🍂 سجده اجباری
گاهی ما را تنبیه عمومی میکردند که در تابستان هر از چند گاهی امثال این تنبیه به بهانههای واهی توسط نگهبانان اعمال میشد،تنبیه به شکل سجده بود که باید پیشانی روی زمین و دستها پشت کمر و پنکه سقفی خاموش و پنجرههای آسایشگاه هم بسته باشد.
طول زمان این تنبیه بسته به رحم و مروت نگهبان داشت که از پشت پنجره نظارهگر این شکنجه بود. "مسلمان نشنود کافر نبیند" فقط یک شانس داشتیم که حواس نگهبان پرت شود و مسئول آسایشگاه با بچهها هماهنگ باشد که یک لحظه شاید استراحت میکردیم.
🔹آزاده تکریت ۱۱
#خاطرات
#خاطرات_آزادگان
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂
🍂
🔻 یازده / ۱۱۱
خاطرات پروفسور احمد چلداوی
┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄
🔹 شاعر درد / شکنجه علی قزوینی
یک روز که طبق معمول مشغول قدم زدن در محوطه قلعه بودیم، من را صدا زدند و گفتند که باع.ک و چند نفر نگهبان عراقی آسایشگاهها را تفتیش کنیم. به من و ع.ک دستور دادند که وسایل بچه ها را روی زمین بریزیم تا آنها وسایل را تفتیش کنند. در حین پهن کردن وسایل بچه ها تکه کاغذی بیرون افتاد. چون عراقی ها نگاه می کردند نتوانستم آن را قایم کنم بعثی ها بچه های آسایشگاه را به خط کردند و از من خواستند آن شعر را بخوانم. شعر بسیار زیبا و پر مغزی بود و محتوایش درد دل اسرا بود که به صورت شعر روی یک تکه کاغذ نقش بسته بود. مطلع آن شعر این گونه بود،
بسم رب العالمین دل را منور میکنیم
صبر در رنج و الم را این چنین سر میکنیم
گر نصیب ما نشد آن مرگ سرخ با شرف در اسارت این چنین غوغا و محشر میکنیم
گر به زیر چکمه دشمن شویم آزرده جان یادی از آن درد دندان پیمبر میکنیم
گر دل ما را برنجانند به درد روزگار
سر به چاه صبر چون سلطان حیدر میکنیم
گر شود از ضربت سیلی کبود رخسار ما
یاد سیلی خوردن زهرای اطهر میکنیم
ما، ده پانزده نفر را نگه داشتند و بقیه اسرا را به داخل آسایشگاه ها فرستادند. نگهبانهای بعثی که تعدادشان کمی کمتر از ما بود کابل به دست آماده شکنجه ما شدند. فکر میکنم گروهبان ماضی بود که جلو آمد و گفت: «اگه نویسنده این شعر جلو بیاد ما کاری به بقیه نداریم والا همگی رو شکنجه میکنیم و حتی اجازه داریم چند نفرتون رو بکشیم. نادر از او وقت خواست تا کمی فکر کنیم. او هم رفت و ما را تنها گذاشت. بعد از رفتن او نادر که مسئول بند بود، رو به بچه ها کرد و گفت: «باید یکی خودش رو فدای بقیه بکنه و نوشتن شعر را گردن بگیره البته این رو هم بدونه که ممکنه سالم به آسایشگاه برنگرده و شهیدش کنند» یکی از اسرای بی سر و صدا که به خاطر آرامش خاصش کمتر به چشم میآمد بلافاصله بلند شد و گفت: «من گردن میگیرم».
او کسی نبود جز قهرمان دوران اسارت یعنی علی قزوینی پاسدار. او چون اهل قزوین بود به این نام معروف شده بود. صحنه ای که او دستش را به سرعت بالا برد تا رقیب دیگری برایش در این عملیات شهادت طلبانه پیدا نشود تا خود شکنجه شود و ما شکنجه نشویم به قدری باشکوه بود که تا سالهای سال از خاطرم نمی رود. این صحنه من را به یاد روزهای عملیات میانداخت که برای عبور از میدان مین بچه ها از هم سبقت می گرفتند.
عراقی ها برگشتند و علی بی هیچ مقدمه و ترسی مسئولیت شعر را به عهده گرفت. عراقی ها او را بردند و ما را به آسایشگاه برگرداندند. هیچ صدایی از آن قلعه با چند صد اسیرش نمیآمد. دلهره و اضطراب امان همه را بریده بود. چرا صدای داد و فریاد علی نمی آمد؟ طبیعتاً بر اثر شکنجه باید داد و فریادی از او شنیده می شد. نکند در این مدت علی به شهادت رسیده باشد؟! گاهی صدای داد و فریاد بعثی ها می آمد. بعد از مدتی ناگاه صدای پایی در راه رو پیچید..
•┈••✾○✾••┈•
ادامه دارد
#یازده
کانال حماسه جنوب/ ایتا
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂
🍂
🔻 دفاع آخر ۱۴)
آبادان در روزهای دفاع
خاطرات سید مسعود حسینی نژاد
┄┅┅┅❀🌴❀┅┅┅┄
🔹 یکی از همان همراهان افسر ارتش او را صدا زد، "جناب کهتری! جناب کهتری! بیسیم.
بعدها متوجه شدم ایشان سرهنگ کهتری معروف بودند.
ناگهان صدای رگبار گلوله از آن طرف بهمنشیر با صدایی بهشدت زیاد بلند شد.
دوباره سرک کشیدم و دیدم همان تانک بهمراه شاید ۳۰ نفر عراقی که زمینگیر شده بودند همه با هم شروع به فرار کردند. یکی از آنها زخمی شده بود و رفیقش زیر بغلش را گرفته بود و فرار میکردند. در آن لحظه هر چه تیر در خشاب داشتم با ناراحتی و عصبانیت بطرفشان خالی کردم، تانک براحتی از دستمان فرار کرد.
حالا دیگر نیروهای اشغالگر دشمن تارومار شده بودند و بچه های خودی همه آمدند کنار رودخانه.
معده درد و گرسنگی اذیتم میکرد. داشتم بهخاطر این درد مخفیانه گریه میکردم.
به خودم گفتم نباید مزاحم کسی بشوم و بچه ها مجبور بشوند مرا با برانکارد و آمبولانس از معرکه خارج کنند. به حالت دو آهسته به عقب برگشتم، دقایقی بعد به ابتدای نخلستان رسیدم. رفتم پشت کوره ها، همانجایی که اول صبح با دسته و فرمانده مان شروع به حرکت کرده بودیم.
در آن نقطه عباس سهیلیفر با قبضه خمپاره انداز ۱۲۰ بهسمت مواضع دشمن شلیک میکرد. خودش تنها بود. لبخند ساختگی برایش روانه کردم و سلام و علیکی رد و بدل شد و از کنارش رد شدم نمیخواستم متوجه دردم بشود.
•┈••✾○✾••┈•
ادامه دارد
#دفاع_آخر
کانال حماسه جنوب/ ایتا
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂
13.94M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍂 ذوالفقاری آبادان
بعدازهجوم نیروهای بعثی و
ادوات بجا مانده ┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄ #کلیپ #ذوالفقاری #زیر_خاکی #آبادان @defae_moghadas 🍂
1_405561715.mp3
زمان:
حجم:
364.1K
🍂 نواهای ماندگار
💢 حاج صادق آهنگران
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
نوحه قدیمی و خاطره انگیز
🔅 ذوالفقاری، ذوالفقاری
سرزمین افتخاری
آبادان ۵۹
#نواهای_صوتی_ماندگار
#آبادان
#ذوالفقاری
http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf
🍂