از راست برادر جانباز حسین امیری، محمود احمدی و شهید علی رضا صابونی اعضای اولیه و بنیانگذاران گروه بلالی اهواز
@defae_moghadas
؛💐🍃🌿🌸🍃🌾🌼
؛🍃🌺🍂
؛🌿🍂 "قمقمه خالی"
؛🌸
هنوز خاک شلمچه جنون به دل دارد
ز هجر آن همه خورشید خون به دل دارد
سخن بگو طلاییه باز دلتنگم
برای سجده سرخ نماز دلتنگم
تبسمی به من ای فکه، هر دو تنهاییم
چگونه بعد شهیدان خود سرپاییم
پر از دعای کمیلی، پر از جنون کارون
کجاست منزل لیلی، جزیره مجنون
تو ای شهید که نامت خلاصه پاکیست
چقدر پیراهن خاکی تو افلاکیست
چقدر قمقمه خالی ات ادب دارد
هنوز نام اباالفضل زیر لب دارد...
🌸
🌾🍂 @defae_moghadas
🍃🌺🍂
💐🍃🌿🌸🍃🌼
🍂🍂
🔻 #گمشده_هور 6⃣
❣ سردار حاج علی هاشمی
✍ دی ماه سال 1360 بود که دستور تشکیل یگان های سپاه صادر شد. به دنبال این فرمان تیپ های امام حسين، نجف، بیت المقدس... تشكيل شد. سپاه حمیدیه نیز باید به تیپ تبدیل می شد. دنبال نام خاصی بودم. قرآن را باز کردم. سوره نور آمد. نام تیپ، ۲۷ نور شد و محل استقرار آن منطقه ی طراح، سید جابر و کرخه تعيين گرديد.
حاج آقایی داشتیم به نام شیخ محمود شوشتری که از بچه های حصیر آباد و پیشنماز و روحانی سپاه بود. یک روز احساس کردم شاید لازم باشد کتابی در مورد ریا بخوانم، رفتم پیش شیخ و گفتم: «یک کتاب راجع به ریا دارید به من بدید؟»
حاج آقا گفت: «برای چی میخوای، علی؟» گفتم: «میترسم، من رو ریا گرفته باشه»
شیخ محمود دیگر چیزی نپرسید و یک کتاب از بین کتاب ها برداشت و دستم داد. وقت هایی که سرم خلوت تر می شد آن را می خواندم. وقتی هم که طرح عملیات ام الحسنین را نوشتم تا به صورت عملیات ایذایی چند روز قبل از عملیات بزرگ فتح المبين در منطقه ی کرخه نور انجام شود، دوباره سراغ حاج آقا رفتم و گفتم: «دوست دارم این عملیات را به نام حضرت فاطمه نامگذاری کنم. آن حضرت چه صفات و القابی داشت؟
- حضرت فاطمه القاب زیادی دارند بتول، صدیقه، مرضيه
- دیگه چی؟
- راضيه، زکیه، ام الحسنین.
وقتی گفت، ام الحسنین خیلی به دلم نشست. گفتم: «این خیلی جالبه، ام الحسنین، اسم عملیات باشه که هم اسم بی بی فاطمه ی زهراست و هم نام امام حسن و امام حسين. رمز عملیات هم یا فاطمه ی زهرا باشه».
به خانوم فاطمه ی زهرا ارادت خاصی داشتیم، الآن هم دارم. به آقا" رشید و رحیم صفوی هم توصیه کردم که رمز عملیات فتح المبين را یا زهرا" بگذارند. آنها هم قبول کردند.
همراه باشید
با کانال حماسه جنوب
@defae_moghadas
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂 🍂
🍂
🔻 سفر به یاد ماندنی
🌀 بعد از پدافندی طلاییه بود که بچه های گردان وگروهان ها تصمیم گرفتند تا با قطار به مشهد بروند. بچه ها حدود چهارده نفر بودند که در دو کوپه تقسیم شدیم.
اسم یکی از کوپه ها را بواسطه افرادی که نور بالا می زدند، کوپه بهشتی ها و یکی دیگر را با توجه به روحیات شلوغ آن ها، کوپه جهنمی ها گذاشتیم.
کوپه بهشتی ها عبارت بودند از برادران عبدالفتاح اهوازیان، احمد ترکی، محمود طیبی، وحید طیبی، علی بهزادی، زرگر طالبی، عباس پیمانی و کوپه جهنمی ها بنده، مرتضی حاج حیدری، مصطفی بختیاری، اکبر عجمی، سجاد نوری، رضا گرجی و احمد قاری.
جالب اینجا بود که موقع برگشتن آنقدر جهنمی ها با برنامه و فعال عمل کردند که توانستیم خیلی از نیروهای کوپه بهشتی ها را جذب خودمان کنیم و فتاح ماند و حوضش.
و در ادامه جنگ، از آن جمع با صفای زیارت رفته، شش نفر به فیض شهادت نایل آمدند
روح همه شهدا شاد
مهدی کاکاحاجی
گردان کربلا
کانال حماسه جنوب
@defae_moghadas
🍂
animation.gif
182.2K
السلام علیک یا علی بن موسی الرضا المرتضی 💐
@defae_moghadas
نیست گاهی، هیچ راهی، جز به شاهی رو زدن
با غمی سنگین رسیدن پیش او زانو زدن
ظهرِ گرما، صحن سقاخانه می چسبد چقدر
ضامن آهو شنیدن، بعد از آن "یا هو" زدن
در شلوغیها دو تا آرنج خوردن بیهوا
مست چون جامی، به دیگر جامها پهلو زدن
آری آداب خودش را دارد اینجا عاشقی
جز بزرگان کس ندارد منصب جارو زدن
قاسم صرافان
@defae_moghadas
🍂
🍂
🔻 طنز جبهه
چیزی به عید غدیر نمانده بود. همه بچه های گردان در تکاپوی آماده کردن محل و دعوت از روحانی و کنجکاوی برای مستحبات این روز و شیرینی و.... بودند.
از قضا روحانی👳 شوخ طبعی هم آمد و....
تو نمازخونه که چادری پشت پادگان کرخه بود نشست و هر بار چند 👬👬نفر میومدن و براشون صیغه برادری می خوند🙏 و🚶 میرفتن.
شب🌚 بعد از نماز مغرب بالای منبر رفت و گفت: شنیده بودم شما رزمندگان انسان های با حالی هستید و....
بعد تن صدایش را تندتر کرد و گفت: بابا از صبح نشستم هر کی دست یه 👬 نفر رو گرفته میاد پیشم می گه حاج آقا 👳 اینو برام صیغه کن 😢😂.....
و شلیک😂😂😂 خنده بچه ها که تا دقایقی همانطور ادامه داشت و یادگاری از آن روز برایمان ماند.
❂◆◈○•-------🍂-------•○◈◆❂
حماسه جنوب
@defae_moghadas
🍂
🍂🍂
🔻 #گمشده_هور 7⃣
❣ سردار حاج علی هاشمی
یکی دو روز قبل از شروع عملیات میان فرماندهان بر سر شناسایی منطقه و اطلاعات به دست آمده اختلاف پیش آمد. باید اختلاف نظرها از بین می رفت و همه به اتفاق نظر می رسیدیم تا بعد مشکلی پیش نیاید. ناصری را که از بچه های قدیم سپاه بود صدا کردم و گفتم برای شناسایی نهایی به منطقه برود. قبل از رفتن با او اتمام حجت کردم که با دقت کارش را انجام بدهد، گفتم: «خیال نکن طرح نوشتن و گفتن رمز عملیات کار آسانی است من وقتی زیر طرحی را امضاء میکنم بدنم میلرزد. جان بچه های مردم دست ماست. پدر و فرزند و برادرهای مردم دست ما هستند. آن بچه ای که مادرش ۱۶، ۱۷ سال با زجر و بدبختی بزرگش کرده و حالا تحويل من داده، نباید بیخود جانش به خطر بیفتد».
اینها را که گفتم، فرستادمش رفت. او هم کارش را خوب بلد بود و دست پر برگشت.
خیلی وقت ها به مادرانی فکر میکردم که همیشه چشم انتظار پسرانشان هستند که با هزار سختی بزرگشان کرده اند. مثل ننه که با سختی و نداری و دست تنگی بزرگم کرده بود. 14، 15 ساله بودم که پول تو جیبی هایم را جمع می کردم تا وقتی سفره مان خالی بود و پولی در خانه نداشتیم به تنه بدهم تا نانی تهیه کند، از نزدیک دیده بودم که زن همسایه او را صدا می کرد و میگفت: «داری ننه علی، یک پولی بدی به من قرض؟»
- واسه چی میخوای ننه جان؟
اینجا دیگر باید گوشهایم را تیز میکردم تا صدای همسایه را که میلرزید و ضعیف تر شده بود بشنوم.
- بچه هام خرج دارند، لازم دارم...
آن وقت ها پنج تومان و ده تومان، برای خانه های مردم حصیرآباد سفره شادی می انداخت، حالا همان بچه ها بزرگ شده بودند و جبهه و منطقه خانه شان شده بود.
همراه باشید
با کانال حماسه جنوب
@defae_moghadas
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂 🍂