eitaa logo
حماسه جنوب،خاطرات
5.4هزار دنبال‌کننده
11.4هزار عکس
2.2هزار ویدیو
72 فایل
سرزمین عشق، جایی جز وادی پر جریان دشت عاشقی نیست بشنویم این قصه ناگفته ی انسان های نام آشنای غریب را ------------------ ادمین: @Jahanimoghadam @defae_moghadas2 (کانال‌دوم (شهدا 🔸️انتقال مطالب با لینک بلااشکال است.
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 دشت آزادگان در روزهای شروع جنگ ۲۷ ابوالقاسم حداد پور ┄┅┅❀┅┅┄ 🔸 اگر در شب‌های مختلف عملیات، شبیخون ها انجام نمی شد بدون شک دشمن با دو حمله ساده، شهر اهواز را می‌گرفت. زیرا نیروی بازدارنده در برابر او نبود. تنها یک گردان بود که متلاشی شد و افراد آن یا شهید شده یا مجروح گردیدند. در آن شرایط، بنی صدر، رئیس جمهور بود و هیچ اقدامی نمی کرد و جنگ را سیاسی کرد و ماهم در اواخر مهر ماه سال ۵۹ از وسط خیابانهای خلوت اهواز عبور می کردیم و یأس و نا امیدی ما را فرا گرفته بود. زیرا کل خوزستان از دزفول، سوسنگرد، هویزه، اهواز، خرمشهر و آبادان کاملاً در محاصره بوده و هر آن کل استان امکان سقوطش را می رفت، و لذا به همراهی یکی از برادرها به نام یحیوی رفتیم به منزل آقای طاهری که در آن زمان امام جمعه اهواز بودند. وقت غروب بود که وارد منزل ایشان شدیم گفتیم: حاج آقا دشمن از هر سو در محاصره شده است و هر آن هم وارد شهر اهواز می‌شود. اگر ما صدایمان را به تهران نرسانیم فردا در روز قیامت مسؤول خواهیم بود. لذا به آقای طاهری گفتیم: با بنی صدر شخصاً گفتگو کند، شاید تصمیمی در دفاع از اهواز و استان اتخاذ کند. بلافاصله آقای طاهری با تهران تماس گرفت و با بنی صدر صحبت مفصلی کرد و از او پرسید بالاخره شما کمک می‌کنید؟ گفت: شما بروید بر سر کارتان و ما به شما خبر می دهیم. ظاهراً وضعیت بحرانی استان را به عرض امام(ره) رساندند و همان وقت هم خبر دادند که مقام معظم رهبری، حضرت آیت الله العظمی خامنه ای که به همراهی دکتر چمران در اهواز بودند به تهران دعوت شدند تا تصمیم بزرگی گرفته شود. ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ ادامه دارد از کتاب اهواز در ۸ سال دفاع مقدس حمید طرفی @defae_moghadas 👈لینک عضویت ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
🍂 سرفصل دیوان امشب بیا تا جرعه‌اى از شعر مهمانت‌كنم تك‌بیت اشعار منى سرفصل دیوانت‌كنم تندیس زیباى تو را از نو بسازم با غزل زیباترین اسطوره تاریخ ایرانت كنم هرشب‌خیال یاد تو در من چه‌غوغا مى‌كند امشب‌در آغوشم‌بیا تا مست وحیرانت كنم چون ماه شبهایت شوم امشب میان آسمان تا در مدار عاشقى مانند كیوانت كنم از جام لبهایت بیا برمن بنوشان جرعه اى آنگه به‌من فرصت بده تا بوسه‌بارانت كنم ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ @defae_moghadas 👈لینک عضویت ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹؛🍂؛🌹 🍂؛🌹 عبور از 🌹؛ آخرین خاکریز / ۵۶ خاطرات اسیر عراقی دکتر احمد عبدالرحمن ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ 🔹 مشکل دیگر ما استحمام بود که خوشبختانه، با استقرار در موضع جدید منتفی شد. آب حمام را سربازان گماشته فراهم می‌کردند و در مخزن ابتدایی که در نزدیکی قرارگاه احداث کرده بودیم، می ریختند. سپس افسران به نوبت دوش می‌گرفتند. از نظام گماشتگی در ارتش عراق به شدت نفرت داشتم. هر افسری یک سرباز را به اسم گماشته به خدمت خود در آورده بود. ولی من هرگز حاضر نبودم سربازی را به خدمت خود درآورم، از طرفی به جهت داشتن درجه نظامی نمی‌توانستم خودم این کار را انجام دهم چون این عمل توهین محسوب می‌شد. برای همین از گماشته معاون فرمانده گردان با پوزش تمام می‌خواستم بشکه آبی تهیه کند تا سر و بدن خود را از گرد و غبار بشویم. افسران از وجود گماشته ها برای خدمات روزمره، حتی پاک کردن کفش هایشان استفاده می‌کردند. مشکل استحمام به دستور فرمانده گردان در مورد احداث دو باب حمام مجزا برای افسران و درجه داران و سربازان منتفی شد. حمام ها از طریق روشن کردن اجاق زیر آنها گرم می‌شد و گروهانها سربازان خود را طبق برنامه ای مشخص مأمور انجام این کار می‌کردند. مصالح احداث این دو حمام از خانه ها و ساختمانهای شهر قصرشیرین تأمین شده بود. در آن موقع دستوراتی در مورد عدم انتقال مصالح ساختمانی از شهرهای ایران به خاک عراق صادر شده بود، ولی افراد فقط مجاز بودند در جبهه های نبرد و مواضع نظامی در خاک ایران استفاده کنند. فرمانده گردان می‌گفت: «ما دیر یا زود تاوان خسارات وارد به شهرها را خواهیم پرداخت، پس چرا از مصالح ساختمانی این شهرها استفاده نکنیم!؟» در مورد تغذیه هم موقعیت افسران بهتر از سربازان و درجه داران بود. در هر واحد یک غذاخوری مخصوص افسران وجود داشت و هر افسری ماهانه مبلغی به عنوان حق عضویت می پرداخت. مسئولیت اداره این غذاخوری به پزشکان واگذار می‌شد، چرا که کمتر از دیگران مشغله کاری داشتند. بدین ترتیب من به عنوان مسئول اداره غذاخوری افسران و رسیدگی به دخل و خرج روزانه منصوب شده بودم. جیره غذایی افسران به شکل خام سرو می‌شد و سربازان مسئول نظافت غذاخوری و پختن غذا بودند. هر روز عصر یک کامیون نظامی ظرفهای بزرگ غذا را حمل و در بین گروهانها تقسیم می‌کرد. غذا برای روز بعد هم نگه داری می‌شد زیرا ظهرها بیشتر خطر حمله وجود داشت. موظف بودم هر روز قبل از توزیع کنترل کنم. از کمیت و کیفیت غذا راضی نبودم، شکایات متعددی هم از سربازان در این مورد به گوش می‌رسید. بسیاری از سربازان که اجاق برقی هایی برای گرم کردن غذا داشتند از فروشگاه اردوگاه مواد غذایی را تهیه می‌کردند. هر نظامی ماهانه ده تا پانزده دینار برای تهیه غذا هزینه می‌کرد. با اینکه گاهی مواد غذایی یگانها مناسب بود ولی تهیه و پخت آن مشکل بود. بارها اتفاق افتاد که با اصابت خمپاره ای به محل توزیع جیره های غذایی دهها سرباز که در اطراف کامیون حامل مواد غذایی اجتماع کرده بودند، به خاک و خون می‌غلتیدند. برای گرفتن مرخصی نیز افسران نسبت به سربازان و درجه داران از اولویت برخوردار بودند. افسران به چهار گروه تقسیم می‌شدند، هر گروه فقط یک هفته مرخصی داشت و حدود سه هفته در جبهه حضور می یافت. اما سربازان به پنج گروه تقسیم می‌شدند، هر یک از آنها چهار هفته را در جبهه سپری می‌کردند و یک هفته مرخصی داشتند. مرخصی دوره ای تنها امید هر نظامی اعم از افسر و درجه دار در جبهه آنها مشکلات و ناراحتی‌های جبهه را به امید مرخصی آینده تحمل می‌کردند و موقع استفاده از مرخصی شور و حال قابل توجهی در روحیه آنها پدیدار می‌شد، به همین جهت، برای یک نظامی، خبری مصیبت بارتر از تعلیق و یا تأخیر مرخصی ها نبود. ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ ادامه دارد لینک عضویت ↙️ @defae_moghadas ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 گلستان یازدهم/ ۴۹ زهرا پناهی / شهید چیت سازیان نوشته بهناز ضرابی ┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄ 🔸 صبح روز بعد توی کوچه پر بود از لندرورهای جهاد سازندگی و پاترولهای سپاه و اتوبوس و مینی بوسهایی که آمده بودند تا مردمی را که توی خانه و کوچه تجمع کرده بودند به باغ بهشت ببرند. علی آقا پیراهنی قهوه ای پوشیده بود که توی تنش باد میخورد. انگار فقط استخوانهای شانه هایش بود که پیراهن را نگه میداشت. صورتش تکیده و لاغر و زرد شده بود. معلوم بود شب سختی را گذرانده. هیچ کداممان از دیروز نه ناهار خورده بودیم نه شام و نه صبحانه. على آقا منصوره خانم را در آغوش گرفته بود و مدام زیر گوشش می‌گفت: «مامان، به خودت مسلط باش مقاوم باش. زینب گونه رفتار کن. حواست به دشمن باشه.» مریم نمی‌توانست خودش را کنترل کند. خواهرانه اشک می‌ریخت. علی آقا می‌گفت مریم جان، گریه کن، اما نه با صدای بلند. مواظب باش صدات نامحرم نشنوه.» از هنگامی که خبر شهادت امیر آقا را شنیده بودم، حالم بدتر شده بود. هنوز عُق می‌زدم. داشتم میدویدم به طرف دستشویی. علی آقا مرا دید، پرسید چیه؟ هنوز تو خوب نشده ی؟ میخوای به یکی از بچه ها بگم! ببردت بیمارستان؟» فکر نمی کردم علی آقا در آن وضعیت حواسش به من باشد؛ چه برسد به اینکه مرا بفرستد به بیمارستان گفتم: «نه، چیزی نیست، الان خوب می‌شم.» هوا گرم بود. گرما بیشتر اذیتم می‌کرد. آرام آرام همه از خانه بیرون آمدیم. تعدادی از همسایه ها در خانه ماندند تا برای مهمانهایی که بر می‌گشتند آب خنک و شربت و حلوا درست کنند. من با مادر و بابا پایین رفتم. جمعیت زیادی که برای تشییع امیر آمده بودند. همه سوار اتوبوسها یا ماشین‌های شخصی می‌شدند و به طرف باغ بهشت حرکت می‌کردند. مسیر عبورمان تا باغ بهشت پُر از ماشینهای نظامی سپاه و لندرورهای جهاد بود که اغلب شیشه ها و بدنه هایشان با عکس امیر، پارچه سیاه، و گل پوشیده شده بود. وقتی به باغ بهشت رسیدیم گروه موزیک در حال نواختن بود و تعداد زیادی سرباز و سپاهی در دو طرف ایستاده بودند. تابوت امیر با پرچم و گل آذین شده بود و وسط محوطه مقابل غسالخانه روی زمین بود. سربازها و سپاهی‌ها به نشانه احترام دست خود را کنار پیشانی گذاشته بودند و با سکوت عمیقشان عزاداری می کردند. با دیدن تابوت امیر پاهایم لرزید. منصوره خانم آقا ناصر، حاج صادق و علی آقا زیر بالکن غسالخانه ایستاده بودند. منصوره خانم و مریم صورتشان سرخ بود اما گریه نمی‌کردند. پاهایم می لرزید. مادر زیر بازویم را گرفت. یاد روزی افتادم که برای تشییع جنازه مصیب آمده بودیم. موزیک قطع شد و صدای تلاوت قرآن از بلندگو پخش شد. قاری روی بالکن داشت قرآن می خواند. جمعیت لحظه به لحظه بیشتر می‌شد. حاج صادق و علی آقا و آقا ناصر و امام جمعه و استاندار و چند نفر دیگر روی بالکن رفتند. وقتی تلاوت قرآن تمام شد مجری از امام جمعه خواست که پشت تریبون برود. امام جمعه و استاندار سخنرانی کردند و بعد از آنها نوبت علی آقا شد. هوای باغ بهشت گرم بود. هر لحظه حالم بدتر می‌شد. علی آقا داشت سخنرانی می‌کرد سلام بر حسین سلام بر یاران حسین، من از مردم شهیدپرور استان همدان بسیار سپاسگزارم که برای تشییع جنازه امیر چیت سازیان به اینجا تشریف آورده اند. خیلی زحمت کشیدید. اما مردم از شما خواهش بزرگ تری دارم. امام را تنها نگذارید. حـــرف امام را با گوش جان پذیرا باشید. امام سه سال پیش از ما خواستند جبهه ها را خالی نگذاریم و دفاع را واجب دانسته‌اند. جبهه های گوناگون برای خودمان درست نکنیم. جبهه فقط خط مقدم است و حضور در آن برای همه واجب است نگذارید امام دوباره پشت تریبون برود و از ما برای چندمین بار بخواهد به جبهه برویم اگر ما سرباز خوبی باشیم امام عزیز یک بار فرموده اند و این برای ما کافی است. ما باید به دنیا ثابت کنیم که هر چه امام ما میگوید با جان و دل خریداریم. با یک دست قرآن و با دست دیگر سلاح برگیرید و به سوی جبهه های حق علیه باطل حرکت کنید و فریاد بزنید: جنگ جنگ تا پیروزی. •┈••✾○✾••┈• ادامه دارد کانال حماسه جنوب/ ایتا @defae_moghadas ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
10.96M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍂 روضه سوزناک حضرت زهرا 😭 🔸 من که از فضه شنیدم بهتری، الحمدلله در زدم دیدم خودت پشت دری، الحمدالله ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ @defae_moghadas 👈لینک عضویت ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
🍂 دشت آزادگان در روزهای شروع جنگ ۲۸ ابوالقاسم حداد پور ┄┅┅❀┅┅┄ 🔹 حضرت امام (ره) جلسه ای را با حضور مقام معظم رهبری دکتر چمران، آقای رفسنجانی، بنی صدر و عده ای دیگر تشکیل دادند. در آن جلسه اختیار جنگ از دست بنی صدر خارج گردید و به دست شورای عالی دفاع واگذار گردید. البته بنی صدر هم یکی از اعضاء شورا بود اما آن قدرت سابق را نداشت و تصمیم گیری درباره جنگ در شورا مطرح می شد و این یک حرکت بزرگی بود و یک نقطه عطفی در تحول و دگرگونی در جنگ گردید. زیرا بنی صدر تا زمانی که در رأس قدرت ارتش به عنوان فرمانده کل قوا بود نه تنها بین ارتش و سپاه و بسیج و نیروهای مردمی انسجام به وجود نمی آورد بلکه اجازه تحویل اسلحه به نیروهای انقلابی را نمی داد و باعث فتنه در مسائل جنگ بود. او جنگ را سیاسی کرده بود. ما به بنی صدر می‌گفتیم انقلاب ما انقلاب مردمی است. رکن رکین آن «روحانیت» است. کشور اسلامی را روحانیت اداره می‌کند. جنگ هم همینطور است شما از روی چه معیاری علیه روحانیت بد حرف میزنی؟! متأسفانه او هرگز زیر بار نمی رفت؛ لیکن تشکیل شورای عالی دفاع و گذاشتن بنی صدر به عنوان یک عضو در شورا و گرفتن همه اختیارات از او و سپردن جنگ به نیروهای انقلابی، تحولی چشمگیر را به وجود آورد و مردم با شتاب و سرعت وارد صحنه نبرد گردیدند و از سوی بازاریان و اصناف در ستاد زینبیه نمایندگانی آمدند و نیازمندیها را تأمین می نمودند. برادرانی که با شهید دکتر چمران از تهران آمده بودند علاوه بر این که در جبهات مختلف مشارکتی فعال داشتند در تدارکات روزانه جبهه ها همکاری می‌نمودند و هر چیزی که ما در اهواز نمی توانستیم تهیه کنیم به آنان لیست می‌دادیم و آنها هم تلفن می زدند و با سرعت به دست ما می رسید. بخشی از آنچه مردم شهر تهران می‌فرستادند به خود نیروهای جنگ های نامنظم تحویل می‌دادیم و بخش بزرگتر به ستاد زینبیه می‌رسید که طبق برنامه به جبهه ها فرستاده می شد. در رابطه با تهیه اسلحه برای رزمندگان جنگهای نامنظم که محورهای اصلی نفوذ و پیشروی دشمن را سد کرده بودند و ضربات سختی بر دشمن زبون وارد می کردند، خودشان تأمین می کردند یا در حین حمله و یورش به جبهات دشمن، اسلحه مورد نیاز و حتی لباس و غذای خودشان را از دشمن به غنیمت می گرفتند. ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ ادامه دارد از کتاب اهواز در ۸ سال دفاع مقدس حمید طرفی @defae_moghadas 👈لینک عضویت ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂