حماسه جنوب،خاطرات
#نخل_های_بی_سر📕📗📒 نوشته : قاسمعلی فراست #کتب_دفاع_مقدس @defae_moghadas
نخل های بی سر
نویسنده: قاسمعلی فراست
.
نخلهای بیسر به دلیل اینکه جزء «اولین» آثار ادبیات دفاع مقدس است خود به خود، مورد توجه قرار میگیرد. رمان داستان مقاومت مردم خرمشهر، ایثارها و رشادتهای بچههای مظلوم این شهر و سختیها و مرارتهای مهاجران جنگ تحمیلی است. داستان با شروع جنگ، آغاز میشود.
خانواده ناصر در تب و تاب ماندن و یا رفتن سرگردانند. پدر و مادر او، گمان نمیکنند جنگ به این راحتی آشیانه آنها را مورد تهاجم قرار دهد. ناصر، حسین و شهناز پدر و مادر را ترغیب به رفتن میکنند و خود میمانند تا از شهر و آرمانهایشان دفاع کنند. شهناز شهید میشود. او اولین شهید خانواده است که بر سر آرمانهایش جان میدهد. شهادت او، برادرانش را در دفاع از شهر و ارزشهایشان راسختر میکند....
@defae_moghadas
الهی......
🌻در این صبح
🌸ڪه نوید بخش
🌻امید و رحمت توست
🌻هرآنڪه چشم گشود
🌸قلبش سرشار از امید،
🌻و زندگیش سرشار
🌸ازرحمت و برڪت توباد
🌻صبحتان بخیر وپراز نور الهی
🌸ســـــــلام صـــبح بخـــیر🌸🍃
🍂🍂
🔻 #گمشده_هور 4⃣
❣ سردار حاج علی هاشمی
✍ هر وقت فرصتی پیش می آمد، برای اینکه دلم باز شود و کمی سبک شوم، سر قبر بچه ها در بهشت آباد اهواز می رفتم. بچه هایی که تا دیروز با هم بودیم و امروز اینقدر از هم فاصله گرفته بودیم. آنها، آن بالا بالاها بودند و ما هنوز اسیر خاک. مسئولیت، خیلی وقت ها نمی گذاشت احساسات درونی ام را بروز دهم. اما وقتی بهشت آباد می رفتم، انگار راحت، خود خودم می شدم. همین که عزم میکردم سر قبر سيدطاهر بروم، ناخودآگاه خنده ام می گرفت. این پسر شوخ طبع و بشاش، اینجا هم دست بردار نبود. وقتی سر خاکش می رسید می خندیدم و فاتحه می خواندم و کلی ذکر خاطرات می کردیم. بعد از آن راه می افتادم سمت قبر مجيد، نگاهم که به عکس قاب زده اش می افتاد قلبم می گرفت و چهره ام در هم می رفت، می نشستم کنار سنگ مزارش، آرام و غمگین با مجید حرف می زدم، عادت کرده بودم که بگویم چطوری آقا مجيد؟ از علی هاشمی راضی هستی یا نه؟ ما جای تو را خالی نمی گذاریم..........
جنگ است و هر روز اتفاق تازه ای می افتد. باید کم کم به ناخوشی های جنگ و فراقهای اجباری اش خو کنیم. اما سخت است و شیرینی پیروزی ها هم گاهی اوقات نمی تواند جای خالی عزیزانت را برایت پر کند.
بعد از آزادسازی هویزه نیروی زیادی به جبهه اعزام شد. با هادی ایستاده بودیم و نگاهشان می کردیم. هادی از این جمعیت عظیم به وجد آمده بود. گفت: «علی، با این همه نیرو، ما اگه بخوایم همه عراق رو هم می تونیم بگیریم. تمام زمین از سرباز و بسیجی پر شده).
گفتم: «نه، این طور هم نیست. بیشتر اینها سیاهی لشكرند، سازماندهی و آموزش این نیروها خودش کلی وقت می برد، نگاه كن!»
خواستم خودش بفهمد که این همه نیرو دارند در زمینی حرکت میکنند که پر از مین است ولی نمی دانند. نزدیک دوازده ساعت آنجا تردد داشتند، اما خدا خواست و هیچ کس کوچکترین خراش هم بر نداشت. از این مسائل زیاد پیش می آید و ما همیشه قدرتی مافوق قدرت بشر را می بینیم که یاریمان می کند.
عراقی ها آنقدر امکانات داشتند که حتی مکان سپاه حمیدیه را شناسایی کردند و چند بار با موشک هدف قرار دادند که به لطف خدا به مرکز سپاه آسیب جدی نرسید.
همراه باشید
با کانال حماسه جنوب
@defae_moghadas
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂 🍂
💠💠
🔻 طنز جبهه
🔅 کلیسا
در عملیات کربلای چهار دقیقا روبروی این کلیسا مدرسه ای بود که محل استقرار نیروهای گردان تحت امر شده بود.
بچهها هر روز موقع اذان می رفتند و ناقوس آن را به صدا در می آوردند.😄
یک معاون مجاهد عراقی بنام ابو رشاد داشتم
او را فرستادم تا نیرو ها را نهی کند از اینکارها🙈
با رفتن او تشری که زده شد همه برگشتند.
بعد از یکساعت متوجه غیبت ابورشاد شدیم.
رفتیم با کلی مکافات او را پیدا کردیم
در حالی که داشت پیانو تمرین می کرد😂
بعد میگن 😉
چرا در عملیات کربلای چهار عدم فتح داشتیم😂😂
کاظم فرامرزی
@defae_moghadas
🍂
🍂🍂
🔻 #گمشده_هور 5⃣
❣ سردار حاج علی هاشمی
✍
در یکی از بعدازظهرها که در مرکز سپاه جمع بودیم به ما خبر دادند که فرانسه ۵ نفر از نیروهایش را به عراق داده است. همه کنجکاو بودیم نیروهای فرانسوی و هواپیمایشان را ببینیم و از نقش و هدفشان از حضور در ارتش عراق سر در بیاوریم. ساعت 4 بعدازظهر بود که موجی از خبر داخل سپاه حمیدیه پیچید که یک میراژ فرانسوی سقوط کرده و یک ژنرال خلبان فرانسوی دستگیر شده است، فرصت خوبی پیش آمده بود و همان چیزی بود که می خواستیم، اسیر درست درمانی هم به داممان افتاده بود. نیم ساعت که گذشت دیدیم سیلی از جمعیت به سمت محل سپاه می آید و یک نفر را وسط انداخته اند و بقیه با هر چه دستشان می رسد از دمپایی گرفته تا چوب و چیزهای دیگر به سر و روی او می زنند. جلوتر که آمد دیدیم خارجی است. یک کاپشن بادی تنش است و موهای سرش هم مقداری رفته. نزدیک به چهل سال دارد و از ترس رنگش سفید سفید شده بود. وقتی به سپاه رسید و ما را ديد فکر کرد نجات پیدا کرده و کمی حال و روزش بهتر شد. مردم را عقب زدیم و آوردیمش داخل ساختمان سپاه. یک لیوان آب دستش دادیم. حالش که کمی جا آمد، شروع کرد به حرف زدن، دائم می گفت:
I'm journalist . I ' m journalist
فهمیدیم که روزنامه نگار است و اشتباه شده، مردم تصور کرده بودند میگوید ژنرال هستم و می خواستند حسابی حالش را جا بیاورند. همان جا نگهش داشتیم، تا اینکه بعد از یک ساعت یک رابط از ارشاد با عصبانیت آمد و گفت: «حسابی آبرویمان رفته. ایشان آمده خبر تهیه کند و هیچ ربطی به هواپیمایی که سقوط کرده
ندارد.
آرامش کردیم و دست خبرنگار را که معلوم نبود می رود و چه خبری برایمان می سازد، با احترام و ادب گذاشتیم توی دستش و راهیشان کردیم.
همراه باشید
با کانال حماسه جنوب
@defae_moghadas
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂 🍂
🍂
🔻 عکس یادگاری
یادش بخیر
😊دوستم و من!
حسین فضیلت (پوره) و سید عباس امامزاده
⭕️ عکس اول در سال۱۳۶۲
📵 عکس دوم در سال۱۳۹۵
عکاس📸 هر دو عکس! بهروز خسروی
در حاشیه دیدار بچه های قدیمی قرارگاه نصرت.
سالها پیش ، که تعدادی نوجوان سیزده چهارده ساله بودیم، فرمانده، نادر دشتی گفت که بهروز خسروی، برو یه عکس از کودکستانمون👶👶 بگیر!!!
تک عکس رو گرفت و ما هم توی عکس بودیم، حسین، توی عملیات بدر اسیر🔫 شد، بعد که اومد ایران ، دیدیم چند تا زبان یاد گرفته و الان سالهاست که استاد چند دانشگاه هست.
الان بعد مدتها، توی نشستی دوستانه، بهروز جان گفت که باز یه عکس📸 بگیریم ازتون.
😂😂😂
راوی : سید عباس امامزاده
حماسه جنوب
@defae_moghadas
🍂
از راست برادر جانباز حسین امیری، محمود احمدی و شهید علی رضا صابونی اعضای اولیه و بنیانگذاران گروه بلالی اهواز
@defae_moghadas
؛💐🍃🌿🌸🍃🌾🌼
؛🍃🌺🍂
؛🌿🍂 "قمقمه خالی"
؛🌸
هنوز خاک شلمچه جنون به دل دارد
ز هجر آن همه خورشید خون به دل دارد
سخن بگو طلاییه باز دلتنگم
برای سجده سرخ نماز دلتنگم
تبسمی به من ای فکه، هر دو تنهاییم
چگونه بعد شهیدان خود سرپاییم
پر از دعای کمیلی، پر از جنون کارون
کجاست منزل لیلی، جزیره مجنون
تو ای شهید که نامت خلاصه پاکیست
چقدر پیراهن خاکی تو افلاکیست
چقدر قمقمه خالی ات ادب دارد
هنوز نام اباالفضل زیر لب دارد...
🌸
🌾🍂 @defae_moghadas
🍃🌺🍂
💐🍃🌿🌸🍃🌼
🍂🍂
🔻 #گمشده_هور 6⃣
❣ سردار حاج علی هاشمی
✍ دی ماه سال 1360 بود که دستور تشکیل یگان های سپاه صادر شد. به دنبال این فرمان تیپ های امام حسين، نجف، بیت المقدس... تشكيل شد. سپاه حمیدیه نیز باید به تیپ تبدیل می شد. دنبال نام خاصی بودم. قرآن را باز کردم. سوره نور آمد. نام تیپ، ۲۷ نور شد و محل استقرار آن منطقه ی طراح، سید جابر و کرخه تعيين گرديد.
حاج آقایی داشتیم به نام شیخ محمود شوشتری که از بچه های حصیر آباد و پیشنماز و روحانی سپاه بود. یک روز احساس کردم شاید لازم باشد کتابی در مورد ریا بخوانم، رفتم پیش شیخ و گفتم: «یک کتاب راجع به ریا دارید به من بدید؟»
حاج آقا گفت: «برای چی میخوای، علی؟» گفتم: «میترسم، من رو ریا گرفته باشه»
شیخ محمود دیگر چیزی نپرسید و یک کتاب از بین کتاب ها برداشت و دستم داد. وقت هایی که سرم خلوت تر می شد آن را می خواندم. وقتی هم که طرح عملیات ام الحسنین را نوشتم تا به صورت عملیات ایذایی چند روز قبل از عملیات بزرگ فتح المبين در منطقه ی کرخه نور انجام شود، دوباره سراغ حاج آقا رفتم و گفتم: «دوست دارم این عملیات را به نام حضرت فاطمه نامگذاری کنم. آن حضرت چه صفات و القابی داشت؟
- حضرت فاطمه القاب زیادی دارند بتول، صدیقه، مرضيه
- دیگه چی؟
- راضيه، زکیه، ام الحسنین.
وقتی گفت، ام الحسنین خیلی به دلم نشست. گفتم: «این خیلی جالبه، ام الحسنین، اسم عملیات باشه که هم اسم بی بی فاطمه ی زهراست و هم نام امام حسن و امام حسين. رمز عملیات هم یا فاطمه ی زهرا باشه».
به خانوم فاطمه ی زهرا ارادت خاصی داشتیم، الآن هم دارم. به آقا" رشید و رحیم صفوی هم توصیه کردم که رمز عملیات فتح المبين را یا زهرا" بگذارند. آنها هم قبول کردند.
همراه باشید
با کانال حماسه جنوب
@defae_moghadas
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂 🍂
🍂
🔻 سفر به یاد ماندنی
🌀 بعد از پدافندی طلاییه بود که بچه های گردان وگروهان ها تصمیم گرفتند تا با قطار به مشهد بروند. بچه ها حدود چهارده نفر بودند که در دو کوپه تقسیم شدیم.
اسم یکی از کوپه ها را بواسطه افرادی که نور بالا می زدند، کوپه بهشتی ها و یکی دیگر را با توجه به روحیات شلوغ آن ها، کوپه جهنمی ها گذاشتیم.
کوپه بهشتی ها عبارت بودند از برادران عبدالفتاح اهوازیان، احمد ترکی، محمود طیبی، وحید طیبی، علی بهزادی، زرگر طالبی، عباس پیمانی و کوپه جهنمی ها بنده، مرتضی حاج حیدری، مصطفی بختیاری، اکبر عجمی، سجاد نوری، رضا گرجی و احمد قاری.
جالب اینجا بود که موقع برگشتن آنقدر جهنمی ها با برنامه و فعال عمل کردند که توانستیم خیلی از نیروهای کوپه بهشتی ها را جذب خودمان کنیم و فتاح ماند و حوضش.
و در ادامه جنگ، از آن جمع با صفای زیارت رفته، شش نفر به فیض شهادت نایل آمدند
روح همه شهدا شاد
مهدی کاکاحاجی
گردان کربلا
کانال حماسه جنوب
@defae_moghadas
🍂
animation.gif
182.2K
السلام علیک یا علی بن موسی الرضا المرتضی 💐
@defae_moghadas
نیست گاهی، هیچ راهی، جز به شاهی رو زدن
با غمی سنگین رسیدن پیش او زانو زدن
ظهرِ گرما، صحن سقاخانه می چسبد چقدر
ضامن آهو شنیدن، بعد از آن "یا هو" زدن
در شلوغیها دو تا آرنج خوردن بیهوا
مست چون جامی، به دیگر جامها پهلو زدن
آری آداب خودش را دارد اینجا عاشقی
جز بزرگان کس ندارد منصب جارو زدن
قاسم صرافان
@defae_moghadas
🍂
🍂
🔻 طنز جبهه
چیزی به عید غدیر نمانده بود. همه بچه های گردان در تکاپوی آماده کردن محل و دعوت از روحانی و کنجکاوی برای مستحبات این روز و شیرینی و.... بودند.
از قضا روحانی👳 شوخ طبعی هم آمد و....
تو نمازخونه که چادری پشت پادگان کرخه بود نشست و هر بار چند 👬👬نفر میومدن و براشون صیغه برادری می خوند🙏 و🚶 میرفتن.
شب🌚 بعد از نماز مغرب بالای منبر رفت و گفت: شنیده بودم شما رزمندگان انسان های با حالی هستید و....
بعد تن صدایش را تندتر کرد و گفت: بابا از صبح نشستم هر کی دست یه 👬 نفر رو گرفته میاد پیشم می گه حاج آقا 👳 اینو برام صیغه کن 😢😂.....
و شلیک😂😂😂 خنده بچه ها که تا دقایقی همانطور ادامه داشت و یادگاری از آن روز برایمان ماند.
❂◆◈○•-------🍂-------•○◈◆❂
حماسه جنوب
@defae_moghadas
🍂
🍂🍂
🔻 #گمشده_هور 7⃣
❣ سردار حاج علی هاشمی
یکی دو روز قبل از شروع عملیات میان فرماندهان بر سر شناسایی منطقه و اطلاعات به دست آمده اختلاف پیش آمد. باید اختلاف نظرها از بین می رفت و همه به اتفاق نظر می رسیدیم تا بعد مشکلی پیش نیاید. ناصری را که از بچه های قدیم سپاه بود صدا کردم و گفتم برای شناسایی نهایی به منطقه برود. قبل از رفتن با او اتمام حجت کردم که با دقت کارش را انجام بدهد، گفتم: «خیال نکن طرح نوشتن و گفتن رمز عملیات کار آسانی است من وقتی زیر طرحی را امضاء میکنم بدنم میلرزد. جان بچه های مردم دست ماست. پدر و فرزند و برادرهای مردم دست ما هستند. آن بچه ای که مادرش ۱۶، ۱۷ سال با زجر و بدبختی بزرگش کرده و حالا تحويل من داده، نباید بیخود جانش به خطر بیفتد».
اینها را که گفتم، فرستادمش رفت. او هم کارش را خوب بلد بود و دست پر برگشت.
خیلی وقت ها به مادرانی فکر میکردم که همیشه چشم انتظار پسرانشان هستند که با هزار سختی بزرگشان کرده اند. مثل ننه که با سختی و نداری و دست تنگی بزرگم کرده بود. 14، 15 ساله بودم که پول تو جیبی هایم را جمع می کردم تا وقتی سفره مان خالی بود و پولی در خانه نداشتیم به تنه بدهم تا نانی تهیه کند، از نزدیک دیده بودم که زن همسایه او را صدا می کرد و میگفت: «داری ننه علی، یک پولی بدی به من قرض؟»
- واسه چی میخوای ننه جان؟
اینجا دیگر باید گوشهایم را تیز میکردم تا صدای همسایه را که میلرزید و ضعیف تر شده بود بشنوم.
- بچه هام خرج دارند، لازم دارم...
آن وقت ها پنج تومان و ده تومان، برای خانه های مردم حصیرآباد سفره شادی می انداخت، حالا همان بچه ها بزرگ شده بودند و جبهه و منطقه خانه شان شده بود.
همراه باشید
با کانال حماسه جنوب
@defae_moghadas
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂 🍂