اسير شما شدن
خوبــ استــ ...
اسير #شهدا شدن را میگویم...
خوبےاش بہ
اين استــ ڪہ از
اسارتــ دنيا آزاد ميشوے...
📸 شهيد مدافع حرم
#حمید_قنادپور
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣
🔰❣🔰❣🔰❣
#پوکه_های_طلایی
#قسمت_بیستویکم
نویسنده: خانم طیبه دلقندی
💥 یک ماه بعد از ماجرای تنبیه آشپزها و کارگرها در آبان شصت و شـش، عراقیها به فکر ایجاد کادر جدید افتادند . آنها مرا به عنوان کارگر می شناختند ، ولی بدم نمی آمد مدتی به آشپزخانه بروم . اسمم را که نوشتند ، عدنان به طـرفم آمد و خیره خیره نگاهم کرد. از ترس زهرهترك شدم. جلو آمد و پرسید :
- میخواي بری عین بقیه بخوری و بخوابی یـا واقعـاً مـی خـوای کـار
کنی؟ اصلاً تو آشپزی بلدی؟ فقط بدون اگه از عهدهاش بر نیای وای به حالت !
آب دهانم را قورت دادم و گفتم: نه - مطمئن باش بلدم .
در تمام مدت کار در آشپزخانه می ترسیدم مبادا دسته گلی آب بدهم کـه
موجب خشم عدنان شود .
هر روز صبح تاریک صدایمان میزدند :
- جماعت مطبخ! جماعت مطبخ !
اولین کارمان پر کردن دیگ های آب بود . روی پر یمـوس چای جوش می آوردیم. چند دیگ هم برای پختن عدسـی یـا همـان شـوربای عراقی بار میگذاشتیم .
صبحانه ساعت هشت و نیم آماده بود و در بین اسرا تقسیم می شد. بعـد از شستن دیگ ها، سراغ نهار می رفتیم. بدون استثنا هر روز برنج بود و خورش .
هشت قاشق برنج برای هر اسیر با خورشی که پیاز آب پـز بـا بادنجـان پوسـت نکنده آبپز بود .
بعد از تقسیم نهار در ساعت یک و نیم سراغ شـام مـی رفتـیم . مـرغ یـا
گوشت گاومیش به مقدار خیلی کم . به هـر اسـیر هفتـاد و پـنج گـرم گوشـت
میرسید .
آشپزخانه از نظر مکانی بین بنـد یـک و دو بـود . رو بـروی آشـپزخانه ، زندانهای مخوف انفرادی قرار داشت . جایی که همه دعا مـی کردنـد گذرشـان به آنجا نیفتد .
سقف آشپزخانه ایرانیت بود . شانس آورده بـودیم همـۀ کارهـای مـا در
روز انجام می شد و نیازی به چراغ برق نداشتیم چون از هیچ وسـیلۀ روشـنایی
خبری نبود .
برای شستن دیگ ها خودمان از چاه آب میکشیدیم و گـرم مـی کـردیم .
بهداشت صفر بود و ما با چنگ و دندان سعی در حفظ آن داشتیم.
#پیگیر_باشید
#حماسه_جنوب_شهدا
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
🔰❣🔰❣🔰❣🔰
7.24M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍂 من از آن چشم ترت می ترسم
#کلیپ
#نماهنگ
#فتو_کلیپ
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
🍂
🔰❣🔰❣🔰❣
#پوکه_های_طلایی
#قسمت_بیستودوم
نویسنده: خانم طیبه دلقندی
💥 سی و یک تیر سال شصت و هفـت ، وقتـی شـب از آشـپزخانه بـه بنـد
برگشتم، تلویزیون برنامه هاي عادي اش را قطع کرد و به زبان عربـی گفـت کـه
منتظر پخش خبر مهم و تازهای باشیم .
همه ساکت نشستیم و چشم هایمان به جعبۀ جادویی دوخته شـد . قـرار
بود اطلاعیۀ مهمی خوانده شود . نفس در سینه ها حبس شده بود . گوینده شروع
به خواندن کرد . قبول قطعنامۀ ۵۹۸ از سوی ایران. با شنیدن آن صـدای گریـه و
زاری بلند شد .
بعضیها نماز شکر به جا می آوردند و عده ای دعا می خواندن . تعـدادی صلوات می فرستادند و خلاصه شور و ولولۀ عجیبی بر پا شده بـود . عراقـی هـا عصبانی شدند که چرا ساکت هـستید ! بزنیـد و بخوانیـد. ولـی کـسی گوشـش بدهکار نبود . آن شب گرسنه خوابیدیم . نه نان آمده بود و نه نفت بـرای پخـت غذا. بچهها میگفتند :
- آتشبس تنورها رو سرد کرده و نانی پخته نشده !
•••
دو شب بعد از آتش بس، بچهها داشتند دعا می خواندند که صـدای نالـه چند نفر بلند شد . نگهبانها رفتند و افسر ارشدشان را آوردند . بعضیها متوجـه شدند و سریع از دیـد عراقـی هـا خـارج شـدند . ولـی متاسـفانه شـش نفـر از بسیجیهای همکار من در آشپزخانه شناسایی شدند .
در اولین مرحلـۀ تنبیـه ، آنهـا را از آشـپزخانه اخـراج کردنـد. هـر روز
تعدادی از آن ها را برای شکنجه به انفرادی می فرستادند و آزار و اذیت ها ادامـه داشت. به این ترتیب ما در آشپزخانه به نیرو نیاز داشتیم .
ایرانیها یکدست نبودند . عده ای را داشتیم که با خیانـت فرمانـده شـان
تسلیم دشمن شده بودند و تعدادی هم اسرای عادی که در شهرهـا اسـیر شـده
بودند. آنها هیچ مسؤولیتی را احساس نمی کردند.
با دستگیری دوستان بسیجی ام چند نفر از همین آدم های لات و لاابـالی را جایگزین آن ها کردند. از نیروهای قدیمی فقط چهار نفر مانـده بـودیم . تـازه
واردها از هیچ خلاف و فسادی ابا نداشتند و به معنی واقعی غیـر قابـل تحمـل بودند .
یکروز که جانمان به لب رسیده بود، اعتصاب کردیم وگفتیم :
- ما دست به سیاه و سفید نمی زنیم، مگر اینکه همکاراي قبلـی مون رو
از زندون آزاد کنید!
رفتند و با افسر ارشد برگشتند . سعی کردند با زور و کتـک، کارشـان را
پیش ببرند ولی وقتی دیدند بی نتیجه است ؛ به فریب متوسل شدند . افسر عراقی با بیخیالی گفت :
- میخواین کار نکنین مهم نیست ولـی دوستان خودتـون گرسنه می مونن!
دیدیم علاوه بر گرسنگی بچههای خودمان؛ پافشاری نتیجه ای جـز ایـن
ندارد که نمی دانیم آشپزخانه دست چه کسانی مـی افتـد . اگـر دسـت مـا کوتـاه
میشد، نمیتوانستیم همین کمکهاي اندك را به بچهها برسانیم به همین دلیل سر کار برگشتیم و میدان را خالی نکـردیم . ایـن تـصمیم آسان نبود چون در همراهی با این افراد صبح تا شب خون دل میخودیم .
#پیگیر_باشید
#حماسه_جنوب_شهدا
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
🔰❣🔰❣🔰❣🔰
سلام بر ماه مبارک رمضان
نوروز دل مومن ،ماه رمضان آمد
آن شوق ز جان رفته برگشته به جان آمد
آریم دمی تا یاد از فصل خزان خود
این ماه بهارستان هنگام خزان آمد
چون سیلی آگاهی بر گوش گران ما
این ماه دل آگاهی چون بانگ اذان آمد
تا عقل به کار آرد، تا عشق به بار آرد
گویا که چو «بسم الله» از دل به زبان آمد
شیرینی ناتکرار دارد همه اوقاتش
این ساعت ناتکرار تکرار چه سان آمد
پیغام خدا آید از بهر پیمبرها
پیغام خدا این دم بهر همگان آمد
حلول ماه خدا ، ماه مبارک رمضان مبارک باد 🌺🌺🌺
❣
🔻 برشی از کتاب
در گردان دیده بانی بنام «امیر سلیمانی» داشتیم که اهل آبادان بود و در مدت ده روز مرخصی اش قبل از عملیات بیت المقدس ازدواج کرد. احسان قاسمیه فرمانده گردان با بچه ها قرار گذاشت که هیچ کس خبر عملیات را به امیر ندهد تا او نتواند خودش را به عملیات برساند.
امیر از یک خانوادۀ ثروتمند آبادانی و پدرش یکی از افراد سرمایه دار کشور بود و چندین کشتی داشت. امیر هفده ساله بود که پدرش آخرین مدل ماشین آن زمان را برایش تهیه کرد. یک بار امیر سر قضیه ای با شهید پیچک دعوایشان شده بود و مدتی بعد، همین اختلاف باعث دوستی شان شد. این آشنایی مسیر زندگی امیر را تغییر داد و او را به جبهه کشاند.
از این که امیر را با خود به منطقه نبرده بودیم، خوشحال بودیم. روز دوم حضورمان در منطقه، در حالی که از خاکریز پایین می رفتم، یک نفر به پشتم زد. برگشتم و با کمال تعجب امیر را دیدم. در جواب تعجب من گفت: " عزیز موفق باشی!"
او در حالی که چند روز بیشتر از دامادی اش نمی گذشت، به جبهه آمد و در مرحلۀ سوم عملیات بیت المقدس به شهادت رسید.
👈 حاجی فیروز - خاطرات جانباز فیروز احمدی
گفتگو و تدوین: میثم رشیدی
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
🍂
#انا_لله_وانا_الیه_راجعون
▪️ #مادر_شهید مدافع حرم #جبار_عراقی به فرزند شهیدش پیوست.
🔻مراسم تشییع این مادر صبور ساعت ۱۵ امروز یک شنبه ۱۴ فروردین از مسجد امام حسن مجتبی علیه السلام کوت نواصر شهرستان #کارون انجام و پس از تشییع در کنار مزار فرزند شهیدش در گلزار شهدای اهواز به خاک سپرده میشود.
شهید گرانقدر جبار عراقی روز سوم آبان ماه ۱۳۹۴ در دفاع از حرم مطهر حضرت زینب و اهل بیت علیهمالسلام به شهادت رسید.
📿شادی روحشان #صلوات