eitaa logo
حماسه جنوب،شهدا🚩
1.4هزار دنبال‌کننده
6.9هزار عکس
837 ویدیو
20 فایل
اینجا سرزمین دل است سرزمینی به بزرگی تاریخ از یاسر و سمیه تا دفاع مقدس و تا آخرین شهد عشق گر خواهان درک آنی......... لحظه‌ای با ما بنشین و جرعه ای سرکش ادمین: @Jahanimoghadam
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
زیبای همخوانی شهدای حرم منم می‌خوام برم.... تقدیم به روح شهدای حرم زینبی https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣ فرمانده شهید هیچ وقت بدون وضو با بسیجیان روبرو نمی شد. طوری با آنها برخورد می کرد که هر رزمنده در اولین برخورد با او، شیفته اخلاقش می شد. بعد از گذشت ۲۴ سال از شهادتش هنوز بسیجیان بهبهان وقتی از فرمانده شهیدشان سخن می گویند بغض راه گلویشان را می بندد و چشم هایشان خیس می شود. داوود در قلب های بسیجیان جای داشت و او را چون برادری مهربان دوست می داشتند، مردی که عاشقانه بسیجیان را دوست می داشت. https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کرامت شهید چشمان شهیدی که با یک بوسه باز شد ... یکی از تکاوران نیروی انتظامی که در درگیری با عبدالمالک ریگی به شهادت رسید. https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣ به علت مشکلات اقتصادی خانواده، در مغازه ای مشغول شاگردی بود، روزی از رفتن به سر کار امتناع می کند وقتی مادرش علت را جویا می شود می گوید مادر! صاحب کار من آدم بی انصافی است و رعایت حال مردم را نمی کند و من نمی خواهم عمله ظالم باشم ، لذا به دنبال کار دیگری خواهم رفت تا نان حلالی به دست بیاورم. او "" بود که در ۶۱/۱/۱۶ نامش را در دفتر شافعان فردای محشر به ثبت رسانید. https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣ ✨ سلام دوستان، 👋 من علی عساکره هستم، به دعوت شما امروز مهمان محفل گرم و دوست داشتنی شما حماسه جنوبی ها هستم ☺ . ❣ 1⃣
اینم 👆 عکس منه☺️. مال همون ایامه. به این عکسها می گفتن عکس حجله ای 😄 2⃣
❣ سال ۴۸ بود که تو ماهشهر به دنیا اومدم . از بچگی عاشق دوتا چیز بودم، یکی مسجد، 🕌 یکی فوتبال ⚽ 😍 و توی هر دو زمین توپ می زدم 🏃🏐 ❣ 3⃣
❣ جنگ 💣 که شروع شد، چهار گوشه زمین فوتبال 🚩 رو بوسیدم و رفتم توی بسیج برای دوره های نظامی . ثبت نام کردم و بعدش راهی جبهه شدم 😊 اما چون سن و سالم کم بود 👶🏻 و خانوادم منو زیاد دوست داشتن❤️ منو از جبهه برگردوندن خونه 😔 کسی می تونه ناراحتی منو تو اون لحظه بنویسه؟ ............فکر نکنم.😄 ❣ 4⃣
دل کندن از صف اعزام واقعاً دردآور بود😭 ❣ 5⃣
سلام و عرض ارادت خدمت همراهان کانال البته منم بیکار نشستم 💥 با کلی تلاش 💪🏻 و شیرین زبونی سعی کردم خانوادمو راضی کنم که بذارن برگردم جبهه 💥⚡️ اما جواب همه این بود که هنوز سن و سالم کمه 😔 منم گفتم خوب اگه یکی بخاطر سن کم و یکی بخاطر سن زیاد نره بجنگه پس کی باید از کشورمون دفاع کنه❓ 🍁بالاخره مذاکرات من با خانوادم نتیجه داد و روز خداحافظی 👋🏻 فرا رسید 😀 ❣ 6⃣
عجب😳 حال و هوایی داشت این جبهه ها 🌷 چه بچه های با حالی داشت. خلاصه بعد از کلی آموزش شنا تو سرمای❄️🌨 زمستان رفتیم برای عملیات 💥💥 💫اذیتتون نکنم تو سال ۶۵ بود که تو قرعه شهادت برنده شدم و توی عملیات کربلای ۴ موقعی که داشتم شناسایی مین ها 💣 رو تو در جزیره ام الرصاص انجام می دادم بال شهادت🌷 دراوردم و بله دیگه.......... بقیه شو خودتون باید از نزدیک ببینید 😊 چرا؟...... چون گفتنی نیست.🌹 🌺برای شادی روح همه شهدا صلوات🌺 7⃣
❣ این عمار! شهید سید حسین علم الهدی اتاق کوچکى از ساختمان نهضت سوادآموزى اهواز در اختیار سید حسین بود. ایشان و چند نفر از دوستانش از جمله من، به آنجا رفت و آمد داشتم. یکى از شب‏‌ها، من و حسین در این اتاق مشغول مطالعه بودیم. نیمه‏ هاى شب بود که نهج البلاغه می‏‌خواند. نگاه کردم به ایشان، دیدم چهره ‏اش برافروخته شده و دارد اشک می‏‌ریزد. زیر چشم، شماره صفحه نهج البلاغه را نگاه کردم و به ذهن سپردم. پس از ساعتی، سید حسین نهج البلاغه را بست و براى استراحت به بیرون رفت. صفحه نهج البلاغه را باز کردم، دیدم همان خطبه‌اى است که حضرت على (ع) در فراق یاران باوفایش ناله می‏‌کند و می فرماید : أین َ عمار؟ أینَ ذوالشهادتین؟ کجاست عمار؟... کجاست... "حاج صادق آهنگران" https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❣نماز عشق می خوانم برای دوری از خود دو رکعت؛ نیتم این است شوم یکباره مست تو سحرگاه است و مهتاب نمی خواهد شود بیدار به پشت در کنون گشته غریق لحظه دیدار سر سجاده بنشسته گنهکاری ندیمانه به چشم رحمتت دلخوش ز غمزه گشته بیگانه تو که بر من نظر داری سحرگاهی به من بنگر غمم را از دلم بر کن سکوتت را دگر بشکن در این کلیپ شهید «رضا چراغی»وشهید «دستواره» «محمدتقی رستگار و احمد آقا متوسلیان» دیده می‌شوند. https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
سلام بر شهدا ✤ کمک کنید ما هـم چون شما تخــــریب چـیِ نَـــفسماڹ شــویم تا معــبرِ آســماڹ به رویـمان باز شـود..🕊 ❣
‍ ❣ جنگی بیمارستان گلستان را در زمان جنگ و در حین عملیات خیبر دیده بودم. راهروهای بیمارستان مملو از رزمندگان مجروح بود و تخت ها هم به همان گونه. این تازه یکی از بیمارستان ها بود.‌ شاید وضع سایر بیمارستان های شهر هم بی شباهت به این نبود. هواپیماهای سی 130 مرتباً پر از مجروح می شدند و به شهرهای دیگر انتقال می دادند. ..و جابجایی هزاران آمبولانس که آژیر کشان در سطح شهرهای استان در رفت و آمد بودند و چهره شهر را عملاً به شهری جنگی خصوصاً در زمان عملیات ها تبدیل کرده بودند... معراج شهدا هم که خود حکایتی دیگر داشت. حال که در شهر قدم بر می‌دارم و آرامش را زیر پوست شهر می بینم، هنر شهدا و جانبازان را با تمام وجود احساس می کنم و ‌خدا رو سپاس می گویم که رفتند ولی ادامه دارند هنوز https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❣...صبح روز یکشنبه نهم بهمن ۱۳۶۱، گروهی از فرماندهان جنگ به ملاقات امام خمینی (ره) رفته بودند که خبر تلخ و جانسوزی به جماران رسید: «نابغه جنگ «حسن باقری شهید شد!» آن روز، روز تلخی برای فرماندهان بود. محسن رضایی گفت: «انگار انفجاری در مغزم شکل گرفت.» او با نگرانی از آینده جنگ گفت: «احساس کردم یکی از بازوهایم را از دست دادم؛ حالا چطور می‌خواهیم جنگ را ادامه دهیم؟» شهید مهدی زین الدین گفت: «خبر مثل کوهی روی سرمان خراب شد.» ادامه جنگ زیر سوال بود که حالا دیگر حسن نداریم، فرمانده قرارگاه کربلا نداریم، چطور می‌خواهیم جنگ را ادامه دهیم؟ حاج قاسم سلیمانی گفت: «در طول جنگ هیچ روزی برای بچه‌های جبهه به اندازه شهادت حسن باقری سنگین نبود؛ شهادت او برای جنگ ضایعه‌ای بود که تا پایان جنگ جبران نشد.» 📚برگرفته از کتاب ملاقات در فکه https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
غواص شهید برای گردان غواصی نیرو می خواستند و اصرار داشت که او نیز ثبت نام کند اما به دلیل شنا بلد نبودن امکانش را نداشت ، تا اینکه مقررشد کسانی که از لحاظ قدرت بدنی مطلوب تر هستند دوره آموزش شنا را طی می کنند و به گردان های غواصی بپیوندند. اونیز که منتظر این فرصت بود وقت را غنیمت شمرد و با سعی و تلاش بیکران خود را به گردان غواصی رسانید . از این موضوع آنچنان شاد و خندان بود و حالتی داشت که تا آن زمان ندیده بودم . عاقبت دلاور مرد صحنه ایثار شهید "احمدکلا نی" در روز ۶۴/۱۱/۲۱ در عملیات والفجر 8 لباس حضور در بارگاه حضرت دوست را برتن کرد و بهشتی شد. راوی: حمید رضایی از رزمندگان گردان حمزه سیدالشهدا https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 چه فرخنده شبی است میلاد فاطمه زهرا (س)، امشب، آسمان مکه آذین بند قدوم دختر خورشید است و کعبه و زمزم و صفا، سرود خوان آمدن کوثر جاری رسول خدایند. 🌹میلاد باسعادت فاطمه زهرا (س) مبارک باد https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1 🍂
در سال ۶۶، شرایط خاصی در جبهه ها به وجود آمده بود. در دبیرستان دخترانه ای که من مدیر آن بودم، جهاد مالی اعلام شد. روز اول چند تن از فرزندان شهدا، انگشترهایی که پدرانشان برایشان خریده بودند، داوطلبانه به صندوق ریختند. دانش آموزی داشتیم که برادر شهیدش برای ازدواج خود یک انگشتر برای نامزدش خریده بود. او نیز آن را به جبهه اهدا کرد. مصباحی https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣ اولین بار برای شرکت در عملیات والفجر۸، در سن شانزده سالگی به جبهه اعزام شد. انرژی فوق العاده، روابط عمومی بسیار بالا، مسولیت پذیری و شوخ طبعی او چنان بود که هیچکس باور نمی کرد که رزمنده ی تازه واردی است که اولین نوبت حضور او در جبهه است.✨ ✨در همان نیم روز اول که از تحویل نیروها به گروهان گذشت آنچنان جنب و جوشی از خود نشان داد که فرج اله پیکرستان که معمولا درخواستی برای نیروی خاصی نداشت، تقاضا کرد تا او برای انجام مسؤلیت پیک به دسته سوم ملحق شود.✨ ✨ محمدرضا مجلل از کودکی عضو بسیج نوجوانان و یک عنصر فعال جلسات قرآن مسجد امیرالمومنین(ع) بود. و پیش از اینکه به جبهه بیاید با رزمندگان محشور و مانوس بود. ایمان راسخ و شجاعت او آنگونه بود که با دیدن ایشان و تعداد دیگری از نوجوانان آنچه از کربلا و حضرت قاسم سیزده ساله شنیده ام برایم معنا یافته است✨ گردان بلال ، دزفول https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣ محشری برپا شده بود ، در آن بحبوحه محمدرضا مجلل، شیرین کاری اش گل کرده بود، پاشنه های پا را به کف قایق می زد و ادای بچه های ترسو و گریان را درآورده بطوری که خنده دیگران را باعث شود، صدا می زد: مامان…مامان!… من مامانمو می خوام!… چرا به زور دارید منو می برید عملیات!… و مصطفی کمال هم با بدنه قایق طبل گود زورخانه می زد و شعر حماسی می خواند…✨ ✨ در آن لحظه ی پر هیاهو دیدم که چقدر مرگ در نظر اینان حقیر است و دون.https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1