✅ #دوری_از _گناه
💠 يكبار كه با ابراهیم صحبت ميكردم گفت: وقتی برای ورزش یا مسابقات کشتی میرفتم همیشه با وضو بودم هميشه هم قبل از مسابقات کشتی دو رکعت نماز میخواندم.
پرسیدم: " چه نمازی؟! "، گفت:" دو رکعت نماز مستحبي میخوندم و از خدا میخواستم که یه وقت تو مسابقه، حال کسی رو نگیرم.
💠 اما آنچه که ابراهیم را الگوئی برای تمام دوستانش نمود. دوری ازگناه بود.❌ او به هیچ وجه گرد گناه نمیچرخید. حتی جائی که حرف از گناه زده میشد سریع موضوع را عوض میکرد.
💠 هر وقت هم میدید که بچهها در جمع مشغول غیبت کسی هستند مرتب میگفت : ((صلوات بفرست ))و يا به هر طریقی بحث رو عوض میکرد هیچگاه از کسی بد نمیگفت ، مگر به قصد اصلاح کردن او ، هیچوقت لباس تنگ یا آستین کوتاه نميپوشید .
💠 بارها خودش را به کارهای سخت مشغول میکرد و زمانی هم که علت آن را سؤال میکردیم میگفت: برای نفس آدم،این کارها لازمه.☝️
#قهرمان_من ؛ #شهید_ابراهیم_هادی
@defae_moghafas2
🍂
حماسه جنوب،شهدا🚩
🍂
*حشمت ترک زاده ، پاسدار حماسه ساز اهوازی*
*امروز فضای شهید وشهادت در کوچه وپس کوچه های شهر اهواز پیچید ، خانواده ای در فراغ نشست تا فردا نه چندان دور ،برای همیشه گل لبخند بر لبان خود ودیگران بنشانند ، همان خانواده ای که دیروز در فراق پدر پاسدارش و امروز درشهادت حسین معماری ، مدافع حرم به سوگ نشست*،
*در مراسم تشیع جمعی از پیشکسوتان امده بودندو یاد شهدا در دلها زنده گشت ، سردار مجید نصاری جانشین وقت گردان جعفر طیار در زمان دفاع مقدس و تعدادی از رزمندگان گردان در تشیع همراه هم بودیم حاج مجید صدایم زدم ودر اثنا تشیع ، شروع به خاطره ای از سردار شهید حشمت ترک زاده* *جانشین گردان نصر سپاه اهواز نمود* ،
*حشمت ترک زاده از پاسداران دوره های اول سپاه بود ، از نیروهای عملیانی وچابک ، حشمت و خانواده اش حق بزرگی به گردن مردم اهواز دارند ، او وبردارانش از جمله کسانی بود که نگذاشتند اهواز به اسارت خصم در آید و خیابانهایش رژه سربازان متجاوز را به نظاره بنشیند* ، *حجت ودیگر برادرش مجروح شدند و سالیان سالها است که با مجروحیت شدید دست وپنجه نرم می کنند*،
*اما حشمت ترک زاده به سبب لیاقت در همان سالهای اولیه جنگ، جانشین گردان بود ، گردانی که حاج پرویز رمضانی فرمانده ان بود ، او از حماسه سازان در عملیات بازپس گیری بسنان و سوسنگردبود تا عملیات بیت المقدس*،
*مرحله عملیات اول عملیات بیت المقدس گردان از محور نورد به خاکریز دشمن زد ، تا روستای بیوض به پیش رفت*
*حشمت خود را به پشت خاکریز دشمن رساند وخود را به خاکریز دشمن چسباند ودرحال بالارفتن از ان بود، که سرش هدف گلوله خمپاره ویا تانک قرار گرفت و از بدنش جداگشت در انسوی خاکریز دشمن افتاد* .
*بدنش در این سو و سر مطهر شهید حشمت در انسوی خاکریز*
*با شهادت حشمت ، گردان عقب نشست و نیروهای گردان ، بدن مطهر بدو ن سر ،حشمت را به عقب اوردند*
*گردان مجدد به خط زد، ومحل را از لوث وجود ارتش عراق پاک کردند وعملیات تا خرداد سال ۶۱ منجر به ازادسازی خرمشهر گشت ادامه داشت*
*بعد از تصرف منطقه ، پدر شهید حشمت ترک زاده اصرار داشت که باید سر فرزندم پیدا شود هر گشتند خبری نبود*
*او هر روز صبح با دوچرخه از شهر اهواز به محل روستای بیوض می رفت تا شهدا سر فرزند شهیدش را بیاید*
*او هر روز صبح خاکریزها را می کاویید، او در کنار لودرها و بلدورزها که مشغول بکار بودند صبح را به شب می رساند وبه شهر باز می گشت*
*یک روز دو روز نه*
*بلکه او ۲۵ روز از مرکز شهر اهواز بدانجا می رفت اما سر یوسف گم گشته خویش را نیافت*
*من نمی دانم بر این پدر در این ۲۵ روز چه گذشت ، و چه نجوایی داشت* ، *اما می دانم،۲۵ روز تمام، شب وروزهایش ، عجین با لحظات کریلا بود*
*سرانجام خسته شد وتسلیم شد گفت ؛ حشمت عزیزم ؛ باباجان ۲۵ روز امدم اما سر تو را نیافتم*
*خسته و کوفته بخواب رفت*
*در عالم رویا حشمت امد ؛ گفت بابا سپاس، اما چند قدم مانده بود تا پیدایم کنید*
*تو را گم می کنم هر روز وپیدا می کنم هر شب*
*بدین سان خواب ها را با تو زیبا می کنم هر شب*
*پدر درنگ نکرد وفردا سراغ فرماندهان رفت وانها مجددا" چند دستگاه لودر در اختیار او قرار دادند*
*وعازم محل شدند ، و او دقیقا" همان مکانی که را دو سه کیلومتری جلوتر از محل شهادت حشمت بود نشان داد و او گفت ، حشمت خود اینجا را نشانم داد*
*لودرها مشغول بکار شدند و دقایقی بعد با پیکر چند شهید مواجه شدند که سر مطهر حشمت هم در بین انها بود*
*پدر سرمطهر فرزندش در بغل گرفت ناله ای کرد ، وگفت؛ لایومکم کیومک یا اعبدالله*
*حسین جان ، حشمت م تقدیم باد*
*اما حشمت جان دیگر اهواز زیر چله چله دشمن نیست*
*وخرمشهر هم به اغوش وطن بازگشت*،،،،
*
*# کتاب ماه ابروان ؛ نوشته ی سرهنگ پاسدار عیسی خلیلی*
،
@defae_moghadas2
🍂
AUD-20190808-WA0031.mp3
5.99M
از شهدا جامونده
مادر برام دعا کن
منم مثل حسینت
شهید کربلا کن
@defae_moghadam
🍂
📌 به چشمانمان باید شک کنیم...
▪️ «ابوبصیر» میگوید: با امام باقر به مسجد مدینه وارد شدیم. مردم در رفت و آمد بودند. امام به من فرمود: «از مردم بپرس آیا مرا می بینند؟» از هر که پرسیدم آیا ابوجعفر را دیده ای؟ پاسخ منفی شنیدم، در حالیکه امام در کنار من ایستاده بود❗️
▫️ در این هنگام یکی از دوستان حقیقی آن حضرت «ابوهارون» که نابینا بود به مسجد آمد. امام فرمود: «از او نیز بپرس.» از ابوهارون پرسیدم: آیا ابوجعفر را دیدی؟ فورا پاسخ داد: مگر کنار تو نایستاده است؟ گفتم: از کجا دریافتی؟ گفت: چگونه ندانم در حالیکه او نور درخشنده ای است.✨
📚 بحار الانوار، ج ۴۶، ص ۲۴۳؛ به نقل از خرائج راوندی
🔺 و اما...
چرا چشمان ما نمیبیند اماممان را؟
چرا گوشهای ما نمیشنوند صدای (هل من ناصر) او را؟
فقط بگذریم و گذر کنیم از سالهای عمرمان و او را نبینیم
جز این انتظاری نمیرود...😔
🏴 شهادت #امام_باقر علیه السلام تسلیت باد.
🍂
🌷 #شهید_محمد_زلقی
#زندگینامه
شهید محمد زلقی در ۲۳ مرداد ۱۳۵۴ در روستای سربیشه از توابع شهرستان دزفول متولد شد. محمد یادگار پدری بود که در ایام جوانی و قبل از تولدش فوت شده بود و با تولد محمد امیدی دیگر در دل خانواده خصوصا مادر بزرگ ایشان نمایان می شود، که مادر بزرگ شهید او را “دل روشن“ نام نهاده بود. محمد با این که از نعمت پدر محروم بود، ولی در دامان مادربزرگی تربیت شده بود که فرزندی برومند، با حمایت عموهایش برای حفظ آرمان های ایران اسلامی تربیت کرده و تقدیم جامعه می کنند.
شهید زلقی همانند دیگر فرزندان انقلاب فعالیت های خودش را از بسیج آغاز می کند و در دوره نوجوانی فعالیت های انقلابی داشتند، حضور داوطلبانه وی در جبهه به عنوان بسیجی بود، بعدها هم لباس سبز عاشقی سپاه را بر تن کرد و در ۸سال دفاع مقدس فعالیت نمود که در این مدت جانباز شیمیایی شد. از دوران دفاع مقدس زخم های دیگری هم به یادگار برایش مانده بود و همه روزه با مشکلات عدیده ناشی از مجروحیت های جنگی دست و پنجه نرم می کرد. اکثر شب ها خواب راحتی نداشت، هم از شدت خستگی پاهایش، که برایش طاقت فرسا شده بود، هم از صدایی که مثل زنگ در گوشش می پیچید، شب هایی هم بود که از شدت خارش درخواست می کرد کف پایش با برس خارانده شود. در سال۷۰ شهید زلقی ازدواج کرد، از آن جا که حاجی پسر دایی همسرش بود، شناخت کاملی به لحاظ اعتقادی از شخصیت و خصوصیات اخلاقی اش داشتم، بسیار محجوب و متدین بود، ثمره این ازدواج موفق ۴فرزند شامل ۱پسر و ۳دختر است. شهید زلقی قلبش برای اسلام و نظام اسلامی می تپید. همیشه آرزوی شهادت داشت، عاشق نظام و شهادت بود، مرتب میگفت برای شهادتش دعا کنیم، میگفت: سوریه مرز اسلام است و باید از مرز اسلام دفاع کنیم.
#پیگیر_باشید
@defae_moghadas2
🍂