❣❣❣
این روزها کنار ضریح تو یا حسین(ع)
با معرفت کسی است که یاد حسن(ع) کند
جایی که شهریار دو عالم کفن نداشت
بی معرفت کسی است که فکر کفن کند
#شهادت_امام_حسن_علیه_السلام
#هفتم_صفر
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
🚩یا حضرت عشق ...
نذر کردم بدهم سر به هوای حرمت
فتقبل سر من از سر لطف و کرمت
#صلی_الله_علیک_یا_اباعبدلله
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
برگی از خاطرات
#شهیدمحمدرضاصیاد
مادر میگفت شبی محمدرضا رو دیدم که رختخوابش رو جمع کرده و روی زمین خوابیده ، علتش رو که پرسیدم ، گفت : بچه ها تو جبهه روی خاک میخوابن من نمیتونم روی تشک بخوابم.
بارها محمدرضا را در نیمه شب مشغول مناجات با خدا و نماز شب دیده بودیم در نوجوانی به اوج تحول رسیده بود و نور شهادت در سیمای زیبایش دیده میشد،تا جایی که گاهی مادر او را در هاله ای از نور دیده بود و وقتی با خود محمدرضا درمیان گذاشته بود ،جواب گرفته بود که مادرم چیزی نیست و توجه نکن .
فقط ۱۵ سالش بود که در عملیات خیبر گلوله ای به پهلوی محمدرضا اصابت می کند ،
آیه ی "و مارمیت اذ رمیت و لکن الله رمی "،بر لبش جاری میشود
ملائک بال میگشایند و محمدرضا همراهشان به عرش الهی پروازی جاودانه می کند.
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
#کلام_شهید❣
بگذارید بند بندم از هم بگسلد،
هستیم در آتش درد بسوزد و خاکسترم به باد سپرده شود، باز هم صبر میکنم و خدای بزرگ خود را عاشقانه میپرستم.
آرزو داشتم که شمع باشم، سر تا پا بسوزم و ظلمت را مجبور به فرار کنم.
به کفر و طمع اجازه ندهم بر دنیا تسلط یابد.
#شهیددکترمصطفی_چمران
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
🚩یا حضرت عشق...
نشسته ام بنویسم مرا حرم ببرید
که غیر کرببلا من مگر کجا دارم؟
انا مجنون الحسین
#صلی_الله_علیک_یا_اباعبدلله
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
برگی از خاطرات
#شهید_علیرضا_دهبان🕊
برادر شهید تعریف میکرد که بعد از شهادت شهید زرگر مرادی در شبیخون سید یوسف به همراه شهید به بهشت آباد اهواز رفتیم همانطور که در حال حرکت ما بین قبور بودیم شهید دهبان به من اشاره کرد اگر شهید شدم من را درون این قبر دفن کنید بهش گفتم علی جان تو باید داماد بشوی اما ایشان اشاره به قبر کرد که یادت نرود یک ماه نشد که علیرضا به شهادت رسید داشتیم پیکرشو برای تدفین به گلزار شهدا میبردیم.وصیت ایشان را فراموش کرده بودم.از کنار آن قبر رد شده بودیم که دیدم یکنفر چند بار به کتفم زد که مگر قرار نبود من را در این قبر دفن کنید بلا فاصله به تشییع کنندگان گفتم که برگردید این شهید را باید در این مکان دفن کنید.
شهید دهبان در شعر معروف معلمیان و نوحه ی «ای شهیدان به خون غلطان خوزستان درود» نامش برده شده است.
علیرضا ، آبان سال ۵۹ ، زمانی که فقط ۲۳سال داشت ، در سوسنگرد به شهادت رسید و در گلزار شهدای اهواز آرام گرفت .
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چہ می فھمیم شھادت چیست مردم؟
شھید و همنشینش ڪیست مردم؟
تمام جست و جومان
حاصلش بود:
شهادت
اتفاقی
نیست
مردم..!
کشف پیکر ۶ شهید در ایام شهادت حضرت رقیه سلام الله علیها و امام حسن مجتبی علیه السلام
شهریور ۱۴۰۰
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
🚩یا حضرت عشق...
روز محشر بهشت خواهند رفت
گریه کن ها به اتفاق حسین
أنا مَجنوُنُ الْحُســــیــــن
#صلی_الله_علیک_یا_اباعبدلله
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
خاطرات شهدا❣
#شهیداحمدرشیدپور
یک بار که از جبهه به خانه آمد و من بازوی او را بوسیدم و به او گفتم پیام امام را شنیدی که فرمودند: ” من دست و بازوی رزمندگان را می بوسم. ” ولی او گفت: ” این پیام شامل من نمی شود و شامل کسانی می شود که لیاقت شهادت داشته باشند. ” بعد گریه کرد و به اتاق خودش رفت. همیشه به من می گفت: ” ما یک روز به دنیا می آییم و یک روز هم می رویم. ولی این مهم است که خودت جانت را را در راه اسلام و انقلاب بدهی ؛ نه این که مرگ در رختخواب را بپذیری. “
نقل از همسر شهید
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
سیره شهدا❣
همراه سردار رفتہ بوديم اصفـهان، مأموريت.
موقع برگشتن، بردمان تخت فولاد.
به گلزار شـهدا ڪہ رسيديم، گفت: بچہها، دوست دارين، درے از درهاے بـهشت رو بہ شما نشون بدم؟
گفتيم: چے از اين بـهتر، سردار!
ڪفشهاش را درآورد، وارد گلزار شد.
يڪ راست بردمان سر مزار شـهيد حسين خرازے.
با يقين گفت: از اين قبر مطـهر، درے بہ بـهشت باز مےشه.
نشستيم...
موقع فاتحہ خواندن، حال و هواے سردار، تماشائے بود.
توے آن لحظہها، هيچ ڪدام از ما نمےدانستيم ڪہ اين حال و هوا، حال و هواے پرواز است؛
به دهروز نڪشيد ڪہ خبر آسمانے شدن خودش را هم شنيديم...
وصيت ڪرده بود ڪہ حتماً ڪنار "شـهيد خرازے" دفنش ڪنند.
دفنش هم ڪردند.
تازه آن روز فهميديم ڪہ بنا بوده از اينجا، در ديگرے هم به بهشت باز بشود!
#سردار_شهید_حاج_احمد_ڪاظمے
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
#وصیت_شهدا❣️
ای جوانان مبادا درغفلت بمیرید که علی(ع) در محراب عبادت شهید شد
مبادا در رختخواب بمیرید که امام حسین (ع) درمیدان نبرد شهید شد
و مبادا درحالت بی تفاوتی بمیرید که علی اکبر حسین(ع) در راه حسین(ع) و با هدف شهید شد.
#شهید_ابراهیم_نجاتی
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
🚩یا حضرت عشق...
شد عشق شما دلیل شیدایی من
یک قطره ی اشک کل دارایی من
ای کاش بیایی و مرا دریابی
تاریکی قبر و اوج تنهایی من
#نفسی_فداک
#صلی_الله_علیک_یا_اباعبدلله
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
وصیت شهدا❣
قلم آهسته می گرید و بر صفحه سفید کاغذ رنگ سیاه و بر صفحه تاریخ رنگ خون می زند و آسمان آبی را سرخگون می کند. حامل پیام امت, پیام خونبار حماسه آفرین، پیامی که از قلب یک انسان بیرون می تراود و تاریخ را به مشاهده خویش می خواند و پیامی که از شهادت و جان باختن سخن می گوید.
پیام رزمنده ای که با درک و فهم عمیق پا در این راه نهاد و با انتخاب خود به استقبال مرگ رفت , تمام مشکلات را دید , زندگی را آزمود , دنیا را دید و لذات دنیا را امتحان کرد آنگاه شیفته عشق دیگر شد , شیفته و عاشق موی یاری دیگر شد , عشقی که با جان یاری می کند و فقط با ترک کردن جان و تن به دست می آید , معشوقی را برانگیخت و برگزید که در راهش باید از شط خون گذشت و به معشوق رسید , وصل فقط در انتخاب بالا و ترک دنیا میسر است.
گر مرد رهی میان خون باید رفت
وز پای فتاده سرنگون باید رفت
#شهید_هادی_قربانی_مقدم🕊
در چهارم دیماه سال 1365 در منطقه عملیاتی اروندرود در مقام تخریبچی لشکر 32 انصار الحسین (ع) استان همدان ، در زمانی که ۲۳ سال داشت ، به شهادت رسید و پیکرش سال ها در همان جا باقی ماند تا به همت جستجوگران نور به وطن بازگشت و در گلزار شهدای همدان به خاک سپرده شد.
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
🚩یا حضرت عشق...
از من سلام خدمت مذبوح کربلا
جانها فدای آن تن مجروح کربلا
کشتی شکستگان بلاییم یاحسین
در انتظار مرحمت نوح کربلا...
#نفسی_فداک
#صلی_الله_علیک_یا_اباعبدلله
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
#وصیت_شهدا ❣️
من از بیقراری و رسواییِ جاماندگی، سر به بیابانها گذارده ام؛ من به امیدی از این شهر به آن شهر و از این صحرا به آن صحرا در زمستان و تابستان میروم. کریم، حبیب، به کَرَمت دل بسته ام، تو خود میدانی دوستت دارم. خوب میدانی جز تو را نمیخواهم. مرا به خودت متصل کن.
#سردار_شهید_حاج_قاسم_سلیمانی
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
در اوج درگیری با دشمن در ارتفاعات قلاویزان، جایی که تا سه مرحله عراقیها را عقب زده بودیم، در اوج گرما، با انفجار خمپاره ها و شلیک گلوله ها، دوربین به دست راه افتادم تا روحیه بخش دل پاک رزمندگان باشم. به سنگری رسیدم بدون سقف در حالیکه بچه ها به شدت مشغول نبرد بودند. در این میان یکی از رزمندگان من را دید و گفت:
- برادر! یک عکس از من می گیری؟
- عزیزم، روراست، زیاد فیلم برام باقی نمونده، ناراحت نشیا، عکس یادگاری نمیگیرم.
- خوب اگر من بهت بگم تا چند لحظه دیگه تو این دنیا نیستم، ازم عکس میگیری؟
- برادرم، این حرفها چیه، من مخلصتم. (نمیتونستم تو چشماش نگاه کنم، یه حس مبهم ولی زیبا تو چشماش موج میزد.)، بشین تا یه عکس خوشگل ازت بگیرم. ولی یه شرط داره؟
- چه شرطی؟
- این که اسم منو حفظ کنی!
- تو از من عکس بگیر من هم اسم خودتو و هم اسامی فامیلاتو برات حفظ میکنم!
- سید مسعود شجاعی طباطبایی!
- بابا این که یه تریلی اسم شد، میتونم همون آقا سیدشو حفظ کنم! (با خنده)
- باشه عزیزم، تا ما رو اینجا نکشی ول نمیکنی. بشین اینجا ...
- حجله ای باشه ها آقا سید، صبر کن این عطر رزم رو بزنم، مدالمو (مدال غنیمتی از عراقیها بود) به سینه بزنم. (حالا رزمندگانی که پشت خاکریز مشغول تیراندازی ونبرد بودند، نگاهشون متوجه ما شده بود و از بستن چفیه او به سرش، عطر زدن و مدال آویزون کردنش می خندیدند.)
- کلیک...
- دست گلت درد نکنه، زیاد از اینجا دورنشی ها ، کارت دارم...
....هنوز چند قدم دور نشده بودم که صدای الله اکبر بچهها بلند شد، این به این معنا بود که اتفاقی افتاده...
برگشتم دیدم خمپاره درست خورده بغل دستش...
دوربینمو بالا گرفتم، در حالیکه چشمانم از اشک پر شده بود، عکسی از شهادتش گرفتم.»
راوی و عکاس :سید مسعود شجاعی طباطبایی
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
🚩یا حضرت عشق...
مارا اسیر زُلف نگار آفریده اند
دیوانِگان هیئت یار آفریده اند
أنا مَجنوُنُ الْحُســــیــــن
#صلی_الله_علیک_یا_اباعبدلله
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
وصیت شهدا❣️
«دعا کنید شهید باشیم نه اینکه فقط شهید شویم. اصلا شهید نباشیم شهید نمی شویم»
#شهید_روح_الله_عمادی🕊️
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
حماسه جنوب،شهدا🚩
❣️
شايد اين عكس رو هم بار ها ديده باشين
ماجراى شهادت اين نوجوان از زبان عكاس...
حوالی ظهر بود، گرما بیداد می کرد، دشمن که از ارتفاعات قلاویزان تارانده شده بود و با تمام قوا سعی در باز پس گیری ارتفاعات داشت، نور آفتاب به سود آنها بود ، رزمنده ها که تمام شب مشغول عملیات بودند در این ساعات کمی خسته به نظر می آمدند.
تدارکات نرسیده بود و بچه ها تشنه بودند.
در جاییکه فرمانده مقرر کرده بود ، خسته وتشنه کیسه های شن را پر می کردند تا از گزند ترکشهای توپ و خمپاره در امان باشند. سنگرها بدون سقف بود ، چون نه فرصتی برای این کار بود و نه خبری از تدارکات بود.
دوربینم را برداشتم و به قصد روحیه دادن به بچه ها و گرفتن عکس در مسیر خاکریز حرکت کردم.
صدای سوت توپ و خمپاره باعث می شد دائم که خیز بروم ،
نمی دانم برای چند دقیقه چه شد که عراقیها جهنمی به پا کردند و آنچنان آتشی روی ما ریختند که مدتی درازکش روی زمین ماندم و با اصابت هر خمپاره و توپی بالا و پایین می شدم . کمی آرامش که ایجاد شد بلند شدم تا اطرافم را بینم . در ابتدا دود حاصل از این همه انفجار و خاک باعث شد درست متوجه اوضاع نشوم ،گوش هایم تقریبا چیزی نمی شنید، بهد که زمان از حرکت باز ایستاده و متوقف شده ، از موج انفجارها کمی گیج بودم.
دیدم بچه های زیادی به روی زمین افتاد ه اند ، در همین زمان نگاهم به صورت نوجوانی افتاد که صورتش از برخورد خمپاره به نزدیکیش سیاه شده بود و ترکشها ی آن تمامی صورتش را گرفته بود . بی اختیار دوربینم را بالا آوردم و عکسی از او گرفتم. در حال حرکت بود و برای اینکه به زمین نیفتد از لبه های سنگرهای شنی کمک می گرفت. جلو رفتم ، صدای زمزمه اش را می شنیدم ، به آرامی می گفت : “آقا اومدم. حسین جان اومدم. ”
وقتی به او رسیدم دیگر رمقی برایش باقی نمانده بود و به زمین افتاد. او را به آرامی بغل کردم ،همچنان نجوا می کرد. با تمام وجود امدادگر را صدا زدم. صورتش را بوسیدم و به او گفتم :عزیزم ، فدات بشم ، چیزی نیست و نا امیدانه برگشتم و باز امدادگر را به یاری خواستم.
حالا اشک هایم با خونهای زلال او در هم آمیخته شده بود، دیگر نجوا نمی کرد و به آسمان چشم دوخته بود . امدادگر آمد ، اما..،.لحظه ای بعد گفت : “کاری از دستم بر نمی یاد ، شهید شده ، برادر زحمت می کشی ببریش معراج شهدا…
روحش شاد..
راوى : مسعود شجاعى طباطبايى عكاس دفاع مقدس
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
🚩یا حضرت عشق...
به خود می بالم از عشقت ،
ولی همواره می پرسم
چه در من یافتی آقا ؛
که من را عاشقت ڪردی؟
#بنفسی_فداک
#صلی_الله_علیک_یا_اباعبدلله
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1