11.49M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍂 جنایتکار جنگی عراق
فیلمی کوتاهی از حضور صدام
در بین سربازان عراقی
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#کلیپ #نماهنگ
#زیر_خاکی
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂
🔻 گلستان یازدهم/ ۵۳
زهرا پناهی / شهید چیت سازیان
نوشته بهناز ضرابی
┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄
🔸 علی آقا بعد از شهادت امیر خیلی تغییر کرد. راهکار اشک هم به خصوصیات جدیدش اضافه شد. بیشتر توی خودش بود. کم حرف و محجوب شده بود. دیگر از آن سروصداها و بگو بخندها و شیطنتها خبری نبود. کم خوراک و لاغر شده بود؛ اما مهربان و دلسوزتر. اغلب قطره های اشک توی چشمهایش دو دو میزد. شبهایش به نماز و دعا و گریه میگذشت. روز به روز کم خواب تر می شد. بعد از برگزاری مراسم چهلم امیر، برای اینکه روحیه منصوره خانم و آقا ناصر تغییر کند با چند نفر از دوستانش سفر زیارتی به مشهد ترتیب دادند. در آن سفر چند نفر از خانواده های شهدا هم بودند. خانواده ای به نام ترنجیان با منصوره خانم و آقا ناصر هم صحبت شده بودند و سعی میکردند روحیه آنها را تغییر بدهند.
همین که برگشتیم علی آقا به منطقه رفت. منصوره خانم طاقت تنهایی را نداشت. بنابراین به خانه حاج صادق رفت. به ناچار من هم با آنها رفتم. شهریورماه سال ۱۳۶۶ مصادف بود با محرم. علی آقا، به قول خودش، بعد از هفت سال، دهه اول محرم آمده بود به همدان. هر شب برای عزاداری جایی میرفت و بعد از نیمه شب برمیگشت.
من و مادر و خواهرها سالهای قبل به سپاه میرفتیم. سپاه هیئت خوبی داشت و برنامه های عزاداری اش از جاهای دیگر بهتر بود. یک شب علی آقا گفت: «فرشته من میخوام برم سپاه، می آی؟» به یاد خاطرات سالهای قبل و نشاط معنوی ای که از آن عزاداری ها در خاطرم باقی مانده بود، با خوشحالی قبول کردم. آن سال هوای همدان از اواسط شهریورماه سرد شده بود. شبها سردتر هم میشد، چون جای مشخصی برای زندگی نداشتیم، نمی دانستم لباسهای گرمم را کجا گذاشته ام. منیره خانم ژاکت مشکی ضخیمی داشت، داد و تنم کردم. سوار ماشین شدیم و با علی آقا رفتیم.
شهر سیاه پوش بود. پرچم ها و پارچه های سیاه و سرخ از در و دیوار آویزان بود. علی آقا جایی نزدیک میدان آرامگاه باباطاهر ماشین را پارک کرد. مثل همیشه قبل از پیاده شدن جای قرارمان را برای برگشت گذاشتیم، چون هنوز توی همدان با هم راه نمیرفتیم. مخصوصاً اینکه داشتیم میرفتیم سپاه و خیلی دوست و آشنا توی مسیرمان بود. قبل از پیاده شدن، علی آقا گفت: «فرشته، برام دعا کن.» گفتم: «من همیشه تو رو دعا میکنم.» گفت: «نه. دعا نکن صحیح و سالم باشم. دعا کن زودتر شهید بشم.» با اخم نگاهش کردم. با غم گفت تو الان داری میری مجلس امام حسين. من از اول جنگ به سیدالشهدا اقتدا کردم و رفتم جبهه. امشب میخوام براتم رو بگیرم. آمدم ازش بخوام لیاقت شهادت به من بده. اما میدانم اگه تو دلت با من یکی نشه و دعا نکنی به جایی نمیرسم. فرشته، گلم، دعام کن.»
سرم را پایین انداختم و چیزی نگفتم. خیلی طبیعی بود که در آن لحظات این حرفها را جدی نگیرم. هرچند، هر وقت حرف شهادت پیش میآمد دلم میلرزید.
علی آقا با حالتی خاص و بسیار عجیب گفت: «فرشته خانم، یادته گفتی راضی به رضای خدا باش، من راضی شدم تو برام دعا كن، خدا هم از من راضی باشه اگه خدا از زحمات ما راضی نباشه و جهاد ما رو قبول نکنه خیلی ضرر کرده یم. نمیدانم اصلا پیش خدا روسفید میشیم یا نه اما دیگه از این دنیا که مثل قفسه خسته شدهم امشب از امام حسین برام بخواه، مثل تمام شهدا که قفس دنیا رو شکستن و رفتن کمک کنه تا منم این قفس رو بشکنم. مثل مجیدی، مثل امیر مثل خود امام حسین. من امشب میرم که دوباره به آقا ابا عبدالله لبیک بگم و حسین گونه تا آخرین لحظه عمرم زندگی کنم. به قول تو بقیهش با خداست. راضی ام به رضای او.» بعد از اینکه حرفهایش تمام شد، نفس عمیقی کشید. از ماشین پیاده شدیم. در ماشین را قفل کرد. انگار پرواز میکرد. خیلی زود جلو افتاد هر چقدر تند میکردم به او نمیرسیدم. باد سردی میوزید. علی آقا جلو بود، خیلی جلو.
مردم زیادی توی پیاده رو بودند. اما بین آن همه من علی آقا را می دیدم که با پیراهن مشکی و شانه هایی قوی جلو میرفت.
•┈••✾○✾••┈•
ادامه دارد
#گلستان_یازدهم
کانال حماسه جنوب/ ایتا
@defae_moghadas
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
5.68M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍂 مصاحبه شهید علی چیت سازیان در منطقه عمومی فاو، عملیات والفجر ۸
شهیدی که صدام برای سرش جایزه تعیین کرده بود.
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#کلیپ #نماهنگ #چیت_سازیان
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
از نوشخند گرم تو
آفـاق تازه گشت
صبح بهــــــــار ،
این لب خندان نداشته است ...
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#عکس
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂 دشت آزادگان
در روزهای شروع جنگ ۳۲
عبدالواحد عباسی
┄┅┅❀┅┅┄
🔹 فداکاری های شهید چمران در آزاد سازی سوسنگرد، جلوگیری از سقوط شهر اهواز، مشارکت رزمندگان جنگهای نامنظم در جلوگیری از سقوط آبادان و تلاش های این رزمندگان همیشه جاوید در کردستان و حوادث آن فراموش شدنی نخواهد بود و تاریخ بایستی بیشتر در این زمینه در دل خود چمرانها را زنده و زنده تر نماید». در رابطه با ستاد جنگهای نامنظم، برادر عبدالکریم جمشیدیان از فرماندهان جنگ می گوید: .... روزهایی که جنگ آغاز شد چیزی به عنوان بسیج نداشتیم. یک سری پاسدار بود و انگشت شمار ارتشی در کنار آنان بودند. نیروهایی بودند مثل فدائیان اسلام.
این نیروهای در آبادان و خرمشهر میجنگیدند. بچه های شهید چمران بیشتر در دب حردان و تا سوسنگرد و تا کردستان گسترش یافته بودند، یعنی رزمندگان جنگهای نامنظم در محور دب حردان، جلوی نفوذ دشمن را گرفته بودند و همینطور امتداد یافته بودند. در خوزستان و آن محورهایی که اشاره کردم بچه های دکتر چمران از چند صد نفر تجاوز نمی کردند. البته نیروهایی دیگر هم در اختیار داشتند که کارشان جنگ نبود و بیشتر اداری بودند، ولی آنهایی که کارشان جنگ با دشمن بعثی بود خیلی زیاد نبودند. اینها سه تا اردوگاه داشتند، اردوگاه طالقانی، اردوگاه مبارزان و اردوگاه «توحید» بودند. سه تا مدرسه بودند که هر کدام یک اردوگاه می نامیدند هر اردوگاهی هم یک محور جنگی به او داده بودند. یعنی این سه تا اردوگاه به گونه ای اتوماتیک وار نیرو میدادند. خط اصلی مبارزه با دشمن، توسط شهید دکتر چمران به رده بالا داده میشد. هر رزمنده ای هم پانزده روز در هر محور سپری می کرد و بعد ما را به اهواز بالأجبار می بردند تا حمام و نظافت کرده و فقط ۲۴ ساعت در اهواز می ماندیم. بعد از آن ما را به محور دیگری می بردند. مرتباً نیروها را جابه جا می کردند. به خاطر این که هر رزمنده ای که در جبهه جنوب میجنگید تمام محورها را مثل کف دستش بشناسد.
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
ادامه دارد
از کتاب اهواز در ۸ سال دفاع مقدس
حمید طرفی
#خاطرات_مردمی
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 هیچکس یاد غریبی تو نیست
چله اشک گرفتیم برات
به امیدی که سحر برگردی
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#کلیپ #نماهنگ #یلدا
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 شب یلدا و
روضه مادران بی پسر
حاج خانم فرجوانی
شیرزنی که فرزندش شد
سردار غواص حاج اسماعیل فرجوانی
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#یلدا #فرجوانی
#کلیپ #نماهنگ
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
روزهـایمان
برای دیدنتان
ڪوتــــاہ بود ؛
خدا ڪند شب یلدا
بہ شمـــــا برسیم . . .
#انار_خوری_فرماندہ
#شهـید_احمد_ڪاظمی
#یلدا_باشهـــدا 🍉
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#عکس #یلدا
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🌹؛🍂؛🌹
🍂؛🌹 عبور از
🌹؛ آخرین خاکریز / ۶۱
خاطرات اسیر عراقی
دکتر احمد عبدالرحمن
┄═❁๑❁═┄
🔹 در اواخر ماه نوامبر که ایرانیها حمله گسترده ای را در منطقه بستان آغاز کردند، رادیو و تلویزیون به رجزخوانی پرداخته، شجاعت سربازان دلیر صدام و غلبه آنان بر فارسهای نژادپرست را تبریک میگفتند. هدف عراقیها از این کار اعلام زنگ خطر و شکست جدید و عقب نشینی تاکتیکی نیروهای خودی بود.
به این ترتیب، دو هفته بعد از رجزخوانی و پایکوبی، نبردها به اتمام رسید. فرماندهی اعلام کرد که ایرانیها بر تنگه استراتژیک شیب تسلط یافته اند و نیروهای عراقی از قصبه بستان عقب نشینی کرده اند. رسانه های تبلیغاتی قبل از این شکست، از بستان به عنوان شهر و نه قصبه یاد میکردند. این شکست خفت بار هشدار صریحی به نیروهای عراقی بود. در طول این مدت خسارات وارده به عراقیها از هر حیث سنگین بود و بسیاری از این خسارات در نتیجه حملات توپخانه نیروهای عراقی علیه یگانهای خودی به بار می آمد.
بسیاری از افسران و سربازان که در این نبردهای وحشتناک شرکت داشتند میگفتند که اضطراب موجود بین واحدها باعث میشد تا هرکس سعی کند فقط خود را از مهلکه نجات دهد. ستاد فرماندهی به نیروهای تحت محاصره دستور مقاومت داده بود. آنگاه همه آنها را زیر آتش قرار داده بود. بیشک این اقدام عملی عمدی بود، زیرا صدام از به اسارت درآمدن نیروهایش نفرت داشت و حتی بارها گفته بود که ترجیح میدهد نیروهایش همگی کشته شوند تا اینکه به اسارت درآیند.
در برخی از این نبردها صدام در ستاد فرماندهی پشت جبهه حضور می یافت تا شاهد شکست نیروها و عدم تحقق اهداف و رؤیاهایش باشد. یک روز فرمانده یکی از یگانهای جیش الشعبی از استان العماره وارد مقر فرماندهی شد تا به نمایندگی از طرف صدام نظاره گر روند درگیری ها باشد. یگانهای جیش الشعبی در برابر حملات کوبنده ایران فرار را بر قرار ترجیح میدادند و این تازگی نداشت. افراد جیش الشعبی اولین کسانی بودند که از صحنه نبرد فرار میکردند، ولی در مقابل دوربین تلویزیون بیشتر از دیگر نظامیان باد به غبغب می انداختند. صدام فرمانده جيش الشعبی را مورد اهانت شدید قرار داد و او را به خیانت و ترس متهم کرد، او در پاسخ گفت: اگر شما و گاردهای محافظتان که همیشه در میان آنها مخفی میشوید شجاع بودید پاسخ حملات ایرانیها را می دادید.
صدام که از شنیدن این سخن سخت برآشفته بود او را به دست خویش اعدام کرد.
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
ادامه دارد
#عبور_از_آخرین_خاکریز
لینک عضویت ↙️
@defae_moghadas
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂