eitaa logo
حماسه جنوب،خاطرات
5.7هزار دنبال‌کننده
12.6هزار عکس
2.6هزار ویدیو
72 فایل
سرزمین عشق، جایی جز وادی پر جریان دشت عاشقی نیست بشنویم این قصه‌ی ناگفته‌ی انسانهای نام آشنای غریب را 💥 مجله دفاع مقدس 💥 ------------------ ادمین: @Jahanimoghadam @defae_moghadas2 (کانال‌دوم(شهدا 🔸️انتقال مطالب با لینک بلااشکال است.
مشاهده در ایتا
دانلود
1.65M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بی تو اینجا همه در حبس ابد تبعیدند سالها‌هجری و شمسی همه بی‌خورشیدند سیر تقویم جلالی به‌جمال تو خوش‌ست فصلها را همه با فاصله‌ات سنجیدند تو بیایی همه‌ی ساعتها، ثانیه ها از همین روز، همین لحظه، همین دم، عیدند ─┅═༅𖣔"✾✾"𖣔༅═┅─ به یاد بی‌بدیل‌ترین انسان‌هایی که دلهایمان این روزها بیشتر برایشان پر می‌زند... ایام‌تان پر از آرامش، لبخندتان، خوشبختی، حال خوب، با نشاط، با توکل، با مهربانی، با گذشت و در پناه خداوند متعال برقرار باشید، / سال نو مبارک @defae_moghadas 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 حماسه دولاب 3⃣ ▪︎محمدرحیم حمه‌ویسی ┄❅✾❅┄ 🔸 میکائیل ۱۲ قبضه اسلحه به ما داد و با پای پیاده مسیر روستای نشور تا دولاب را در برف سنگینی که تا کمر می‌آمد طی کردیم. شب مردم روستا را در مسجد جمع کردیم و گفتیم ما ۲۵ نفر هم‌پیمان شدیم که در مقابل گروهک‌های ضد انقلاب مسلح شویم اگر با ما همکاری می‌کنید اعلام کنید اگر هم همکاری نمی‌کنید باز هم اعلام کنید که ما تکلیف خود را بدانیم خوشبختانه کل مردم روستا که دل خوشی از ضد انقلاب و جنایات آنها نداشتند اعلام همکاری کردند و حدود ۵۰ نفر از جوانان روستا داوطلبانه با ما همراه شدند صبح قبل از اذان برای گرفتن تسلیحات به سنندج رفتیم آنجا ابتدا به ما اطمینان نداشتند و شایعه ساخته بودند که مردم روستای دولاب اسلحه را برای ضد انقلاب نه برای دفاع از روستا می‌خواهد. لذا تسلیحات و مهمات کمی به ما دادند و گفتند از این ۵۰ نفر حتما باید ۲۵ نفرتان به دوره آموزشی بروید هرچند گفتیم که مطمئنا در یکی از این شب‌ها ضد انقلاب به ما حمله می‌کند پس دوره را عقب بیندازید و کل این ۵۰ نفر را مسلح کنید اما قبول نکردند لذا ۲۵ نفر از نیروهای ما که اکثرا هم جوان بودند به دوره آموزشی رفتند و بقیه هم با اسلحه‌ و مهماتی که به ما داده بودند عازم دولاب شدیم چون برف سنگینی باریده بود و جاده دولاب بسته شده بود مجبور بودیم مهمات را روی دوش خود بگذاریم و با پای پیاده مسیری ۳ الی ۴ ساعتی را طی کنیم. • وقتی کومله خبردار شد.. وقتی کومله خبردار شده بود که تعداد زیادی از نیروهای ما به دوره آموزشی رفتند و نفرات ما کم است از فرصت استفاده کردند و ساعت ۴ صبح به روستای دولاب حمله کردند. تمام مردان روستا که در روستا حضور داشتند اسلحه به دست گرفتند و اطراف روستا را گرفتند، درگیری شدیدی شروع شد. صدای تیر و تفنگ، رگبار و ... از هر طرف روستا به گوش می‌رسید، رعب و وحشتی کل روستا را فرا گرفته بود. از ترس ضدانقلاب سالخوردگان، بچه‌ها و زنان در آغول حیوانات خود را پنهان داده بودند. آنهایی هم که توانایی جنگیدن داشتند اسلحه دست گرفته و در نقاط مهم روستا مستقر شدند. ┄❅✾❅┄ پیگیر باشد • جهاد تبیین 👈 نشر مطالب http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 طنز جبهه «شوخ طبعی‌ها» •┈••✾✾••┈• 🔹شهردار گاهی می‌شد که آهی در بساط نداشتیم، حتی قند برای چای خوردن. شب پنیر،‌ صبح پنیر، ظهر چند خرما... در چنین شرایطی طبع شوخی بچه‌ها گل می‌کرد و هر کس چیزی نثار شهر دارِِِِِِِِ ِ آن روز می‌کرد. اتفاقا یک روز که من شهردار بودم و گرسنگی به آنها فشار آورده بود، یکی گفت: «ای که دستت می‌رسد کاری بکن!» من هم بی درنگ مثل خودشان جواب دادم: «می رسد دستم ولیکن نیست کار... کف دست که مو ندارد، اگه خودمو می‌خورید بار بندازم!» 🔸 التماس دعا بر خلاف همه اشخاص که موقع نماز و دعا، اگر می‌گفتی: «التماس دعا» جواب می‌شنیدی: «محتاجیم به دعا» به بعضی از بچه‌های حاضر جواب که می‌گفتی جواب‌های دیگری می‌گفتند. یکبار به یکی گفتم: «فلانی ما را هم دعا بفرما» فورا گفت: «شرمنده سرم شلوغه. ولی باشه،‌ چشم. سعی خودمو می‌کنم. اگه رسیدم رو چشام!» 🔹 سنگر یا سنگک؟ همیشه خدا توی تدارکات خدمت می‌کرد. کمی هم گوش هایش سنگین بود. منتظر بود تا کسی درخواستی داشته باشد، فورا برایش تهیه می‌کرد. یک روز عصر، که از سنگر تدارکات می‌آمدیم، عراقی‌ها شروع کردن به ریختن آتش روی سر ما. من خودم را سریع انداختم روی زمین و به هر جان کندنی بود خودم را رساندم به گودال یک خمپاره. در همین لحظه دیدم که که حاجی هنوز سیخ سیخ راه می‌رفت. فریاد زدم: «حاجی سنگر بگیر!» اما او دست چپش را پشت گوشش گرفته بود و می‌گفت: «چی؟ سنگک؟» من دوباره فریاد زدم: «سنگک چیه بابا، سنگر، سنگر بگیر...!!» سوت خمپاره‌ای حرفم را قطع کرد، سرم را دزدیدم. ولی وقتی باز نگاه کردم دیدم هنوز دارد می‌گوید: «سنگک؟» زدم زیر خنده. حاجی همیشه همینطور بود از همه کلمات فقط خوردنی‌هایش را می‌فهمید. •┈••✾💧✾••┈• نشر دهنده باشیم http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
🍂 🔹 ناگفته‌های عملیات بدر (۳۳)       محسن حسینی نهوجی مسئول دفتر وقت سردار صفوی                      ✺✺✺✺✺✺  🔹 لیلی‌ها و مجنون‌های مکتب خمینی در هتل پارس نگهبان هتل، وقتی دید در اتاق باز شد و همسرم به من خیرمقدم گفت، با تعجب، آنجا را ترک کرد. پس از استحمام و تعویض لباس، ضمن بازی با فرزند دو ساله ام مهدی به سرعت خلاصه ماجرای گذشته و تصمیم فرماندهان برای نبرد عاشورائی را برای همسرم سلمی تعریف کردم. با اینکه به دلیل موقعیت کاری ام معمولا چند ماه قبل از هر عملیاتی، از منطقه و سازمان رزم آن مطلع بودم، نزد همسر راز دارم نیز هرگز سخنی از عملیات بر زبان نمی آوردم.  این نخستین باری بود که پیش از عملیات، در مورد آن و وصیتنامه ام برایش توضیح دادم. بعضی از غیرنظامیان، شهر اهواز را ترک کرده بودند، امّا خانواده عناصر قرارگاه خاتم، علیرغم تهدید رادیو بغداد مبنی بر موشکباران هتل پارس، از پدر، مادر، خواهر، برادر، فامیل، بستگان، زادگاه و مسکن خود جدا شده، درغربت اهواز و عزلت هتل پارس ایام سپری می کردند. به همسرم توصیه کردم اگر تا ۲ روز دیگر خبر زنده بودن ما را دریافت نکردی، صلاح نیست در اهواز بمانید. همسرم که همیشه موقع رفتنم می گفت مواظب خودت باش، این بار از عدم حضورش در عرصه نبرد، غبطه می خورد. از فرزندم مهدی و همسرم سلمی خداحافظی کردم و در سر پیچ راهرو، برای هر دو دست تکان دادم. در راهرو هتل، زنان جوان بسیاری را دیدم که بسیار برتر از قهرمانان اسطوره هائی چون لیلی و مجنون، ویس و رامین، شیرین و فرهاد، بیژن و منیژه، یوسف و زلیخا و وامق عذرا، دوری از دلداده خود را، به خاطر باورهای متعالی شان به سادگی تحمّل می کردند. پیگیر باشید حماسه جنوب - خاطرات @defae_moghadas 🍂
11.87M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍂 حماسه سرایی حاج صادق آهنگران در منطقه عملیاتی بدر اسفند ماه ۱۳۶۳ 🔹 رزمنده های بی باک و نترس، بدون توجه به بمباران ها و شلیک توپ های دشمن، گِرد صادق آهنگران (نغمه سرای جبهه ها) جمع شده و به سینه زنی می پردازند. ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ @defae_moghadas 🍂
🍂 حماسه دولاب 4⃣ ▪︎محمدرحیم حمه‌ویسی ┄❅✾❅┄ 🔸 تعداد نیروهای کومله زیاد بود. یکی یکی نیروهای ما شهید می‌شدند و جوی خون در کوچه پس‌کوچه‌های روستای دولاب جاری شده بود، در این درگیری که از ساعت ۴ صبح تا ۷ شب ادامه داشت ۱۸ نفر از اهالی روستای دولاب و ۲ نفر بسیجی به شهادت رسیدند. حتی مردم روستا فرصت نداشتند که جنازه‌ها را از داخل کوچه‌ها جمع کنند. دیگر کاری از دستمان برنمی‌آمد، ضدانقلاب بخشی از روستا را گرفته بود و اگر اقدامی نمی‌کردیم مطمئنا کل روستا را می‌گرفت. وقتی که هوا تاریک شد به همراه یکی دیگر از اهالی روستا باید خود را به نشور می‌رساندیم و درخواست کمک کنیم لذا از مسیری سخت و برف‌گیر که اولین و آخرین باری بود که از آن مسیر عبور کردم، خود را به روبروی روستا رساندیم. نگاه کردیم کومله دو خانه را به آتش کشیده است. جگر ما هم آتیش گرفت، وقتی دوربین انداختم مشاهده کردم که اعضای کومله بالای روستا آتش روشن کردند و دور آن جمع شده‌اند. خیالشان راحت شده بود که نیرویی نمانده که مقابله کند به همین خاطر با رزمنده‌ای که همراهم بود شروع کردیم به رگبار بستن آنها و با ایجاد سر و صدا نشان دادیم که تعداد ما زیاد است و نیروی کمکی رسیده است. بعد از این کار به راه خود به سمت نشور ادامه دادیم با مشقت و سختی فراوان در آن برف سنگین خود را به حاجی میکائیل رساندیم و درخواست نیرو و مهمات کردیم گفت من تعدادی نیرو فرستادم حتما در راه هستند و به روستا نرسیدند... ┄❅✾❅┄ پیگیر باشد • جهاد تبیین 👈 نشر مطالب http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂
31.32M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍂 عملیات فتح المبین نصرت الهی و تجلی نور خدا بر تارک جبهه اسلام در برابر ظلمت و پلیدی دشمن عملیات فتح المبین، در یک نگاه ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂