🍂
🔻 من با تو هستم 9⃣
خاطرات همسر سردار شهید
سید جمشید صفویان
احساس می کنم بچه های خودم هستند؟
چند روز بعد پیشنهاد داد که برای ماه عسل برویم مشهد. گفت: «سر راه هم بریم تهران، دکتر دستم رو معاینه کنه.» به یکی از دوستانش که تیر به شکمش خورده بود و تهران بستری بود سپرد که برایش نوبت دکتر بگیرد.
آبان ۶۲ بود که رفتیم تهران. ابتدا به ملاقات دوستش رفتیم بعد روانه ی درمانگاه شدیم تا دکتر دستش را معاینه کند. مدت زیادی منتظر ماندیم تا نوبتش شد. منشی دکتر اسمش را خواند و رفت داخل اما طولی نکشید که دوباره در مطب باز شد و سید جمشید در حالی که صورتش به طرف دکتر بود و می خندید بیرون آمد. پرسیدم: «چی شد؟ چرا این قدر زود اومدی؟!»
گفت: «اصلا این متخصص ارتوپد نبود... نوبت دکتر رو اشتباه گرفته؛ به جای دکتر یزدانبخش برای دکتر یزدانی نوبت گرفته.» یک راست رفتیم پیش دوستش. تادیدش به او گفت: «این ترکش به جای شکمت باید می خورد توی سرت! مثلا برام نوبت گرفتی..) کلی باهم شوخی کردند و خندیدند و بعد هم کلا معاینه ی دستش را فراموش کرد و گفت: «بریم ملاقات بچه های مجروح» باهم رفتیم بیمارستان فیروزگر. دو نفر از نیروهای گردانشان یا به قول خودش بچه هایش در آن بیمارستان بستری بودند. پیش هر کدام از آنها که میرفتیم کلی باهم خوش و بش و شوخی می کردند. بچه ها با دیدن سید جمشید، عجیب خوشحال و سرحال می شدند. آنها خبر نداشتند که سید جمشید ازدواج کرده. مرا به آنها معرفی می کرد و می گفت: «ببینید چقدر برام عزیز بوده اید که برای عیادت شما خانمم رو همراهم آوردم.» بعد برای ملاقات دوستان دیگرش رفتیم بیمارستان نجمیه و بخش اول ماه عسلمان را با ملاقات بچه های رزمنده گذراندیم که البته بد هم نبود. بعد هم با قطار راهی مشهد شديم.
همراه باشید با قسمت بعد 👋
@defae_moghadas
🍂
🍂
🔻 بوسه پیشانی
خيلی آقا بود. تا می شنيد رزمنده ای شهيد شده ، می رفت و پیشانی اش را
می بوسيد .تااينکه خبر دادن توی يک عمليات به شهادت رسيده . ❣به اتفاق چند
تا از بچه ها رفتيم و به تلافی اون بوسه هايی 👌 که بر پیشانی شهدا زده بود ،
پيشانيش رو بوسه باران کنيم.
رسيديم بالای سرش. پارچه رو کنار زديم. اما ديديم سر نداره...!!😔
کانال حماسه جنوب
@defae_moghadas
🍂
🔴 شب شما بخیر
دو سه روز پیش بود که صدای گوشیم بلند شد و اسم دوستی بر صفحه ظاهر شد.
از مسئولین حوزه هنری خوزستان بود که بعد از سلام و احوال پرسی مژده ای داد.
مژده ای که سالها انتظارش را می کشیدم تا نوبت به ما هم برسد و توفیق زیارتش نصیب گردد.
دیدار با آقا و اماممون سید علی.
همان که چهره زیبایش آرامش بخش قلوب است و اطمینان خاطر
سهمیه محدود بود و انگشت شمار
و در این سهمیه قلیل دو نفر از دوستان پا به رکاب قلم را هم همراه کردم. حاج عیسی نویسنده بیش از سی کتاب و حاج عباس عزیز که او هم از بزرگان استان در این وادی هستند که وجودشان برکتی است برای نشر معارف شهدا.
مقدمات سفر و گرفتن بلیط و دیگر کارها انجام شد و بلطف الهی فردا راهی این دیدار شوق انگیز خواهیم بود.
تلاش دارم راوی لحظه لحظه این دیدار که با محققین و راویان دفاع مقدس در دیدار سالانه "شب خاطره" برگزار می شود، باشم...
قبل از هر چیز شاکر درگاه الهی هستم بخاطر این توفیق و پذیرش بنده سراپاتقصیر.
1⃣
🌺
🍂
🔅 چــنــد روز بــعــد از عــمــلــيات ،يڪ نــفــر رو ديدم ڪــه ڪــاغــذ و خــودڪــار گــرفــتــه
بــود دســتــش هر جــا مــي رفــت ،همــراه خــودش مــے بــرد.از يكے
پــرســيدمــ: چــشه اين بــچــه؟ گــفــتــ: تــویــ عــمــلــياتــ آرپــي جــے زنــ
بــوده ، آنــقــدر آرپــے جــے زده ڪــه ديگــه نــمــے شــنــوه ،
بــايد بــراش بــنــويســے تــا بــفــهمــه !!
@defae_moghadas
🍂
🔴 بعد از نماز صبح آرام آرام مهیای رفتن به فرودگاه می شوم.
یک ساعت قبل از پرواز در فرودگاه با خبر تاخیر مواجه می شویم.
دود نیمه غلیظی هوای اهواز را فرا گرفته و تا خورشید کاملا بالا نیاید امکان نشستن هواپیما وجود ندارد.
ساعت هشت نیم........نه........نه و نیم........
اهواز و شهرهای جنوبی همیشه با مشکلات جوی و جنگی مواجه بودهاند.
یا جنگ زده، یا سیل زده، یا خاک زده، یا بو زده ی سوختن نی های هور و حالا هم دود زده که عللش معلوم نشده......
هر چه هست نباید چیزی زیاد بدی باشد..... ان شاالله خیر است.
بالاخره صدای بلندگو بلند شد و ما را به سالن پرواز دعوت کرد.
از حق نگذریم همین تاخیر باعث شد با دیگر همسفران هم آشنا شویم و گپی با هم بزنیم و از اوضاع نویسنده ها و آخرین کارهای آنها خبری بگیریم.
نفرات جوانی که بخوبی توانسته اند جای خود را در این وادی باز کنند امیدوار کننده هستند.
الان هم که در پرنده آهنین نشسته و آماده پروازیم تا به عشق رهبر عزیز سفری به یادماندنی داشته باشیم.
2⃣
🌺