eitaa logo
حماسه جنوب،خاطرات
5.4هزار دنبال‌کننده
11.5هزار عکس
2.2هزار ویدیو
72 فایل
سرزمین عشق، جایی جز وادی پر جریان دشت عاشقی نیست بشنویم این قصه ناگفته ی انسان های نام آشنای غریب را ------------------ ادمین: @Jahanimoghadam @defae_moghadas2 (کانال‌دوم (شهدا 🔸️انتقال مطالب با لینک بلااشکال است.
مشاهده در ایتا
دانلود
🍂 دشت آزادگان در روزهای شروع جنگ ۲۳ سید فالح سید السادات ┄┅┅❀┅┅┄ 🔸 بیستم آذر ماه بود، عده ای آمدند و گفتند دکتر در عباسيه منتظر شماست، فوراً حرکت کن. با خودرو جیپی که داشتم نزد او رفته و داخل سنگر شدم. او در حال مطالعه نقشه ها و عکسهای هوایی بود و هر موردی که می دید، دستوراتی را به شهید سرگرد رستمی می‌داد. او بر این نکته تأکید می‌کرد و می گفت: به نیروها بگویند، هرگز دشمن را آرام نگذارند تا احساس کند هر آن ما به او می‌تازیم؛ چون صحبت او با شهید سرگرد رستمی پایان یافت رو به من کرد و با زبان عربی گفت: «سید، دشمن شهرهای شما را اشغال کرده، مزارعتان را آتش زده است. بسیاری از جوانان شهید و مجروح گردیدند و دهها هزار مردم این دیار راهی شهرهای دور شده اند. بی آنکه چیزی را از دست رنج خویش با خود برده باشند. من در منطقه کرخه کور و طراح شاهد فداکاری مردم این منطقه بوده ام. شما شجاعانه به من کمک کرده اید اما باز می خواهم تلاش بیشتری را انجام دهید و مردم را به حمله و شبیخون علیه دشمن متجاوز تشویق کنی. من گفتم هر چه در توان داشته ام را انجام داده ام و در آینده هم کوتاهی نمی کنم. جوانان بسیجی عشایری در خدمت شما هستند و با آقای سرگرد رستمی همکاری می کنند و همه محورهای جبهه را طی کرده و اطلاعات مهمی را به ما می‌دهند که در اختیار شماست. دیگر چه کاری از دست من ساخته است تا انجام دهم؟ دکتر چمران گفت: من از کمک شما راضی هستم. هم اکنون ده‌ها نفر از نیروهای ما را غذا می دهید و حسینیه ات را در اختیارم گذاشتی اما باز میخواهم که به روستاهای اطراف بروی و از بین افراد مستعد، نیرو جمع کنی و ما بتوانیم در تمامی محورها در برابر دشمن نیرو متمرکز کنیم. زیرا دشمن از امکانات جنگی زیادتری برخوردار است و هر آن ممکن است حمله کند و ما نباید غافلگیر شویم. ما برای راندن دشمن از دو نیروی موجود و عظیم در داخل کشور استفاده باید بکنیم. نیروی اوّل توده های بزرگ و سیل آسای مردم که هم وارد اهواز گردیده و باید سازماندهی گردند و دیگر ارتش که نیروی کلاسیکی برای دفاع است. برای سرکوبی این متجاوزین است که در خانه ما و سرزمین ما نفوذ کرده‌اند لذا باید بسیج شویم. شما مردم اهواز و منطقه حمیدیه و طراح و کرخه کور بایستی هر چه سریعتر آماده شوید. ما سلاح را به شما می‌دهیم و شما از خانواده‌های خودتان دفاع کنید. من به خوبی گفته های دکتر شهید چمران را درک می‌کردم. او کلمات خودش را با همه وجودش و از اعماق دلش بیان می کرد. من گوش می‌دادم و از این که نیرو در اختیارم نبود سخت رنج می بردم. چاره نداشتم. به بعضی از روستاهای نزدیک رفته و سراغ جوانان را می گرفتم. عده ای را گرد آوردم و سخنان دلسوزانه و حماسی دکتر را برای آنان بیان کردم. آنها هم تعداد کمی بودند و برای نگهداری احشام باقی مانده بودند و بقیه جمعیت از منطقه های جنگی خارج شده و راهی شهرهای دور دست گردیده بودند. در هر حال آن عده آمدند و بعد از آموزشهای چند روزه زیر نظر شهید سرگرد رستمی، در شناسایی و جمع آوری اطلاعات در مورد دشمن مورد استفاده قرار گرفتند» ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ ادامه دارد از کتاب اهواز در ۸ سال دفاع مقدس حمید طرفی @defae_moghadas 👈لینک عضویت ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 هم نام فرمانده در نوک کانال ماهی حفاظت از سه سنگر نونی شکل را به نیروهای ما سپرده بودند. بچه ها در این لحظات طبع شوخی شان گل می کرد. برادر عزیزی که نام و فامیل ایشان محسن رضایی بود با خنده می گفت: برادران توجه کنید اگر یک دفعه من بر اثر اصابت ترکش یا گلوله به شهادت رسیدم مبادا فریاد زده و یا پخش نمایید که محسن رضایی شهید شده؟ چرا که هم باعث تضعیف جبهه خودی می‌شود و هم پایین آمدن روحیه ها می شود و از سوی دیگر باعث خوشحالی دشمن شده و با جری شدن ممکن است به سمت ما هجوم بیاورند. بچه‌ها با شنیدن این حرف‌ها به شوخی می گفتند حالا شما شهید شو، بعدش ما یک راه حلی پیدا می کنیم. ساعتی بعد بود که آتش دشمن شدت گرفت و برادر محسن رضایی گردان فجر بهبهان در کنار خاکریز واقع در شلمچه به شهادت رسید. روحش شاد. راوی : حاج یدالله مسیح پور خاطرات تپه عرفان ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ @defae_moghadas 👈لینک عضویت ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹؛🍂؛🌹 🍂؛🌹 عبور از 🌹؛ آخرین خاکریز / ۵۳ خاطرات اسیر عراقی دکتر احمد عبدالرحمن ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ 🔹 چند هفته ای از اقامت من در قرارگاه گردان گذشت تا اینکه دستور انتقال فرمانده گردان صادر گردید و به جای او افسر کارکشته ای با درجه سرهنگی از واحد زرهی در محل حاضر شد. او مدتی در سازمان اطلاعات و دفاتر نظامی وابسته به فرماندهی حزب بعث خدمت کرده بود. نظر به اینکه سازماندهی هر واحد نظامی در ارتش عراق به فرمانده آن واحد مربوط می شود انتظار می‌رفت که در گردان ما تحولی اساسی صورت گیرد و از آنجایی که طرز تفکر یک افسر زرهی با یک افسر پلیس تفاوت داشت اولین اقدامی که سرهنگ قصد داشت صورت دهد انتقال مقر گردان به منطقه ای پایین‌تر از کوه بود که برای انتخاب محل مناسب هم خودش اقدام کرد. اندکی بعد بولدوزرهایی برای حفر قرارگاه جدید و مکانهای مورد نیاز حاضر شدند، سپس دو نفر متخصص پانسمان برای تسهیل و تسریع سرویسهای درمانی به واحد ملحق شدند. از صبح زود، سربازان برای حفر صخره های محکم با استفاده از میله های آهنین تلاش می‌کردند. در بیشتر مواقع یکی از نظامیان تیپ و یا لشکر جهت نظارت بر تلاش کمرشکن سربازان حاضر می‌شد و با اعلام نظرهای خود کار، خوب پیش نمی رود.» یا «سنگرها به اندازه کافی عمیق نیست.» سربازان را وا می داشت تا برای احداث و یا حفر محلها دوباره تلاش کنند. سنگرهای جدید رضایت خاطر افسرانی را که از آنها بازدید می‌کردند. فراهم نمی ساخت. با تعجب کامیونهای ارتشی را می‌دیدم که صدها گونی محتوی شن برای ساختن سنگر و مقادیر قابل توجهی چوب و ورق آهنی حمل می‌کردند. مصالح ساختمانی در یک چشم به هم زدن فراهم می‌شد تا بنایی ویران گردد و این در حالی بود که شهروندان عراقی برای تهیه آنها جهت ساختن یک چهاردیواری با مشکلات بسیاری مواجه می‌شدند. علاوه بر این عملیات احداث راه برای اتصال مقر گردان به جاده سنگ فرشی که در چند کیلومتری قرارگاه واقع شده بود انجام می گرفت. شواهدی از کمبود ساز و برگ نظامی حکایت می‌کرد. پیرامون صرفه جویی در استفاده از ذخایر گلوله های خمپاره ۸۲ میلی متری دستوراتی صادر شد. مقرر شد که فقط بیست گلوله توپ در هر روز شلیک شود. در آن هنگام در انبارها و کارخانجات تسلیحاتی غرب و شرق برای تأمین نیازهای عراق به سلاح و مهمات گشوده شد. بیلان هفتگی تعداد گلوله های پرتاب شده ایران به سوی منطقه را در مقابل گلوله های پرتاب شد، میزانی برابر نصف را نشان می داد که مغایر با اوضاع جنگ طی هفته های اول بود آن روزها گلوله های بی حد و حساب ایران به سوی مواضع عراق پرتاب می شد. ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ ادامه دارد لینک عضویت ↙️ @defae_moghadas ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
🍂 سربازان عراقی در حال شلیک به مواضع ایران
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 گلستان یازدهم/ ۴۵ زهرا پناهی / شهید چیت سازیان نوشته بهناز ضرابی ┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄ 🔸 همه ذوق زده شده بودیم؛ آنها بیشتر با دیدن سفره هفت سین مثل بچه ها به وجد آمده بودند. علی آقا میخکوب سفره شده بود. ایستاده بود و یکی یکی سین‌های سفره را می شمرد. با ناراحتی گفتم علی جان، حیف ماهی قرمز پیدا نکردیم!» علی آقا گونه هایش را تو کشید، لب‌هایش را جمع کرد و مثل ماهی شروع کرد به باز و بسته کردن لب‌هایش و گفت: «من می‌شم ماهی سفره هفت سین‌تان. اتفاقاً از کانال ماهی هم آمدم. ببخشید به جای ماهی قرمز، شدم ماهی دودی." مردها با همان لباس‌ها نشستند پای سفره هفت سین. گفتیم و خندیدیم. شیرینی و شکلات خوردیم و گلاب به رویشان پاشیدیم. بعد از ظهر به امامزاده سبزه قبا رفتیم. زیارت آرام‌مان کرد و حس و حال خوبی گرفتیم. بعد هم رفتیم شوش، زیارتگاه دانیال نبی و با حس و حال بهتری برگشتیم. یکشنبه دوم فروردین ماه ۱۳۶۶ به سد دز رفتیم؛ سدی زیبا و شگفت انگیز با طبیعتی بکر و تپه ماهورهایی دیدنی. من یک جفت کفش اسپرت آبی و مشکی پوشیده بودم. با آنها فرز و تند از تپه ها بالا می رفتم. علی آقا کیف می‌کرد. می‌گفت: «همیشه دوست داشتم همسرم ورزشکار باشه. از اینکه تنبل نیستی خوشم میاد. همیشه همین طور باش. فروردین تمام شده بود و اردیبهشت ماه با گرما از راه رسیده بود. وقتی صبح می‌شد انگار خورشید می‌افتاد روی پشت بامها. خیلی پایین می آمد و بدون خساست هر چه گرما داشت می‌ریخت روی شهر. از در و دیوار آتش و گرما بلند می‌شد. از صبح تا شب کولر قارقار می‌کرد اما زورش به جایی نمی رسید. هوا دم کرده و خفه بود. از توی اتاق پذیرایی جم نمی‌خوردیم. با اغلب همسایه ها که همشهری خودمان بودند و مثل ما همسرانشان منطقه بودند رفت و آمد داشتیم، اما به محض شروع گرما ارتباط‌ها قطع شد. انگار همه مثل ما زیر کولرها نشسته بودند. تا اینکه همان همسایه ها یکی یکی باروبنه شان را جمع کردند و رفتند. هر روز یک خانواده وسایلش را پشت وانتی می‌ریخت و برای خداحافظی به در خانه ما می آمد. چند روزی می‌شد که حال زینب خوب نبود. گرمازده شده بود و به اسهال و استفراغ افتاده بود. من هم دست کمی از او نداشتم. مزاجم به هم ریخته بود و چیزی جز آب نمی توانستم بخورم. فاطمه شده بود پرستار من و زینب، تا اینکه مردها آمدند. علی آقا تا حال و روز مرا دید و آقا هادی تا جثه لاغر و ضعیف و رنگ و روی پریده زینب را دید هر دو گفتند: "جمع کنیم بریم همدان." مقاومت کردم. نمی‌خواستم به همدان برگردم. با همسرم آمده بودم تا در دزفول زندگی کنم. به علی آقا گفتم: «اینجا دیگه خونه ماست. کجا بریم؟» علی آقا گفت: «شما به هوای اینجا عادت نداری، مریض میشی.» گفتم: «شما هم مریض می‌شید. شما تو بر و بیابونید، ما زیر کولریم.» علی آقا اصرار به رفتن داشت. گفت: «وجدانم قبول نمی‌کنه به خاطر ما تو این گرما زجر بکشین. کار و وضعیت ما معلوم نیست. احتمالا، فردا پس فردا میریم جبهه غرب. همدان باشين خيال ما راحت تره.» با غصه گفتم خیال من چی که ناراحته! فکر من نیستی! چه کار کنم. من اومدم اینجا دینم رو ادا کنم. میخوام منم نقشی تو جنگ داشته باشم.» علی آقا لبخندی زد. تا اینجا هم خوب وظیفه‌ت رو انجام داده ی ما شرمنده ایم، اما ما این طوری خیالمان راحت تره. •┈••✾○✾••┈• ادامه دارد کانال حماسه جنوب/ ایتا @defae_moghadas ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
13.89M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍂 همه حاج قاسم‌اند 🔸 اشعاری بسیار زیبا و شنیدنی با نوای گرم و دلنشین حاج صادق آهنگران حالا تمام مردم ما حاج قاسم اند یک یک میان حادثه ها حاج قاسم اند... ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ @defae_moghadas 👈لینک عضویت ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 دشت آزادگان در روزهای شروع جنگ ۲۴ سید فالح سید السادات ┄┅┅❀┅┅┄ 🔸 شهید چمران دو سد بر روی رودخانه کرخه کور احداث کرد. سید فالح سید السادات در ادامه گفتگوهای خود می گوید: ..... برای راندن دشمن از کرخه کور، شهید چمران دستور داد در ده کیلومتری شمال رامه، سدی برروی رودخانه کارون کرخه کور احداث شود، ولی بر اثر بلندی زمین محل استقرار دشمن، آب در آنجا کارساز نبود و طرح جدیدی برای ایجاد سد در دو کوهه در نظر گرفته شد. با لودر، بلدوزر و دو کمپرسی خاک جمع آوری می‌کردند و در رودخانه می ریختند که در همان وقت باران تندی گرفت و امکان رساندن گازوئیل برای لودرها نبود و دکتر چمران باز دنبال من فرستاد و از رامسه یک به عباسیه رفتم. ولی سرگرد رستمی در آنجا نبودند. گفتند: دکتر برای شناسایی محل استقرار نیروهای دشمن با هلیکوپتر رفته بود. نیم ساعت در سنگر نشستم و آن گاه شهید دکتر چمران و شهید سرگرد رستمی آمدند. گفتم: اگر امری باشد در خدمت حاضرم. عراق با توپخانه عباسیه و مناطق اطراف را می کوبید و آنها از حضور شهید چمران و نیروهایش کاملاً باخبر بودند و فاصله بین ما و آنها بسیار کم بود و نیروهای جنگ های نامنظم طوری استقرار یافته بودند که بدون استفاده از دوربین تحرکات عراقی ها را می دیدند. در هر حال دکتر گفت دنبال شما فرستادم تا جایزه ای را به شما بدهم. گفتم رضایت شما از من بهترین جایزه است و حضورتان در جبهه خود یک نعمت بزرگی است. دشمن از نام شما می‌لرزد و با تمام سلاحی که آورده است در اضطراب فرو رفته و نیروهایش شب‌ها نمی خوابند. زیرا رزمندگان جنگ های نامنظم در وقت شب به شبیخون رفته و بعثی ها را در ترس نگه می‌داشتند و با هجوم‌های موشکی خود، اجازه خوابیدن به سربازان دشمن را نمی دادند. جایزه من یک شیشه چایی بود که آن را نوشیدم و بعد از آن دکتر گفت: گازوئیل تمام شد و کمپرسی ها و لودرها کار نمی‌کنند و راه بر اثر باران غیر قابل عبور است و از طرفی در کار سد نباید وقفه ای به وجود آید تا هرچه زودتر سد احداث و دشمن مجبور به عقب نشینی گردد و شما هم از زیر باران توپخانه آزاد شوید. گفتم: دوازده هزار لیتر گازوئیل برای موتور آب دارم همه آن ها را در اختیارت می گذارم تا وقتی که جاده خشک شود، شما گازوئیل خواهید داشت. شادمانی و رضایت خاطر در چهره دکتر نمایان شد. ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ ادامه دارد از کتاب اهواز در ۸ سال دفاع مقدس حمید طرفی @defae_moghadas 👈لینک عضویت ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂