کادر فرمان ایست داد.
والبته بعد فرمان بشین وکلاغ پر!!!!!!!!.
این فرمان همان قدر که مورد توجه بچه های حاضر در میدان قرار گرفت . به ذائقه بچه های کادر خوش نیامد.!!
در این بین تنها کسی که بسرعت وپس از نشستن وضعیت کلاغ پر گرفت حاج شالباف بود!
درحالیکه حاجی چند بار کلاغ پر رفته بود ولی تقریبا هیچ کدام از کادریها حتی نشسته هم نبودند.
حاجی در همان حالت نشسته به پشت سر نگاه کرد و به کادریها دستور داد کلاغ پر بیایند. آنها هم با اکراه شروع به کلاغ پر رفتن کردند.
بچه های انتهای صفوف گروهانها با دیدن حاج شالباف موضوع را به حاج حمید اطلاع دادند.حاج حمید هم سریعا خطاب به کادر دستور بر پا داد. این اولین باری بود که باچشم خودم میزان تواضع . اطاعت پذیری حاج شالباف را می دیدم.آخرین دیدار من با شهید هم وقتی بود که روز پاتک سنگین عراق به خط ..ال ... پیکر
مطهرش مظلومانه پایین خاکریز روی زمینبود .
با دستور آقا حمید محرابی روی جنازه خونینش پتویی کشیدیم تا این صحنه در روحیه تعداد معدود نیروهای باقیمانده تاثیر منفی نداشته باشد.
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
روح پرفتوح حاج محمد زمان و برادر شهید و پدر بزرگوار مرحومش شاد با ذکر فاتحه وصلوات 🙏
هادي حاج زماني
حماسه جنوب - شهدا
@defae_moghadas2
🌿🌹
در بغل امشب یکى قرص قمر دارد رضا
بر زبان شکر خداى دادگر دارد رضا
بارگاه زاده موسى چراغان مى شود
در حریمش جشن میلاد پسر دارد رضا
🌼🌼🌼🌼
از آسمان به زمین آفتاب آمده است
علیِ سوم ِعالی جناب آمده است
اگر چه طفل ولی نه،پیرِ هر مست است
قسم به حضرت مولا امیرِ هر مست است
🌹میلاد جوادالائمه و حضرت علی اصغر علیهما السلام مبارک باد.
صبــــح آمده برخیـز
چون رقصِ شَـــفق
در بَرِ این صبــح،
با نـورِ خداوند درآمیــز...
تا بوســـه زنَد حضرت خورشــید
به چشمانِ تو ای خِطهی زَرخیــز ...
برخیــز تو با ناز
به پیمانهی طبعِ سحــری،
شَهد غزل ریــز...
تا چامهی نابی شَود از حِسِ تو لبریــز ...
به به ...!!
به به ... که چه عالی شَود
این صبـــحِ دلانگیـــز...
سلام
#صبح زیباتون دل انگیز
🌿🌹
#رفیق_راه
رفیق راه بود .گلی بود که خار نداشت.خنده اش مثل آب روان بود.شب مشغول مناجات و روز در آغوش خطر تلفیقی از حماسه و نور بود.
سال ها مشق شهادت کرد.کارمند رسمی آموزش پرورش بود و در همان سال های نخست به گردان رزمی پیوست.
بارها در عملیات های مختلف مجروح شد .چند روزی از عملیات والفجر 8 گذشته بود،دشمن با وجود پاتک های پیاپی و بمباران شیمیایی ،موفق به باز پس گیری فاو نشده بود.به یاری پرودگار ،خط در حال تثبیت شدن بود.
بیست و ششم بهمن ماه 1364 مامور شد تا ترتیب انتقال نیرو ها را به عقب بدهد،آن شب بعد انجام کارها گفت:غلام جان فردا لباس هم به خونم آغشته خواهد شد.
نتوانستم چیزی بگویم،تنها نگاهش کردم.نخواستم باور کنم که محمد زمان خیال پرواز دارد.صلوات فرستادم.
فردای آن روز خبر آمد یک پرستو از قفس پرید.خبر درست بود دستی از آسمان فاو آمد و محمد زمان شالباف،رئیس ستاد گردان جعفر طیار را چید.گلوله مستقيم تانك سنگر فرماندهی را هدف قرار داد و ترکش به قلب و پهلوی محمدزمان اصابت کرد.طوفانی در گردان به پا شد.صدایش در زمان برای همیشه پیچید .پیکر غرق به خونش را از آن سوی خط با آمبولانس تا اسکله رساندند و با قایق به این سوی اروند منتقل کردند.چند روز بعد بر شانه های مردم اهواز تشیع و تا همیشه همسایه های هم رزمان شهیدش شد.
کتاب رد پای پرواز نوشته
سرهنگ پاسدار عیسی خلیلی
حماسه جنوب - شهدا
@defae_moghadas2
🌿🌹
⚘﷽⚘
#راهیان نور🌷
یادمان شهدای فکه
محل شهادت
🌷 شهید سید مرتضی آوینی🌷
«در ایامی که شبانه روز برای تدوین و مونتاژ در صدا و سیما بودیم،
به محض اینکه وقت نماز می رسید، همین که قرآن شروع می شد،
سید، قلم را زمین می گذاشت،
لباس را می پوشید و بچه ها را صدا می کرد:
حرکت کنید که وقت نماز است. سپس به طرف مسجد بلال حرکت می کرد.
سید همیشه از اولین کسانی بود که وارد مسجد می شد».
#شهید_سیدمرتضی_آوینی
راوی؛ همرزم شهید
👈یادمان شهدای فکه
محل شهادت ۱۲۰شهید که لب تشنه
آسمانی شدند😭...
📎یادش_باصلوات
📎اللهم_صل_علي_محمدﷺو_آل_محمدﷺو_عجل_فرجهم
─┅═ঊঈ🌷ঊঈ═┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى عَلِيِّ بْنِ مُوسَى الرِّضَا الْمُرْتَضَى الْإِمَامِ التَّقِيِّ النَّقِيِ
وَ حُجَّتِكَ عَلَى مَنْ فَوْقَ الْأَرْضِ وَ مَنْ تَحْتَ الثَّرَى الصِّدِّيقِ الشَّهِيدِ
صَلاَةً كَثِيرَةً تَامَّةً زَاكِيَةً مُتَوَاصِلَةً مُتَوَاتِرَةً مُتَرَادِفَةً كَأَفْضَلِ مَا صَلَّيْتَ عَلَى أَحَدٍ مِنْ أَوْلِيَائِكَ
سلام صبحتون امام رضایی 🌹👋
حماسه جنوب،شهدا🚩
🍃🌺🍂
شهید جبار دریساوی
سوم خرداد ماه سال ۱۳۷۳ در یکی از اتاقهای خانه پدری فرید زندگی امان را شروع کردیم. فرید صدایش می کردیم. خوشحال بودم همسرم پاسدار است. من ابتدا چادری نبودم روز اولی که عقد کردیم و با هم بیرون رفتیم. فرید گفت: همیشه از این به بعد چادر بپوش. من هم گفتم چشم همدیگر را خیلی دوست داشتیم. فرید خیلی مهربان بود.
در طول بیش از بیست سالی که با هم زندگی کردیم اجازه نداد لباسهایش را بشویم اوایل زندگی مان که لباسشویی نداشتیم خودش می شست بعد هم که خریدیم باز هم خودش می شست. بعد از ساعت کاری اش که به خانه بر می گشت تمام کارهای خانه را خودش انجام می داد. ظرفها را می شست حتی روزهای تعطیل غذا درست می کرد. همیشه می گفت: کاش همیشه خانه بودم که روزهای دیگر هم من کارهای خانه را انجام دهم تا ثواب خانه داری به من برسد. ما سر این ثوابها رقابت داشتیم.
ما بیست سال در یک لیوان چای خوردیم. من دوست داشتم چای گرم بخورم و فرید چای سرد دوست داشت به همین خاطر یک لیوان چای می آورد و می گفت: تا چای گرم است اول شما بخورید آخرش که سرد شد من می خورم. فرید مرا از عشق و محبت سیراب کرد و مثل هر پدری عاشقانه بچه هایش را دوست می داشت. همیشه با محمد کشتی می گرفت و به فاطمه خیلی محبت می کرد. نسبت به اموال بیت المال خیلی حساس بودند. همیشه دو خودکاری توی جیبش بود خودکار سمت چپ شخصی بود و خودکار سمت راست جیبش مربوط به محل کارش.
ادامه دارد پیگیر باشید
حماسه جنوب - شهدا
@defae_moghadas2
🍃🌺🍂