❣ گلزار شهدا
🌷دلت گرفته ؟؟
🌷غم رو دلت سنگینی میکنه؟؟
🌷حاجت داری؟؟
🌷 ناامیدی وجودت رو گرفته؟؟
🌷ایمانت کم رنگ شده؟؟
🌷پات از مسجد بریده شده؟؟
🌷بچههات سربراه نیستند؟؟
🌷شیطون مدام تو دلت وسوسه ایجاد میکنه؟؟
🌷پس چرا نشستی؟
🌷پس چرا فکری به این حال خرابت نمیکنی؟؟
🌷مگه نمیخوای دلت آروم بگیره و غم دلت تبدیل به شادی بشه و حاجت روا بشی؟؟
🌷 مگه نمیخوای امیدت برگرده و ایمان در وجودت شعلهور بشه؟؟
🌷مگه نمیخوای بچههات عاقبت بخیر بشن؟؟
🌷مگه قرآن نخوندهای که خدا گفته مرا بخوانید تا شما را اجابت کنم؟؟
🌷مگه خدا نگفته برا تقرب به من از وسیلههای تقرب به من استفاده کنید؟؟
🌷 مگه توی نمازهات راه مستقیم رو از خدا نمیخوای؟
راه کسانی که خدا بهشون نعمت داده؟
🌷خُب شهدا هم مثل انبیاء و صالحین و صدیقین از همون کسانی هستند که خدا بهشون نعمت داده، اونا پیش خدا خیلی عزیزند🌷
🌷پس بلند شو یاعلی بگو و وضو بگیر و به سراغ گلزار شهدای شهرت برو🌷
🌷حتی اگه تونستی به همراه کاروان راهیان نور به محل شهادتشون در مناطق جنگی برو🌷
🌷روبروی آنها با ادب و احترام بایست و دست روی سینه بگذار و بگو🌷
🌷اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ، فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم .🌷
🌷بعد برو بینشون قدم بزن و صلوات بفرست و باهاشون درد دل کن و حاجاتت رو بهشون بگو و اونا رو واسطه خودت و خدا کن🌷
🌷آنها امامزادگان مستجاب الدعوهای هستند که حتماً واسطه خیر برایت خواهند شد🌷
🌷 آنها اموات نیستند بلکه أَحْيَاءٌ عِندَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَند، پس حتماً صدات رو میشنوند و به حرفات گوش میکنند🌷
🌷مطمئن باش با آرامش دل و با امید و حاجت روا برمیگردی🌷
🌷پس عجله کن و برای آرامش دلت و برآورده شدن حاجاتت راهی گلزار شهدای شهرت شو🌷
💐 حسن تقی زاده بهبهانی 💐
@defae_moghadas2
❣
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❣این عزیزان چی رو میبینن میخندن؟
خدایا شرمنده شهدا نشیم
ان شاءالله🌹🌹🌹🌹🌹
#همراه_شهدا
@defae_moghadas2
❣
❣« عملیات سری »
_ آقا ابراهیم! حالا دیگه هم نارنجک ساختن رو خوب یاد گرفتیم و هم اونا رو توی بیابون آزمایش کردیم. همه چیز آماده عملیاته. باید یه جای خوب رو شناسایی کنیم و نارنجک دست سازمون رو توی ماشین رییس جلاد شهربانی بندازیم.
_ آره همه چیز آماده است حمدالله جان! من قبلاً شناسایی رو انجام دادم. فکر میکنم درب امامزاده شاه میرعالی حسین که خلوتتره جای مناسبی باشه.
_ بسیار خوب. پس من درب اصلی امامزاده که سمت خیابونه میایستم و نارنجک رو توی ماشین پلیس میندازم. آقا ابراهیم تو هم درب دیگر امامزاده برو و مراقب اوضاع باش.
_ نه حمدالله جان. من نارنجک رو پرتاب میکنم.
_ نه آقا ابراهیم. از اول قرارمون بر این بود که من این کار رو انجام بدم.
_ باشه. پس خیلی مواظب باش که بیگناهی زخمی یا کشته نشه.
_ خیالت راحت مواظبم.
_ فکر کنم روز پنجم دیماه برای عملیات مناسب باشه.
روز پنجم دی ماه سال ۱۳۵۷ حمدالله درب اصلی امامزاده آماده عملیات بود. به محض مشاهده ماشین پلیس به ابراهیم گفت:
_ آقا ابراهیم جلاد داره میاد تو تله. تو برو درِ پشتی امامزاده تا من کارم رو انجام بدم.
_ بسیار خوب. پس حواست رو خوب جمع کن. یاعلی
_ باید بذارم خوب نزدیک بشه بعد ضامن نارنجک رو فشار بدم. آها الان موقشه. بسمالله الرحمن الرحیم، این هم ضامن. ای وای این بنده خدا چرا این موقع اومد جلو راه. خدایا چکار کنم. اگه نارنجک رو پرت کنم که او هم تکه تکه میشه.
بهتره از پرتاب منصرف بشم و برم سمت دیوار و درِ امامزاده تا لااقل فقط خودم کشته بشم.
حمدالله چند ثانیه بیشتر وقت نداشت. ضامن نارنجک زده شده بود. تصمیم خودش را گرفت و بسوی دیوار رفت. نارنجک در دستش منفجر شد و برای نجات جان عابری بیگناه جان شیرین خودش را فدای راه مقدسش کرد.
پنجم دی ماه سال ۱۳۵۷ روز حماسه نوجوان شهید حمدالله پیروز در تاریخ بهبهان ثبت شد.
سردار شهید ابراهیم نیکپور یار و همراهش هم در عملیات بدر آسمانی شد.
🌹شهید: حمدالله پیروز
تاریخ تولد: ۱۳۴۰/۱/۱۶
محل تولد: بهبهان
تاریخ شهادت: ۱۳۵۷/۱۰/۵
محل شهادت: درب امامزاده شاه میرعالی حسین بهبهان
محل مزار: گلزار شهدای انقلاب بهبهان
✍حسن تقیزاده بهبهانی
@defae_moghadas2
❣
❣ #شهید_علی_عباس_حسینپور
همیشه میگفت: ما کربلا نبودیم تا امام حسین(ع) را یاری کنیم، ولی امروز فرزند او، حضرت امام خمینی، را یاری خواهیم کرد. علیعباس به حرفها و دانستههایش کاملا عمل میکرد و خدا هم مسیر صحیح بندگی را در مقابلش قرار میداد.
به نقل از کتاب #مسافر_ملکوت
@defae_moghadas2
❣
❣ #شهید_مصطفی_چمران
به من زنگ زدند و گفتند: دکتر گفته موتورت رو سوار کامیون کن و بیا خوزستان که الآن لازمت داریم.
من قبل از انقلاب قهرمان موتورسواری ایران بودم و به برادرم که همرزم دکتر چمران بود، گفته بودم که در صورت نیاز حاضرم با موتورم که یک تریل ۴۰۰ بود، به جبهه بیایم.
رسیدم به خوزستان و به ستاد عملیاتی در اهواز رفتم و پس از اینکه حکمم زده شد و مسلح شدم، به محور طرّاح که دکتر دو طرف آن را آب انداخته بود و تانکهای عراقی در میان آبها گیر افتاده بودند، رفتم.
وقتی به دکتر ملحق شدم، متوجه تعدادی موتورسوار شدم که آنجا بودند. ۷_۸ نفر بودند که سرشان را کاملا تیغ انداخته بودند. وقتی دقت کردم، دیدم چند نفری از آنان را میشناسم. تعجب کردم که اینها اینجا چه میکنند. چند نفر از آنها خلافکار بودند. به دکتر گفتم: آقای دکتر، اینها رو چرا به اینجا آوردین؟ دکتر گفت: این جنگ مال همه است. باید همه بیان کمک کنن. نمیتونیم فقط به یه قشر خاص فکر کنیم یا بنشینیم این و اونو گزینش کنیم، اینها از پس کارهایی برمیآن که بقیه فکرشو هم نمیتونن بکنن. گفتم: اما بعضی از اینها خلافکارن و من حتی خلافهاشونو هم میدونم. گفت: خیلی خوب، من دیشب اینها رو طوری ساختم که همه رفتن حمام، کلهها را تیغ انداختن، غسل و توبه کردن و فقط برای شهادت میخوان خدمت کنن.
در اوج جنگ و آتش و محاصره فقط آنها بودند که داوطلب شدند آذوقه و مهمات یا سوخت را بردارند و ببرند به آنهایی که باید، برسانند. در واقع اگر آنها نبودند، هیچکس جراتش را نداشت که از اول جادهی سوسنگرد تا انشعاب های مختلف رود کرخه و تا پایین دهلاویه و تپههای آن، سوار موتور شود و آرپیجیزنها را بردارد، ببرد جلو و بزنند به دل تانکهایی که داشتند جلو میآمدند.
کسانی که توی شهر انگشتنما بودند و اگر جایی جمع میشدند، حتما با آنها برخورد میشد، کارشان به جایی رسید که از همهی ما جلو زدند. بیشترشان شهید شدند و بعضی از آنها با همت دکتر، جذب سپاه شدند. البته ناگفته نماند، بعضی از آنها هم نتوانستند تحمل کنند و برگشتند.
به نقل از اسماعیل شاهحسینی، کتاب چمران مظلوم بود
@defae_moghadas2
❣
❣دانشجوی پزشکی بود, اما تمام و کمال در خدمت انقلاب. چه بسیار مجروحین انقلاب را که مخفیانه در خانه های مخفی درمان نکرد. پرونده قطوری در ساواک داشت, چند بار هم طعم شکنجه های ساواک را چشید.
می گفت:در شکنجه گاه ساواک, زیر ناخنم سوزن فرو کردند و زیر ان اتش گرفتند. سوختم اما کلامی نگفتم. ناخنم را کشیدند سکوت کردم. شروع کردند با کابل و سیم شلاق زدن باز چیزی نشنیدند.
تیمسار پهلوان مهره کثیف شاه, شخصا در باز جویی حاضر شد. گفت کار بیهوده می کنید. می خواهید با مشت سندان اهنی را خرد کنید!
🌷زره پوش جلو بیمارستان سعدی ایستاده بود. رفتم ببینم چه خبر است, چند سرباز مرا گرفتند و به زور سوار ماشین کردند. خبر به دکتر فقیهی رسید. به سمت ماشین دوید. اسلحه به سمتش گرفتند. سینه اش را چاک داد, لوله اسلحه فرمانده را روی سینه اش گذاشت و گفت اگر شیر اسلام خورده ای بزن!
فرمانده خجالت کشید, من را ازاد کرد و با دکتر راهی!
🌷 ابراهیم یک بلند گو دستی داشت که با ان شعار می داد. یک روز بالای خوابگاه رزیدنت ها ایستاده و مرگ بر شاه می گفت. افسر هر چه فریاد زد, تیرهوایی شلیک کرد حریف ابراهیم نشد.دست اخر گفت:دکتر اصلا هم مرگ بر تو, هم مرگ بر شاه بس کن دیگه!
دکتر خندت اش گرفت,اما همچنان فریاد می زد مرگ بر شاه!
🌷🌾🌷
هدیه به شهید دکتر سید محمد ابراهیم فقیهی صلوات
@defae_moghadas2
❣
.
❣خدایا مرا بسوزان
استخوانهایم را خرد ڪن
خاڪسترم را به باد بسپار
ولے لحظهای مرا از خود وامسپار..؛))✨
#شهید_مصطفی_چمران
#شهیدانه 🌿
@defae_moghadas2
❣
❣یکی از مهمترین ویژگیهای محمدحسین سواد و تجربه در اکثر زمینهها بود. به خصوص در بحث زناشویی و ازدواج. وقتی برای متاهلها در مورد مسائل زناشویی صحبت میکرد، همه ساکت به حرفهای محمدحسین گوش میکردند حتی کسانی که بیست سال از ازدواجشان میگذشت!
در زندگی خانوادگی هر کسی امکان اختلاف و دعوا وجود دارد. من با همسرم برای یکسری مسائل به اختلاف رسیدیم، طوری که همسرم قهر کرد و به خانه پدریاش رفت. به این نتیجه رسیدیم که جدایی تنها راه حل زندگی ماست. به همین خاطر بعد از پایان ساعات کاری به خانه نمیرفتم. در محل کار استراحت میکردم. بعضی از روزها خیلی دیر میرفتم خانه. محمدحسین کنجکاو شد. چند باری پرسید که چرا اینقدر اعصابت خورده؟ تا دیر وقت در محل کار هستی؟ من چیزی نگفتم. سعی کردم که با خبر نشود. بالاخره با اصرار او قضیه را تعریف کردم. بلافاصله گفت بلند شو بریم! گفتم کجا؟ گفت: بریم سراغ خانوادهی خانمت. خلاصه با اصرار محمدحسین رفتیم. توی مسیر خیلی با من صحبت کرد. رفتیم منزل خودش و خانمش را هم آورد. بعد رفتیم منزل پدر خانمم. محمدحسین و خانمش رفتند با مادر خانمم و همسرم صحبت کردند. خانمم راضی شد برگردد. وقتی سوار ماشین شدیم فکر کردم ما را میبرد منزل! مستقیم رفت جلوی یک گلفروشی نگه داشت. از طرف من از خانمم عذرخواهی کرد و رفتیم و یک دسته گل گرفت و به من داد که به همسرم تقدیم کنم. در مسیر برگشت به خانه، خیلی صحبت کرد، هر دوی ما را نصیحت کرد. یک جمله به من و یک جمله به خانمم میگفت. محمدحسین به ظاهر خودش را کوچک کرد اما در عمل خودش را بزرگ کرد. یک زندگی که در حال متلاشی شدن بود را نجات داد. این لطف محمدحسین ماندگار شد.
🌹شهید: محمدحسین بشیری
تاریخ تولد: ۱۳۶۰/۴/۲۹
محل تولد: همدان
تاریخ شهادت: ۱۳۹۵/۸/۲۲
محل شهادت: حلب سوریه
محل دفن: گلزار شهدای همدان
@defae_moghadas2
❣
❣توی باشگاه، یکی از بچه ها خیلی اهل دعوا و اذیت کردن بود. همه ی بچه ها از دست او شاکی بودند. تا اینکه یک بار حین تعویض لباس، یک دفعه از جیبش یک پاکت سیگار روی زمین افتاد! همه ی ما منتظر برخورد خشونت آمیز استاد مجید بودیم. خوشحال از اینکه بالاخره یک سوتی بزرگی دست استاد دارد و همین می توانست ما را از شر این هم باشگاهی شرور نجات بدهد! استاد مجید آنجا هیچ واکنشی نشان نداد. توی خلوت، با او چند جلسه صحبت کرد. تمام مشکلات بچه ها با آن بنده خدا حل شد. نفس مسیحایی استاد بار دیگر کار خودش را کرد.
🌹شهید: مجید صانعی
تاریخ تولد: ۱۳۵۸/۳/۲۸
محل تولد: همدان
تاریخ شهادت: ۱۳۹۴۷/۲۳
محل شهادت: حلب سوریه
نحوه شهادت: اصابت تیر به پهلو
محل مزار: گلزار شهدای همدان
@defae_moghadas2
❣
❣#شهیدنیری
🌸نماز های صبح را به جماعت در مسجد می خواند، بعد از نماز مشغول تعقیبات می شد.
قیافه اهل ذکر را به خود نمی گرفت اما حسابی مشغول ذکر بود.
یک بار رفتم کنار احمداقا نشستم. دیدم لبانش به آرامی تکان می خورد. گوشم را نزدیک کردم، دیدم مشغول خواندن دعای عهد است. او همیشه بعداز نماز صبح از حفظ دعای عهد را می خواند.
به ساحت نورانی امام زمان(عج) ارادت ویژهای داشت و کارهایی که باعث تقرب انسان به امام عصر(عج) می شود را هیچ گاه ترک نمی کرد.
🦋هدیه به ارواح مطهر شهدا⇦صلوات🦋
@defae_moghadas2
❣