eitaa logo
حماسه جنوب،خاطرات
5.5هزار دنبال‌کننده
11.5هزار عکس
2.2هزار ویدیو
72 فایل
سرزمین عشق، جایی جز وادی پر جریان دشت عاشقی نیست بشنویم این قصه ناگفته ی انسان های نام آشنای غریب را ------------------ ادمین: @Jahanimoghadam @defae_moghadas2 (کانال‌دوم (شهدا 🔸️انتقال مطالب با لینک بلااشکال است.
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 ۴__گردان‌کربلا ۱۰ دنیا را به سخره و خنده گرفته بودیم! همه جا شور و نشاط با همه شوخی! با فرمانده با سخنران و مربی با " خنده "!! عجب مکتبی است، مکتب خمینی ! اگر تو شنیده ای از مزاح و شوخ طبعی یاران حسین علیه السلام در شب عاشورا ، من دیده ام لبخند یاران خمینی را در شب کربلای ۴ رفته رفته لحظات به پایان می رسید. نوبت به نوشتن وصیت رسید! آنانکه وصیت ننوشته بودند باید، نوشته و تحویل تعاون می‌دادند! موج شور و هیجان اجازه تمرکز و نوشتن نمی‌داد! ولوله ای به راه افتاده بود! یکی به دنبال تعویض و تحویل اسلحه ... یکی به دنبال تعدیل لباس غواصی... یکی دوبینی در دست از این وآن عکس می گرفت... آن دو دیگر در گوشه ای خلوت کرده و با هم نجوا می‌کنند. نیت به توجیه نقشه رسید! دسته دسته در اتاقی کوچک توجیه عملیاتی می‌شدند. خوب بیاد دارم که "علی رنجبر" از اتاق توجیه خارج شد و گفت؛ " سهیل، امشب دمار از روزگارت درمی آوریم"! بعد از توجیه از کنایه زیبای "علی" آگاه شدم که هدف تصرف جزیره سهیل در ساحل اروند عراق است! 👇👇👇👇
نوبت به خواب اجباری رسید!.....چه خوابی ؟! چگونه چشم بر هم بگذاری وقتی که می دانی تا ساعاتی دیگر باید با دوستان جانی وداع کنی!😭 خدایا چه خواهد شد؟! چه کسی انتخاب خواهد شد؟! فردا در عزای که خواهیم نشست؟! ای کاش روزها و ساعت ها طولانی تر می شد تا سیر ببینیم عزیزان را . تا از احساس "سعید حمیدی اصل" بپرسیم! هم او که خبر از شهادتش داد و ما فرصت دقت و توجه نداشتیم! ای کاش فرصتی بود تا آن طرف تر می رفتم و دوباره "کریم کجباف" را می دیدم ! خواب به چشمانم نرفت. و شاید مزه پرانی‌های بچه نمی گذاشت!! عصر آن روز به دفعات " علی بهزادی " را دیدم ! آرام نشان می داد، اما بی قراری در چشمانش موج می زد! شنیدم که چند دست لباس غواصی سایز کوچک و نو آورده اند. به اتاق فرماندهی رفتم و درخواست تعویض لباس کردم. گفتند؛ نیست! گفتم : لباسم پاره و سوراخ سوراخ است! گفتند: هستند کسانی که لباسشان بدتر از شماست!... منصرف شده و برگشتم ! یکی از بچه های تدارکات پشت سرم آمد و یک دست لباس نو بسته بندی شده داد! بعدا گفتند؛ صدای تو را حاج اسماعیل شنیده و دستور داده تا لباس نویی که برای خودش تهیه کرده بودند را به من بدهند! عصر، لانکروزها برای بردن بچه ها آمدند! هنوز عده ای در تب و تاب وصیت! تحویل البسه و تجهیزات اضافه بودند. سوار لانکروزها شدیم در حالی که در چهره های یکدیگر نگاه کرده و لبخند می زدیم! گاهی خیره در چشم هم نگاه می کردیم اما هیچ حرفی برای گفتن نداشتیم! بسوی هدف رفتیم! آخرین مقر ، ساختمان آب و فاضلاب جزیره مینو ! ساختمانی بتنی در چند متری ساحل اروند! تاریکی شب فرامی رسید اما هنوز کادر گردان در تب وتاب امور پشتیبانی و آخرین هماهنگی ها در تلاش بودند... ادامه دارد @defae_moghadas 🍂
🔴 دوستان زیادی در مورد ادامه خاطرات اسارت سوال می کنند. جهت اطلاع عزیزان کانال، این خاطرات بعد از روایت کربلای ۴ ادامه پیدا می کند.
چه حس قشنگی!!
عقلانیت، حرف اول جبهه و جنگ بود. قابل توجه راویان عزیز👆
فقط خاطرات "خاکریز اسارت" بخاطر سالگرد عملیات کربلای۴ موقتا ارسال نمی‌شود، همین☺️
یادش بخیر😔
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 #کتاب "فرمانده من" این کتاب حاوی قصه هایی از فرماندهان دفاع مقدس است که رحیم مخدومی، ‌احمد کاوری، داوود امیریان، ‌علی اکبر خاوری نژاد، ‌حسن گلچین، ‌هادی جمشیدیان و عباس پاسیار و... به نگارش درآورده اند. کتاب فرمانده من از مجموعه کتاب‌های «یادنامه» با موضوع «جنگ ایران و عراق» است. این کتاب یادنامه‌ای از آن‌هاست که توسط افرادی که شاهد ایثار و فداکاری‌ها و دلاوری‌هایشان بوده‌اند، تنظیم شده است. به امید آنکه راه سرخ آن‌ها ادامه پیدا کند.   🔻 رهبر انقلاب در باره این کتاب فرموده اند : «من کتاب هایی را که می خوانم معمولا پشتش یادداشت یا تقریظی می نویسم؛ این کتاب «فرمانده من» را که خواندم بی اختیار پشتش بخشی از زیارت نامه را نوشتم: السلام علیکم یا اولیاء الله و احبائه! واقعا دیدم که در مقابل این عظمت ها انسان احساس حقارت می کند. من وقتی این شکوه را در این کتاب دیدم در نفس خود حقیقتا احساس حقارت کردم.» (من و کتاب- ص ۲۸) ایشان در جایی دیگر درباره این کتاب فرموده اند: «چقدر این کتاب فرمانده من عالی است و چقدر من را متاثر و منقلب کرد.» (من و کتاب-ص ۳۱)   @defae_moghadas 🍂