7.34M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍂 غروب بهشت.....
السلام علی الحسین....
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#کلیپ
#نماهنگ
#توسل
هر شب با یک کلیپ دیدنی
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂 در جبهه دشمن چه میگذرد
صمد نظری 4⃣
عضو رها شده سازمان منافقین
┄┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄
🔸 حکم بازداشت
فردای آن روز رسول به همراه دو تن از نگهبانان مسلح آمد و بعد از باز کردن در از من خواست که به صورت خبردار بایستم تا حکم بازداشت و زندانی شدنم را که رجوی صادر کرده بود بخواند و پس از خواندن چند سطر از روضه های رجوی گفت که “به جرم داشتن اطلاعات بالای نظامی تا اطلاع ثانوی در این مکان بازداشت هستی تا تکلیفت را روشن کنیم.” در بسته شد.
۱۰ روز به همین منوال گذشت. روز به روز به تعداد نفرات سلول های انفرادی افزوده می شد. درها روزی ۲ بار برای غذا و آب (در ظهر و شب) و بعضی روزها یک بار در روز به روی مان باز و پس از چند دقیقه ۲ قفله می شد و نگهبانان می رفتند. این نگهبانان حق نداشتند جز درباره غذا و آب با ما حرفی بزنند. بعد از ۴۰ روز که نتوانسته بودم حمام کنم، بالاخره با صرفه جویی در جیره آبِ روزانه توانستم با آب سرد در دستشویی سلول حمام کنم.
به این دلیل که سلولم زیر پله واقع شده بود و صدای پای افراد به طور مداوم در آن می پیچید درخواست کردم سلولم را تعویض کنند که موافقت کردند. حدود ۲۵ روز منتظر تعیین تکلیف بودم. از تاریخ ها و یادداشت های روی دیوار سلول ها می شد گفت که افراد زیادی در اینجا نگهداری شده بودند. بر روی دیوارها، تاریخ ها و یادگاری های سال های ۶۵ – ۶۶ با مدت های ۴ تا ۷ ماه و بعضاً بیشتر به چشم می خورد.
در سلول جدیدم، روی دیوار نوشته ای با دست خطی بچه گانه دیده می شد: “مامان مُرد، بابا در زندان است.” بعدها یکی از بچه ها که او نیز مدتی در همان بند انفرادی بود می گفت دست خط مربوط به بچه های فردی به نام فرهنگ است که در همان مقطع زمستان ۶۹ از سازمان جدا شد و از طرف یکی از مسئولان زن سازمان به نام ثریا شهری کتک خورد و به انفرادی انداخته شد. دو کودک دبستانی او را که مادرشان نیز در عملیات فروغ کشته شده بود از مدرسه گرفتند و در انفرادی به او تحویل دادند. این بچه ها نیز مدتی در انفرادی با پدرشان در آن فضای سرد به سر بردند تا رجوی تکلیف آنها را روشن کند.
┄┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄
ادامه دارد…
#دشمن_شناسی
#منافقین
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂 آیا می دانید ؟
رجوی می گفت که “همه زنان در حریم من هستند”. اعضاء تصور می کردند که او این موضوع را از منظر ایدئولوژیک می گوید و در حد حرف مطرح می کند. ولی در عمل مشخص شد که از قبل برای رسیدن به خواست های خود طرح و برنامه داشته است. در آن زمان آقای بهزاد علیشاهی (یکی از جداشدگان از فرقه) درباره بی خبری و بی اطلاعی اعضای سازمان درباره جلسات رقص رهایی گفته بود: “فرقه مجاهدین خلق مثل یک پازل است که بدلیل محدودیت های اعمال شده در آن، هر عضوی فقط اطلاعات قسمتی که در آن هست را می داند و از بقیه جاها بی خبر است.”
#آیا_میدانید
#دشمن_شناسی
#منافقین
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
دفتر بسیج خراب شده بود. رفتیم خانه یکی از همسایه ها. بعد از چند روز گلولههای توپ که آمدند، به خانه یکی دیگر رفتیم. چند روزی مهمان بودیم. عراقیها با ترکش های موشک بیرونمان کردند. اصرار میکرد برگردیم مسجد قبول نمیکردم. سقف نداشت.
▫️
میگفت عوضش از توی دفتر میتوانید ستاره ها را هم ببینید.
─┅═༅𖣔○𖣔༅═┅─
#خاطرات_کوتاه
#دزفول
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂 سیلی برای بیداری
علی زابلی
یک شب خاموشی زده شده بود و همه خوروپف خواب بودند و فکر کنم حدود ساعت ۱۱یا ۱۲ شب بود.شیفت ممد امشی بود آقا رضا رحیمی از بچههای تهران خواب بود ولی بقول معروف خواب خرگوشی بود یعنی چشماش نیمه باز بود ولی در واقع خواب بود ممد امشی فکر کرد که بیداره منو بیدار کرد و گفت:بلندشو یک سیلی تو گوشش بزن.من سرپیچی کردم مجدد یک کم بد دهنی کرد و دوباره اشاره کردکه بزن.من با صدای بلند اقارضا را صدا زدم و دستم را گذاشتم روی صورتش،دوباره بهم ناسزا گفت و اشاره کرد که بزن و یا خودت را میزنم دوباره اقا رضا را بلند صدا زدم و این دفعه رضا جان بیدار شد و گفتم:نگهبان با تو کار داره و ممد امشی چند روزی را به من گیر می.داد تا اینکه یک روز یعقوب را صدا زد جریان را از من پرسید و من در جوابش گفتم:شما خودت گفتی بیدارش کنم.گفت:پدر سوخته من گفتم بزن خوب من عربی وارد نبودم بالاخره جریان با وساطت یعقوب حل شد.
🔹 آزاده تکریت ۱۱
─┅═༅𖣔○𖣔༅═┅─
#خاطرات_کوتاه
#خاطرات_آزادگان
#کلیپ
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂
🔻 مردی که خواب نمیدید/ ۵۴
خاطرات مهندس اسداله خالدی
نوشته داود بختیاری
┄┅┅┅┅❀🧿❀┅┅┅┅┄
دیگر مثل روزهای اول فعالیتمان به مجردی که از اداره بر میگشتم لباس عوض نمیکردم و خودم را به مسجد نمیرساندم. این آزارم میداد. احساس میکردم زندگی واقعی ام را اخته کرده اند.
- چه عجب هول رفتن نمیزنی؟ ... خانه ماندنت تعجب دارد. حتما به حرفهای من رسیدی؟
این حرفها اعصابم را به شدت تحریک میکرد. ابهت داش اسدالله داشت رنگ میباخت، آن هم پیش کی؟ پیش زنش. زنی که از روز اول آهنگ مخالفت نواخته بود. مثل قره مستی تو حال خودم نبودم. تمرکزم را از دست داده بودم. فکرم به همه جا چنگ می انداخت؛ بعد دست خالی بر میگشت سرجایش. تو تلاش و تقلا بودم. با دلهره پی جا پای محکم میگشتم. نمیخواستم کله پا شوم، آن هم به آن زودی. چند وقتی خودم را غرق طرحهای کشاورزی ای که در دست داشتم کردم. آخر من مثلا کارشناس طرحهای کشاورزی تو وزارت کشاورزی تهران بودم.
- حالا چرا مثل بقیه مهندسها سرت به کار خودت نیست.
- من از کارم کم نمیگذارم ... دوست هم ندارم مثل بقیه مهندسها باشم ... زندگی فقط پول درآوردن و پست و مقام گرفتن نیست.
- پس چیه؟
- این را میبایست خودت بفهمی.
- میخواهم نفهمم ... همان تو بفهمی برای هفت جدم بس است.
نیشخندهای خانمم کفریام میکرد. حرصم را با ورزش خالی میکردم. تاب شکست نداشتم. احساس میکردم پاک از دست رفته ام. به خودم میپیچیدم و برای پیدا کردن راه دیگری شب تا صبح بیدار میماندم. ناچار شدم فعالیت ام را از صفر شروع کنم. با چند تا از دوستان دیگرم دور از محله مختاری روزهای اول تو فروشگاه انتشارات آذر دور هم جمع میشدیم. عظیمی و مطیعی و محتشم و ... و خودم گپ یکی دو ساعتیای میزدیم و پراکنده میشدیم. کسی متوجه اجتماع مان نمیشد. جوری نبود که تو چشم بزند؛ ولی باید احتیاط میکردیم. طولی نکشید که در یک چشم به هم زدن بر فراز هدف به پرواز درآمدم. روزها و ساعت جلسات بیشتر شده بود.
دیگر داخل فروشگاه برای بحث و مجادله جای مناسبی نبود. صداهای بلند و حرفهای ممنوعه میتوانست کار دستمان بدهد. هیچ کدام نمی توانستیم موقع بحث احساسات و هیجان خودمان را کنترل کنیم. چند وقتی را به همان شکل تاختیم. گرد و خاکمان کسی را آزار نداده بود و اگر نه بشمار سه، تو هلفدونی بودیم جایی که برای دهانهای باز ساخته شده بود.
- پس توی کدام جهنمی میتوانیم حرف بزنیم؟
- توی دلمان
- برای چه کسی؟!
- فقط برای خودمان ... تنهای تنها .
- نمیتوانم ... نمیشود ... روحم اجازه نمیدهد .....
- پس هوار بکش
- میکشم .... به موقعاش هوار میکشم.
•┈••✾○✾••┈•
ادامه دارد
#مردی_که_خواب_نمیدید
کانال حماسه جنوب/ ایتا
@defae_moghadas
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
5.73M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍂 نماهنگ زیبای
"هنگام طواف عشق"
🔹 با نوای
حاج مهدی سلحشور
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#کلیپ
#نماهنگ
هر شب با یک کلیپ دیدنی
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
◇◇ حماسه جنوب ◇◇