❣یادی از سردار شهید سید عبدالرضا سجادیان
🌷پدر و مادر آشنایی پیدا کردند که سید رضا خدمت سربازی اش را شیراز سپری کند، راضی نشد و خواست شهری دور از خانواده باشد.
هر بار که سید رضا به محل خدمتش میرفت پدر مقدار پول برای خورد و خوراک به ایشان میداد. اما هر بار میرفت، تکیده و لاغرتر برمیگشت. مادر میگفت: سید رضا، مگر پول نداری که برای خودت چیزی بخری و بخوری... چرا مرتب لاغرتر میشوی!
میخندید و میگفت: انشاالله خیر است، مادر به خدا توکل داشته باش و نگران من نباش، من گرسنه نمیمانم!
بعد از شهادتش، یکی از دوستان همخدمتیاش برایم نقل میکرد، سید رضا زمان خدمت پیوسته با پولی که داشت به سربازانی که وضع مالی خوبی نداشتند و فقیر بودند کمک میکرد!
#سردار_شهید_سید_عبدالرضا_سجادیان
@defae_moghadas2
❣
❣خیلی روی حلال و حروم حساس بودند. اولین شغلشان کار در مغازه شیرفروشی بود، وقتی از شغلش آمد بیرون دلیلش را که پرسیدم، گفت: من باید شیر را بکشم بدم به مردم و چون من میدونم صاحب مغازه آب میکند داخل شیر، وزن شیر خالص، کمتر میشود و آب قاطی شیر میشود، ولی باید پول شیر را بدهند من نمیتوانم به مردم دروغ بگویم. یک روز دیدم که وسایل بنایی خریده با خوشحالی اومدند خونه و گفتند: دیگر ناراحت نباش، پولهایم دیگر حلال است و شُبهه ندارد. تا وقتی که سپاه تشکیل شد، دیگر ایشان روزها سپاه بودند و شبها بنایی میکردند. از سپاه حقوقی دریافت نمیکردند و رفتن به سپاه را بر خود وظیفه میدانستند.
#شهید_عبد_الحسین_برونسی
@defae_moghadas2
❣
❣برای درمان به انگلیس اعزام شد!
خون لازم داشت؛ گفت خونِ غیرمسلمان نزنید
توجه نکردند و هرچه زدند، بدنش نپذیرفت!
خون یک مسلمان جواب داد
پزشکش که دکتر کلیز نام داشت، بواسطهی آن مسلمان شد و گفت یک معجزه است :)
#شهید_حمیدرضا_مدنی_قمصری
@defae_moghadas2
❣
❣ عراق پاتک سنگینی کرده بود. آقا مهدی، طبق معمول، سوار موتورش توی خط این طرف و آن طرف می رفت و به بچه ها سر میزد. یک مرتبه دیدم پیدایش نیست. از بچه ها پرسیدم، گفتند رفته عقب. یک ساعت نشد که برگشت و دوباره با موتور، از این طرف به آن طرف. بعد از عملیات، بچه ها توی سنگرش یک شلوار خونی پیدا کردند. او مجروح شده بود، رفته بود عقب، زخمش را بسته بود، شلوارش را عوض کرده بود، انگار نه انگار و دوباره برگشته بود خط...
📚 شهید مهدی زین الدین
⚘ شادی روح شهدا صلوات ⚘
@defae_moghadas2
❣
❣ پنج پسر داشتم، اما عبدالله چیز دیگری بود.
یک روز آمد دو زانو نشست روبه رویم. زل زد تو چشم هایم. نگاهش دلم را لرزاند. گفت: مامان من تو نمیخوای خمس پسرهات رو بدی؟
🌷 گفتم: مادر نرو سوریه. عبدالله گفت: خودت یادم دادی مامان همان وقت ها که چادرت رو می کشدی سرت و دست ما پنج تا رو می گرفتی و میکشوندی تو هیئت و مسجد...
🌷 در روضه ضجه می زدی و می گفتی: کاش کربلا بودیم یاری ات می کردیم، یادته؟؟ بلند بلند داد می زدی که خانم زینب من و بچه هام فدات بشیم.
🌷 بفرما الان وقت عمل شده. گفتم: پسرم من هیچ؛ با این دخترهای بابایی چه کنم؟! گفت: مادر با این حرفها دلم رو نلرزون ؛ مگه هیچ کدام از اونایی که زمان جنگ رفتن زن و بچه نداشتن. آنقدر گفت و گفت تا راضی ام کرد.
✍به روایت مادر بزرگوار شهید
#شهید_عبدالله_باقری
@defae_moghadas2
❣
❣- هیئت نباید بری!
+ چرا..؟!
- مگه نگفتی من سوریه نرم.
من سوریه نمیرم، اسم تو هم سمیه نیست،
اسم جدیدت آزیتاست. اسم منم دیگه مصطفی نیست کوروشه.
اسم فاطمه رو هم عوض میکنیم. هیئت و مسجدم نمیریم و فقط توی خونه نماز میخونیم،
تو هم با زنان کوفی محشور میشی!
+ اصلا نگران نباش هیئت نمیریم!
بعد از ظهر نرفتم شب که شد، دیدم نمیشود هیئت نرفت.
گفتم: پاشو بریم هیئت!
- قرار نبود بری آزیتا خانم..!
+ چرا اینجوری میکنی آقا مصطفی؟
- قبول میکنی من سوریه برم،
تو اسمت سمیه باشه و اسم من مصطفی
اسم دخترم فاطمه اسم پسرم محمد علی..؟
در آن صورت هیئت و نماز و مسجد هم میری..!
+ من رو با هیئت تهدید میکنی؟
بله یا رومی روم یا زنگی زنگ!
کمی فکر کردم و گفتم: قبول اسم تو مصطفیست!
#شهید_مصطفی_صدرزاده
@defae_moghadas2
❣
❣ای والدین عزیزم این را قبول کنید که ما باید به میدان میرفتیم و سلاح دوش میگرفتیم زیرا که دین خدا در خطر است و مصلحت این است که افرادی همچون ما هرچند کم سن باشند در این جهاد عظیم شرکت کنند و اگر در این راه نیز سعادت واقعی که شهادت باشد نصیبتان شد چه بهتر. در همه کارهایتان اخلاص را از یاد نبرید و تمام اعمالتان را فی سبیل الله و مخلصانه انجام دهید. باید از خود سدی بسازید برای دفع دشمنان اسلام. همیشه و در همه احوال نعمتهای خدا را تا کوچکترین جزء آن شاکر باشید. برای قول و پیمان اهمیت زیاد قائل شوید و همواره مراعات حق الناس را بنمائید. تا آنجا که میتوانید هرگز مسجد را بدون عذر ترک ننمایید. در برقراری و برگزاری نماز جماعت کوشا باشید و تلاش کنید ادامه دهنده خوبی برای راه شهیدان باشید.
«قسمتی از وصیتنامه»
🌷 لالهای از لالهزار بهبهان
🌹شهید: عبدالحمید زحمتکش
تاریخ ولادت: ۱۳۴۴
تاریخ شهادت: ۱۳۶۲/۱۲/۸
محل شهادت: هورالهویزه
نام عملیات:خیبر
@defae_moghadas2
❣
❣شهید شُدݩ
یڪ اتِفــاق نیست..
بـایَد خـونِ دݪ بُخورۍ
دَغدغه هاۍِ هیأت
دَغدَغه هاۍِ کار جَهادۍ
دَغدَغه هاۍِ تـَرڪِ گُناه
دَغدَغه هاۍِ شهادت
وَ تَفریحِ ساݪِم
شَهیدانه زیستَن سَخت اَست
#شهید_محسن_حججی
@defae_moghadas2
❣
❣هیچ وقت درحرم حضرت معصومه سلام الله علیها باکفش دیده نشد
ازوقتی خادم حرم شد ، میگفت:
به من مهدی نگویید،بگویید: #غلام_کریمه
امضاهایش بانام مهدی ایمانی غلام کریمه نقش می بست
#شهید_مدافع_حرم_مهدی_ایمانی
@defae_moghadas2
❣
❣خوابگاه که زندگی میکردم، خیلی نامرتب بودم. در اتاق، فقط به اندازهی خودم که بخوابم و درس بخوانم جا بود. بقیهی اتاق را حجم عظیمی از کتاب و ظرف نشسته و ... پُر کرده بود. اما وارد خوابگاه داریوش میشدی، فکر میکردی به خانهی یک تازه عروس رفتهای!
#شهید_داریوش_رضایی_نژاد
@defae_moghadas2
❣
❣ هرگاه در منزل كاری نداشت، از نوارهای قرآن كه در خانه داشتیم، استفاده میكرد.
من ندیدم وقت را به بطالت طی كند. همیشه میگفت: اگر امروزم با دیروزم یكی باشد، از غصه دق میكنم.
📚 شهید محمد جواد تندگویان
@defae_moghadas2
❣
❣#مشتی_خاک_در_دست_شهید!
🌷اواخر عمرش همیشه جبهه بود و ما هم احوالش را از مادرش میپرسیدیم. بعد از صحبت در رابطه با جبهه، مادرش میگفت: صمد جان میگفت میخواهم برايت خاک کربلا را بیاورم. به ايشان میگفتم پسرجان شما کجا و کربلا کجا؟ مگر میشود توی این جنگ بروی برايم خاک کربلا بیاوری؟ اما شهيد صمد خیلی جدی به من قول داد كه خاک کربلا را برايم بیاورد. مادرش میگفت دوستاش به من میگفتن صمد بعضی وقتها در خاک عراق میرود و زیارت امام حسین (ع) هم رفته است، اما خودش چیزی بهم نمیگفت. آيا شما هم خاک را در دست های شهید عزیز می بینید؟ همینقدر میدانم که....
🌷همینقدر میدانم که جنازه شهید عزیز چند شبانه روز توی آب بود و این را هم دیدم که همسر شهید صمد و مادرش آن روز که جنازه شهید را آوردند با دستمالی خاک کربلای ایران را که با خون خودش رنگین شد (خاک شهادتگاه شهید) را از دستش پاک میکردند و بهعنوان خاک کربلا و سوغات شهید آن را نگهداری نمودند و مادرش ندبه میکرد که میدانستم که صمد من به عهدش وفا میکند و به من قول خاک کربلا را داده و با خاک کربلا جنازهاش آمده. راستی میدانید که این شعار تحقق عینی داشته که: این گل پر پر از کجا آمده، از سفر کربُبلا آمده.... برای شما جای تعجب نیست که چگونه ممکن است در آبهای مواج رودخانه بعد از چندین روز مشتی خاک در دست شهید حفظ شود؟!!
#شهید_صمد_طالبی
@defae_moghadas2
❣