eitaa logo
حماسه جنوب،شهدا🚩
1.4هزار دنبال‌کننده
6.9هزار عکس
841 ویدیو
20 فایل
اینجا سرزمین دل است سرزمینی به بزرگی تاریخ از یاسر و سمیه تا دفاع مقدس و تا آخرین شهد عشق گر خواهان درک آنی......... لحظه‌ای با ما بنشین و جرعه ای سرکش ادمین: @Jahanimoghadam
مشاهده در ایتا
دانلود
❣خود وی درخصوص حماسه کوی ذوالفقاریه می‌گوید: «نهم آبان ماه ۱۳۵۹ عراقی‌ها سعی کردند از بهمنشیر عبور کنند و به جزیره آبادان نفوذ کنند. کوی ذوالفقاریه با نخل‌ها پوشیده شده بود و دشمن هم به همین جهت این منطقه را انتخاب کرد تا در دید رزمندگان نباشد و به‌راحتی وارد شهر شود. با اطلاع از آمدن آنها، نیرو‌های ما در نخل‌ها مستقر شدند. شب‌هنگام یک سیاهی را دیدیم که از رودخانه به سوی ما آمد که متوجه شدیم یک عراقی است. او را گرفتیم، اما نکشتیم. آن عراقی اطلاعاتی به ما داد و گفت: امشب دشمن به شما حمله می‌کند. بنابراین ما آماده بودیم که ناگهان حمله شروع شد. من هم چهار جعبه نارنجک کنارم گذاشته بودم و کاملاً در حالت آماده‌باش قرار داشتم. در بهمنشیر هم جزر و مد آب شدید بود؛ آن زمان که آن‌ها آمدند، آب پایین رفته بود. دو نفر از بچه‌ها هم کنار من بودند. تا ۱۲ می‌شمردیم و نارنجک را رها می‌کردیم. بالاخره چهار جعبه نارنجک تمام شد و صدای دور شدن ماشین‌های عراقی‌ها به گوش می‌رسید. ما هم همینطور دست نگه داشتیم. تیراندازی هم شده بود. تیری به کلاهم خورده بود، اما سوراخ نشده بود. صبح که شد به حاشیه رودخانه رفتم و جنازه عراقی‌ها را دیدم که آنجا افتاده بودند.» علاوه بر مقطع محاصره آبادان، کهتری در عملیات ثامن‌الائمه نیز حضور داشت و در شکست حصر آبادان دوشادوش دیگر رزمنده‌ها جنگید و این شهر را از محاصره دشمن نجات دادند. https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1 👇👇
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بچه ها اگر شهر سقوط کرد ، دوباره آن را پس می‌گیریم مواظب باشید ایمانتان سقوط نکند ... (‌ شهید محمدعلی جها‌ن‌آرا ) https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣على در سال ۱۳۳۲ در خانواده‏‌اى فقير در بيدگل به دنيا آمد. به علت جدایی والدین ، پدربزرگ او حضانت اش را به ‏عهده گرفت. وى بعلت فقر مالی مجبور شد روزها به قالى‏ بافى مشغول شود و شب به مدرسه برود و گاهى نيز با ساختن اسباب‏‌بازى و فروش آنها، خرج قلم و دفتر خود را تهيّه كند . قضا و قدر الهى، مادر را از على گرفت و روح رنج ديده‏ او را آزرده ‏تر كرد. در اين موقع على تصميم گرفت در مغازه نانوايى به كار مشغول شود. علاقه و استعداد على باعث شد خيلى سريع آموزش‏هاى لازم را ببيند. كار در نانوايى در كنار استادى خوش‏‌صدا، زمينه‏‌اى شد كه على به مديحه ‏سرايى علاقه ‏مند شود و كم‏‌كم بتواند روى پاى خود بايستد ولى مشيّت الهى اين دوران را با مرگ پدربزرگ كوتاه كرد و على واقعا تنها شد. عشق به اهل ‏بيت عليه  ‏السلام و علاقه به مديحه‏ سرايى آل‌على عليه ‏السلام او را در مسير تازه‏ اى از زندگى انداخت. پس از ازدواج و استخدام در آموزش و پرورش، با روح بلندى كه داشت، توانست ضمن خدمت در مدارس و نظافت آنها، ادامه‏ تحصيل بدهد و در كنار كمك به خانواده در امر قالى‏‌بافى، در مجالس و محافل مذهبى به ذكر فضايل اهل‏بيت عصمت عليه ‏السلام بپردازد. علی در این مجالس در هر موقعيّت ممكن جنايات رژيم را متذكّر می شد. مأموران شاه، كه قصد داشتند هر صدايى رادر گلو خفه كنند، متوجّه روشنگرى‏‌هاى على شدند و در عصر روز هفدهم شهريور سال ۵۷ او را هدف گلوله قرار دادند و خودشان پيكر مجروح او را به بيمارستان بردند و در نهايت به شهادت رساندند. https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣تابستان سال ۶۴ بود. حدود ساعت ۲ بامداد در پایگاه مسجد جوادالائمه نشسته بودیم، عبدالله هم بود. یکی از بچه ها به من گفت اگر میتوانی با موتور برو سمت چهار راه زند و چند نان فانتزی برای نیروهایی که از گشت برمیگردند بگیر. موتور را روشن کردم و از خیابان ۱۰ پاداد بسمت چهار راه زند رفتم. شهر خلوت بود و بی توجه از سمت مخالف مسیر در بلوار حرکت کردم. همان‌ موقع عبدالله موتورش را از پایگاه خارج کرد تا به منزل سری بزند که متوجه من شد که بصورت خلاف می‌روم. مسیرش را عوض کرد و از سمت درست مسیر به دنبالم آمد. وسط راه متوجه او شدم که با عصبانیت فریاد می‌زد چرا خلاف میروی؟ سرعتم را کم کردم و به نزدیکش آمدم. هر دو توقف کردیم و نگذاشت صحبت کنم و با عصبانیت ادامه داد، برگرد و از مسیر درست بیا همینجا که من ایستاده‌ام. من هم که تا آن موقع عبدالله را این‌قدر جدی ندیده بودم، همه مسیر را برگشتم و کنارش ایستادم. کمی آرامتر شده بود ولی با همان جدیت گفت : "چرا خلاف میری؟ میدونی خلاف قانون ، خلاف شرعه ؟" این موضوع خیلی برایش مهم بود که نباید بی‌خیال این تخلفات شد. و دوستی و همسنگری مانع انجام مسئولیت شرعیش نشد. یادش گرامی https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
همۀ ما خواهیم رفت، پیروجوان و مردوزن ندارد؛ منتها بعضی رفتن‌ها جوری است که انسان اگر با چشم حقیقت نگاه کند، از آن‌گونه رفتن خرسند و خوشحال می‌شود؛ مثل شهدا که همهٔ شهدا این‌جور هستند. https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
پيشانی رزمنده‌ای که حضرت امام برآن بوسه زد بعد از پيروزی عمليات والفجر ۲ (عمليات منطقه در حاج عمران) به محضر امام رسيديم. تعدادی از رزمندگان اسلام كه در عمليات شركت داشتند، افتخار ديدار با امام را در حسينيه جماران پيدا كردند. رزمندگان دسته دسته وارد حسينيه می شدند و هر بار لحظاتی مداحی می شد سپس بچه ها بعد از ديدار با امام جايشان را به ديگران می دادند. مابين اين ديدارها يكی از رزمندگان پاك و مخلص بسيجی به نام "مرتضی جاويدی" كه بعدها در زمره پاسداران كادر رسمی قرار گرفت از طرف فرماندهی محترم كل سپاه و اينجانب به عنوان اسوه رزمندگان به محضر امام معرفی گرديد. اين چهره دلاور كه از خطه فارس (روستايی نزديك فسا) بود در اين عمليات در سمت فرماندهی يكی از گردانهای تيپ ۳۳ المهدی حماسه آفرين بود و حدود يك هفته در حالی كه در محاصره تنگ دشمن بود راه حاج عمران به تنگ دربند را قطع كرده و زمينه پيروزی رزمندگان اسلام را فراهم كرده بود. بعد از معرفی جاويدی (كه بعدها به فيض شهادت رسيد) سر و صورت و پيشانی و دست امام را بوسيد و آرام در كنار فرمانده اش قرار گرفت. در اين لحظه صحنه جالبی رخ داد و آن اين بود كه امام بزرگوار با آن قامت بلند و مباركشان خم شده و به پيشانی آن بسيجی دلاور بوسه زدند. اينجانب از ديدن اين منظره عشق و علاقه عميق امام را به فرزندان بسيجی خود دريافتم. غلامعلی رجایی https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دوباره ز طوفان غم‌ها / ببین سَرو ِ صبرم خمیده شده نیمه‌ی ماه خرداد / عزای خمینی رسیده به غیر از دل غصه دار و / به جزدیده ی تر نداریم رحلت امام خمینی تسلیت باد
اشكشان سرازير شد بعد از چند روز كه مجروحين ۱۵ خرداد وارد قم شدند و با عصاهای خود در كنار اطاق امام قرار گرفتند تا ايشان را زيارت كنند، تا چشم امام به مجروحين افتاد، اشك از چشم مباركشان سرازير شد. • حجت الاسلام توسلی https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
🔻 شهید حسن عبدالله زاده اصالتاً از طوایف لر چهارمحال و بختیاری و از روستای شیخ علی خان است که به دلیل ماموریت پدرش در سال ۶۴ در اهواز متولد شد، اما با توجه به شرایط کاری پدر خود به تهران نقل مکان کردند. پاسدار شهید حسن عبدالله‌زاده به دلیل عشق و علاقه به ولایت و شهادت در سال‌های اول جنگ سوریه بار‌ها برای دفاع از حرم حضرت زینب (س) به این کشور اعزام شد. 🔻شهید حسن عبدالله زاده عضو هیئت علمی دانشگاه امام حسین (ع) نیز بود و عشق او به ائمه اطهار و حضرت عباس (ع) و الگوپذیری از شجاعت و صبوری باعث روحیه دادن او به سایر نیرو‌ها می‌شد. این شهید والامقام که فرزند سردار عبدالله زاده از فرماندهان سابق نیروی انتظامی بود، چند سال پیش ازدواج کرده بود و اکنون سه فرزند پنج، سه و یک‌ساله از ایشان به یادگار مانده است.  https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣ پدر شهید عبدالله‌زاده راجب به خصوصیات و اخلاقیات این شهید به خنده‌رو بودن این شهید اشاره کرد و گفت: به خاطر ندارم کسی تا به الان از دست حسن ناراحت شده باشد؛ چرا که همواره خنده‌رو بود و این قدر برای دوستان جذابیت داشت که همواره در کنار او جمع شدند. به گفته پدر شهید عبدالله‌زاده این شهید والامقام هر شب جمعه زلف خود را با حرم حضرت عبدالعظیم (ع) و مناجات‌خوانی حاج منصور ارضی گره زده بود و یکی از افتخارات خود را بسیجی بودن عنوان می‌کرد. 🔻سردار عبدالله زاده گفت: پسرم هیچ‌گاه جهاد را فدای منافع شخصی خود نکرد و هیچ‌گاه مأموریت و کار دفاع از انقلاب را به موضوعات زندگی و مادی گره نمی‌زد و اولویت او دفاع از انقلاب بود؛ پسرم علاوه بر تمام خوبی‌هایی که در وجود خود داشت؛ بسیار شجاع و دلیر بود طوری که خداوند هیچ‌گونه ترسی در وجود این شهید قرار نداده بود؛ برای همین همواره در صحنه‌های سخت حضور داشت. 🔻پدر این شهید مدافع حرم با اشاره به آرزوی پسرش که شهادت بود تصریح کرد: خداوند را سپاسگزارم که حسن به آرزوی خود رسید. https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣ اگر بخواهیم در خصوص شجاعت این شهید بگوییم نمی‌توانیم از اقدامات این شهید در برابر فتنه‌گران در فتنه ۸۸ سخنی به زبان نیاوریم؛ چرا که حسن در روز عاشورا و در برابر هلهله‌های یزیدیان که در میدان ولیعصر و سایر نقاط تهران جمع شده بودند، حضور پیدا کرد و متأسفانه توسط گروهی آنچنان مورد ضرب و شتم قرار می‌گیرد که گویی جان خودش را از دست داده است. این شهید والامقام در روز عاشورا  با سنگ، چوب و ضربات مشت و لگد فتنه‌گران آن‌چنان آسیب می‌بیند که آن‌ها گمان می‌کنند جان خود را از دست داده و در گوشه میدان ولیعصر پیکر او را رها می‌کنند؛ در حالی که حکمت الهی این چنین بود که شهیدعبد‌الله‌زاده باید در مقابله با داعش به شهادت می‌رسید. 🔻پس از آنکه دو سال قبل نابودی داعش توسط حاج قاسم اعلام شد، داعشی‌ها در مناطقی از سوریه همانند دیرالزور پراکنده شده‌اند که تعدادی از آن‌ها در منطقه «بادیه» حضور داشتند. شهید حسن عبدالله‌زاده مأموریت پیدا می‌کند در برابر کمین‌های داعشی‌هایی که این منطقه را ناامن کرده و باعث کشته شدن مردم سوریه شده بودند به منطقه عازم و ضمن شناسایی، آن منطقه را پاکسازی کند. به همین دلیل در آن منطقه حضور پیدا می‌کند و در کمین داعش قرار گرفته و خودروی او توسط موشک «کورنت» مورد اصابت قرار می‌گیرد و در این این حادثه دو فرد سوری و یک فرد روسی و همچنین یکی از همرزمان حسن شهید می‌شوند. 🔻 پدر این شهید از پیکر پاک فرزندش سخن گفت: موشک زمانی که به آن‌ها اصابت می‌کند حسن آقا از ناحیه پهلو، شکم و کمر آسیب جدی می‌بیند و حتی یک دست او نیز از بدنش جدا می‌شود. https://eitaa.com/joinchat/2216820748
❣شهید سیدمرتضی آوینی: 🔸عجب از ما واماندگان زمین گیر که در جستجوی شهدا به قبرستانها می آییم. این خود دلیلی است بر آنکه از حقیقت عالم هیچ نمی دانیم. 🔸مرده آن است که نصیبی از حیات طیبه شهدا ندارد واگر چنین است از ما مرده تر کیست؟ 🔸شهدا شاهد بر باطن و حقیقت عالمند و هم آنانند که به دیگران حیات می بخشند. 🔸پس به راستی این عجیب نیست که ما واماندگان در جستجوی شهدا به قبرستانها می آییم. سرداران رشید اسلام . شهیدان سید مصطفی و سید جواد میرشاکی فرماندهان گردان ویژه شهدای حزب الله ، لشگر ۵۷ ابالفضل لرستان ، شادی روح شهدا صلوات  https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
شخصیت فرماندهی   با تعدادی از برادران گردان جهت رفتن به مرخصی همراه شديم. حاج اسماعيل فرجوانی (فرمانده گردان ) هم در بين ما بودند و می خواستند جهت انجام كاری به مقر لشكر بروند. همه بچه ها سوار لندكروزر شدیم و حاجی هم خود را عقب ماشين در بين بچه ها جا داد. يكی از براداران به ايشان گفت:حاجی! شما فرمانده ما هستيد، اينجا درخور شخصيت شما نيست حاجی درجواب گفت: "جا به ما شخصيت و ارزش نمی دهد، بلكه با وجود [وزن] ما ارزش می گیرد." راوی: مرتضی سمندی https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
وصیت نامه بسیار عجیب یک شهید سردار حاج حسین کاجی می گوید: بعد از جنگ، در حال تفحص در منطقه‌ کردستان عراق بودیم که به‌ طرز غیرعادی جنازه‌ی شهیدی را پیدا کردیم. از جیب شهید، یک کیف پلاستیکی در آوردم، داخل کیف، وصیت‌نامه قرار داشت که کاملا سالم بود و این چیز عجیبی بود. در وصیت‌نامه نوشته بود : من سیدحسن بچه‌ی تهران و از لشکر حضرت رسول (ص) هستم... پدر و مادر عزیزم! شهدا با اهل بیت ارتباط دارند. اهل بیت، شهدا را دعوت می‌کنند... من در شب حمله یعنی فردا شب به شهادت می‌رسم و جنازه‌ام هشت سال و پنج ماه و 25 روز در منطقه می‌ماند. بعد از این مدت، جنازه‌ی من پیدا می‌شود و زمانی که جنازه‌ی من پیدا می‌شود، امام خمینی در بین شما نیست. این اسراری است که ائمه به من گفتند و من به شما می‌گویم. به مردم بگویید ما فردا شما را شفاعت می‌کنیم. بگویید که ما را فراموش نکنند. و... 🌷بعد از خواندن وصیت‌نامه درباره‌ی عملیاتی که لشکر حضرت رسول (ص) آن شب انجام داده بود تحقیق کردیم. دیدیم درست در همان تاریخ بوده و هشت سال و پنج ماه و 25 روز از آن گذشته است 📚برگرفته از کتاب خاطرات ماندگار؛ ص192 تا 195 https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
محکمه خون شهداء محکمه عدلیست که ما را در آن به محاکمه می کشند. خدا می داند اگر پیام شهدا و حماسه های انها را به پشت جبهه منتقل نکنیم گنهکاریم. https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❣ سرش را گذاشته بود روی پای مادرش و به هیچ‌جا زل زده بود. سه روز بود که حرف نمی‌زد و تب داشت. طیبه را می‌گویم، دختر دوساله برادرم هیچ چیز به وجدش نمی‌آورد و صورت‌اش توی قاب روسری قرمز عروسکی از آنچه که بود هم زردتر به نظر می‌رسید مثل بستنی که توی گرمای خوزستان آب شده بود، نه! مثل بقایای شمع سوخته روی صندلی عقب ولو شده بود و چشم از دستگیره کمکی بالای در پشت سر راننده بر نمی‌داشت، همان هیچ‌جا که گفتم بغض نه، قشنگ گریه‌ام گرفته بود، ما که آمده بودیم استقبال پدرش! یک لحظه اما فکر می‌کردم اگر پدری در کار نبود چه؟! کدام خیابان اینجور وقت‌ها حال دخترها را بدون پدرشان خوب می‌کند؟ باید تا کجای جهان رفت تا دختری یادش برود که دل‌اش برای پدرش تنگ شده؟! اصلا یادش می‌رود؟! تا کی؟! فرصت برای زندگی نمی‌ماند که مثلا روز دختر است، از ماشین پیاده شدم، گفتم می‌روم ببینم این مغازه چیزی دارد یا نه، دو دقیقه بعد برادرم جای من سوار شد و بی مقدمه گفت نداشت توی ماشین که برگشتم گونه‌های طیبه از روسری‌اش سرخ‌تر بود من دختر ندارم، اما اگر پدر هستید و دختر دارید خودتان را به‌اش هدیه بدهید، یک‌جوی https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
مستان خرابات ز خود بی خبرند جمعنـد و ز بـوی گــل ،پراکـــنده تـرند ای زاهــد خـــودپرســت با ما منشین مستـــان دگــــرند..و خـــودپرستان دگرند 🌹 https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
هرگاه در نمازعجله کردی خواستے زودتر بخوانی بیاد_بیاور... همه ےآنچه ڪ میخواهی بعداز نماز به آن برسی و آنچه ڪه میترسےاز دستش بدهے بدست همان کسےست ڪه مقابلش ایستاده ایی https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
‍ 🌹🕊 🌹 به نام خداى شهدا این وصیت نامه یک پاسدار به هنگام اهداى خون خود درراه اسلام است که نه درفکر مال است ونه در فکر جان. نه درفکر زندگی است ، و نه در فکر فرزند. بلکه با قلبى مملو از عشق به الله و اسلام و نسبت به رهبرش امام خمینى و هموطنانش چنین مى نویسد: والدین خوبم من به شما تعلق ندارم ، فرزند اسلام هستم. سرباز جانبازخمینى هستم. شما رابه خدا ، خمینى را تنها نگذارید. 🕊🌹 https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1 🌹🕊
❣ شهید عليرضا بهلول دهم تير ۱۳۳۶ ، در شهرستان اهواز به دنيا آمد. پدرش نامدار، لبنيات فروش بود. تا پايان دوره متوسطه در رشته رياضی درس خواند و ديپلم گرفت. دوازدهم ارديبهشت ۱۳۶۱ ، در خرمشهر بر اثر اصابت تركش گلوله توپ به شهادت رسيد. مزار او در زادگاهش قرار دارد. متن خاطره: در عملیات حصر آبادان با علیرضا آشنا شدم روح بزرگ و آسمانی او در جسمش نمی گنجید و یاد خدا و کمک به محرومان همیشه بر لبانش جاری بود. روزهای جبهه و جنگ دوران سختی بود و علیرضا در هر کاری سعی و تلاش می کرد تا کمک دهنده باشد. وی فردی بسیار پر کار و پرتلاش بود. یک بار کنارش رفتم و به او گفتم:«خسته نباشی برادر» با لبخندی زیبایی که تحویل داد واقعا احساس خوبی به من دست داد، گفت:«درمانده نباشی» برگشتم نگاهش کردم و گفتم:« چرا اینقدر بخودت زحمت می دهی ؟» با لبخندی رو به دور دست ها کرد و گفت:«اینجا مثل بهشت است و من فکر می کنم دارم در بهشت زندگی می کنم و هر کاری می کنم با رضایت و برای خدا انجام می دهم» او در عملیات ثامن الائمه در حین فرماندهی گردان خود، از ناحیه چشم مورد اصابت ترکش دشمن قرار گرفت، پس از آن او را باز دیدم از وی پرسیدم خوبی گفت:«راضیم به رضای او» و پس از چندی برای مداوا به آلمان اعزام شد . او شهید علیرضا بهلول بود که در اردیبهشت ۱۳۶۱ در عملیات بیت المقدس، آزادی خرمشهر، با همان جراحت شرکت کرد و تا اوج آسمانها پر کشید. https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا