mahmoud-karimi---koja-mikhay-beri-chera-mano.mp3
13.38M
🍂 کجا میخوای بری
چرا منو نمیبری
🔻با نوای
حاج محمود کریمی
°°°°°°°
🔸 نمیشه باورم
که وقت رفتنه
تموم این سفر
بارش رو شونه منه
نمیشه باورم که وقت رفتنه
تموم این سفر بارش رو شونه منه
کجا میخوای بری چرا منو نمیبری
حسین این دم آخری چقدر شبیه مادری
باید جوابتو با نفسم بدم
بدون من نرو
تو رو به کی قسم بدم
قرارمون چی شد
که بی قرار هم باشیم
حسین هر چی که پیش اومد
باید کنار هم باشیم
کجا میخوای بری، چرا منو نمیبری
حسین این دم آخری، چقدر شبیه مادری
من روی خاک و تو سوار مرکبی
من توی قلب تو اما تو چشم زینبی
آهسته تر برو
بزار منم باهات بیام
حسین دیگه نمیکشه
پاهام که به پا به پات بیام
کجا میخوای بری، چرا منو نمیبری
حسین این دم آخری،
چقدر شبیه مادری
🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴
شب دهم محرم(شب عاشورای)
#نواهای_صوتی_ماندگار #محرم
هر شب یک کلیپ دیدنی
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🔻 مردی که خواب نمیدید/ ۹۲
خاطرات مهندس اسداله خالدی
نوشته داود بختیاری
┄┅┅┅┅❀🧿❀┅┅┅┅┄
آسمان به کبودی میزد که از ایلام گذشتیم. باد گرد و خاک بلند کرده بود. صدای انفجار از دورها شنیده میشد؛ خفه و کم جان. انگار بمب دستی منفجر میکردند. دیگر خیالمان راحت شده بود که به خط می رویم. آیفا سرعت گرفته بود. راننده زده بود زیر آواز. باد سر و صورتمان را چنگ می انداخت. با آن حال نگاهمانتیز شده بود به جاده سیاه. آمبولانسی که به مامور مرگ میماند از کنارمان گذشت؛ لک لک کنان و بی سر و
صدا.
راننده با دهان صدای آژیر درآورد. مردی که کنار راننده آمبولانس نشسته بود. فریاد زد ساکت ... میخواهی به کشتن بدیشان ... همه سیخ ایستادیم و به اطراف نگاه کردیم. نگاهها به دنبال عراقی ها بود. غروب نمیگذاشت دیده شوند. رسیدیم به منطقه ای که انگار دیوار دور تا دورش کشیده بودند. چند کیلومتر مانده به مهران. اردوگاه کرخه پر بود از چادرهای بزرگ و کوچک. چند تا درخت بیشتر تو اردوگاه نبود. همه شان نارون بودند. باید در آنجا اتراق میکردیم. تو تاریکی و سکوت از پشت آیفا پریدیم پایین. راننده با دهان بسته نگاهمان میکرد. انگار داشت یکی یکی میشمردمان تا به چهل برسیم. همه مان برای عملیات کربلای یک رفته بودیم. اولین چیزی که همه را به دور خود جمع کرد چشمه ای بود که باریکهای آب از آن سرازیر بود. شفاف مثل رد اشک. بعدها فهمیدیم که از آن برای حمام کردن و دستشویی استفاده میشود. خیالی نبود مهم وجود چشمه در آنجا بود. شب اول را همه در یک چادر بزرگ اتراق کردیم. خستگی امان بریده بود. بعد از نماز زدمان زمین. نماز را در چادر بزرگی که نمازخانه اردوگاه بود خواندیم؛ به جماعت. بعد هم یک سخنرانی کوتاه از طرف فرمانده اردوگاه. تنها چادری که تخت داشت چادر راننده آمبولانسها بود. ده تا تخت در دو ردیف. طبق برنامه اردوگاه بعد از نماز صبح ورزش صبحگاهی انجام میدادیم. شانه به شانه جوان ترها نرمش میکردم. بعد دویدن هفت هشت کیلومتری بود. جلو صف می ایستادم. در اسارت هم جلو صف بودم. با یک پرچم سبز رنگ. فرمانده اردوگاه، برادر عسگری (فرماندهی واحد بهداری لشکر ۲۷ رسول الله) بود. به گمانم میان سال بود. یک چشم داشت. خیلی جوان تر از من، عینهو خود ما برای روز عملیات لحظه شماری می کرد. در یکی از سخنرانیهای بعد از نماز بی مقدمه گفت: از برادرهای امدادگر کدامشان رانندگی بلده؟ باید آمبولانس براند. دست بلند کردم. اشاره کرد بلند شوم. از جا کنده شدم. هیکل افتاده ام به شک انداخته بودش. نگاه مرددی به من انداخت، دوروبرش را نگاه کرد.
- مطمئن هستی میتوانی آمبولانس برانی؟ ... باید آمبولانس را ببری
به خط. خطر هم دارد.
- می توانید امتحان کنید.
امتحان کردند همان دفعه اول قبول شدم. باید آمبولانس را میرساندم به خط و بر میگشتم. بعد دیگر راننده آمبولانس میشدم. بعدها شنیدم بعضی از رانندههای تریلی از بردن آمبولانس به خط جا زده بودند. گلوله های عراقی یک نفس جاده را تا خط میکوبیدند. بهشان حق دادم. مرگ دم گوش آدم هوار میکشید. صدایش پرده گوش را پاره میکرد. از من گذشته بود. رفته بودم با مرگ دست و پنجه نرم کنم. هیچ چیز آن قدر برایم هیجان انگیز نبود. آن هم در منطقه و خط مقدم روحم تازه میشد. خودم را به خدا نزدیک تر میدیدم. خیلی نزدیک، چنان که صدایش را میشنیدم. از میان انفجارها و رگبار مسلسلها حتی وقتی زخمیها را پشت آمبولانس جا میدادم. در زندگی عادت کرده بودم خودم را با محیطی که در آن هستم یکی کنم. راننده بودن هم ژست و فیگور خاص خودش را میخواست. سعی کردم ژست و فیگور آنها را بگیرم. دیگر به چشم غریبه نگاهم نمی کردند. باورشان شده بود از خودشانام. زیاد حرف نمیزدم، ولی حرفهایم از جنس حرفهای خودشان بود. چنان شده بود که خودم هم یادم رفته بود چه کاره بودم. صدایم تغییر کرده بود. حتی راه رفتنم. فقط یک دستمال گردن ابریشمی کم داشتم و یک پیراهن گل قرمز. معاون وزیر کجا و راننده آمبولانس کجا؟ سال ۵۸ شهید بهشتی من را کاندیدای وزیر کشاورزی کرد در همان موقع دکتر شیبانی را معرفی کردند. دکتر شیبانی کجا و من کجا. خودم را کنار کشیدم. معاون دکتر شیبانی شدم تا زمانی که دکتر شیبانی وزیر بود من هم معاون بودم.
•┈••✾○✾••┈•
ادامه دارد
#مردی_که_خواب_نمیدید
کانال حماسه جنوب/ ایتا
@defae_moghadas
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
4_5902011305019049992.mp3
18.79M
🍂 سرور و سالار دین
🔹 با نوای
حاج صادق آهنگران
•••••
سرور و سالار دین
با فغان گفت ای زمین
جان نثار راه دین
با فغان گفت ای زمین
ای زمین کربلا فرزند پیغمبر منم
نوگل زهرا حسین، بی کس و یاور منم
جان نثار راه ایمان مرد کم لشکر منم
سرو بستان علی ام شیر یزدان ای زمین سرور و سالار دین
با فغان گفت ای زمین
جان نثار راه دین
با فغان گفت ای زمین
ای زمین نینوا هستی تو منزلگاه من
من ذبیحم تو منا ماوا و قربانگاه من
باخبر باش ای زمین از این دل آگاه من
آمدم تا جان کنم تقدیم جانان ای زمین سرور و سالار دین
با فغان گفت ای زمین
نی منم تنها که میگردم در این صحرا شهید... اکبر و عباس و قاسم نوجوانان رشید
از علی اصغرم هم کرده ام قطع امید فضل و عون و جعفر و جمع عزیزان ای زمین
سرور و سالار دین
نیستی از سرزمین تنها تو قربانگاه من
هست هفتاد و دو قربانی بدان همراه من
این شهادت از ازل بود ای زمین دلخواه من
جمله اندر خاک و خون گردیم غلطان ای زمین
سرور و سالار دین
با فغان گفت ای زمین
خیمه گاه آل عصمت را ز کین آتش زدند
دختران مصطفی را قلب معصوم بشکنند
گوشوار از گوش فرزندان زهرا برکنند
زینب غمدیده گریان و پریشان ای زمین سرور و سالار دین
با فغان گفت ای زمین
جان نثار راه دین
با فغان گفت ای زمین
جان نثار راه دین
جان نثار راه دین
با فغان گفت ای زمین
با فغان گفت ای زمین …
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#محرم
#نواهای_صوتی_ماندگار
@defae_moghadas
🍂
8.75M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍂 جاده و اسب مهیاست
بیا تا برویم
🔹 با نوای
حاج صادق آهنگران
🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴
#کلیپ
#نماهنگ
#محرم
#نواهای_صوتی_ماندگار
عاشورای حسینی
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
11.66M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍂 حسینم بدون،
تو اون خاک و خون
تو آتیش به قلب خدا میزنی
🔹 با نوای
حاج محمود کریمی
🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴
#کلیپ
#نماهنگ
#محرم
عاشورای حسینی
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂 در جبهه دشمن چه میگذرد
جنون تشکیلات رجوی بعد از شکست مرصاد /۱
محمد کرمی
عضو رها شده سازمان منافقین
👈 توضیح: به گزارش جام جم آنلاین، این عملیات خیانتآمیز با رشادت نیروهای مردمی و همچنین فداکاری نیروهای نظامی کشورمان به شکست انجامید و عملیات مرصاد در حافظه جمعی ایرانیان به برهه زمانی افتخارآمیزی علیه نفاق ثبت شدهاست. در همین راستا با محمد کرمی از نیروهای سابق عضو گروهک مجاهدین خلق (منافقین) به گفتگو درباره وضعیت تشکیلات نفاق در آن مقطع زمانی میپردازیم.
•••••
🔸 بعد از عملیات چلچراغ که زمینهساز عملیات فروغ جاویدان بود؛ فضای حاکم در تشکیلات نفاق چگونه بود؟
عملیات چلچراغ در تاریخ ۲۹خرداد ۱۳۶۷ شروع شد که تهاجم به شهر مهران بود. تسخیر مرکز دو لشکر، بعد از آن نیروها مشغول تنظیف غنائم بودند. فرماندهان و سران گروهک مشغول جمعبندی عملیات بودند. اما صحنه سیاسی و بینالمللی در رابطه جنگ ایران و عراق بر سر پذیرفتن قطعنامه ۵۹۸ طور دیگر داشت ورق میخورد. فشارهای سیاسی و بینالمللی برای پذیرفتن قطعنامه ادامه داشت.۲۷ تیر ۱۳۶۷ ایران اعلام کردهبود قطعنامه را میپذیرد. نیروهای ستادها که به عنوان تحت امر برای عملیات چلچراغ به تیپهای رزمی رفتهبودند که کارهای پشت جبهه آنها را انجام میدادند، تازه به ستادهای خود برگشتهبودیم. من که در ستاد پشتیبانی در تاسیسات کار میکردم، تقریبا اواسط تیرماه بود که فرمانده پشتیبانی در یک نشست دوساعته گفت از امروز تمام برنامهها صرف زرهی کردن خودروهای لشکرها و تیپها میشود
(در گروهک، هر ۱۵۰ الی ۲۰۰ نفر را یک تیپ میگفتند، هرسه یا چهار تیپ هم یک لشکر را تشکیل میداد.) تمامی فرماندهان، افراد شناسایی ستادها و تیپها تقریبا از اول تیر، یعنی بلافاصله بعد از عملیات چلچراغ شروع کار برای عملیات فروغ جاویدان را زدند، چون افراد شناسایی شده و اطلاعات عملیات تیپها شروع به تحقیق روی مسیر تردد کردهبودند. میخواستند از طریق نیروهای تشکیلات، اطلاعات منطقه را کامل کنند.
از نیمه ماه تقریبا نفرات دیگر همه میدانستند عملیاتی بزرگ در راه است، اما زمان و مکان و نوع عملیات را نمیدانستند. آن هم از این بابت بود که همه را بسیج آمادهسازی کرده بود.
┄┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄
ادامه دارد..
#دشمن_شناسی
#منافقین
#مرصاد
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂 فاضلاب لندن یا قبرستان کاشان
🔹با وجود وضعیت رفاهی نامناسب مردم در زمان محمدرضا شاه، بودجه کشور صرف مسائلی مانند بازسازی فاضلاب لندن میشد. به طوری که عبدالمجید مجیدی، رئیس سازمان برنامه و بودجه در حکومت پهلوی در خاطراتش مینویسد: مردم در سال 55 حاضر بودند آب غیربهداشتی را در شهرهای بزرگی همچون کاشان تحمل کنند، قطعی متناوب برق و.. را نادیده بگیرند، اما دست کم یک قبرستان خوب داشته باشند.
🔹همچنین روزنامه اطلاعات، آبان 1353 نوشت: تأمین این نیازهای ابتدایی ضروری در برنامه کار دولت نبود چون بازدهی نداشت. ظاهراً وام یک میلیارد و دویست میلیون دلاری محمدرضا پهلوی برای بازسازی آب و فاضلاب لندن در همین ایام دارای بازده کوتاه مدت و میان مدت اقتصادی بود.
📚خاطرات عبدالمجید مجیدی، ص50
┄┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄
#روشنگری
#فساد_دربار
#پهلوی
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂