🍂
🔅 چــنــد روز بــعــد از عــمــلــيات ،يڪ نــفــر رو ديدم ڪــه ڪــاغــذ و خــودڪــار گــرفــتــه
بــود دســتــش هر جــا مــي رفــت ،همــراه خــودش مــے بــرد.از يكے
پــرســيدمــ: چــشه اين بــچــه؟ گــفــتــ: تــویــ عــمــلــياتــ آرپــي جــے زنــ
بــوده ، آنــقــدر آرپــے جــے زده ڪــه ديگــه نــمــے شــنــوه ،
بــايد بــراش بــنــويســے تــا بــفــهمــه !!
@defae_moghadas
🍂
🔴 بعد از نماز صبح آرام آرام مهیای رفتن به فرودگاه می شوم.
یک ساعت قبل از پرواز در فرودگاه با خبر تاخیر مواجه می شویم.
دود نیمه غلیظی هوای اهواز را فرا گرفته و تا خورشید کاملا بالا نیاید امکان نشستن هواپیما وجود ندارد.
ساعت هشت نیم........نه........نه و نیم........
اهواز و شهرهای جنوبی همیشه با مشکلات جوی و جنگی مواجه بودهاند.
یا جنگ زده، یا سیل زده، یا خاک زده، یا بو زده ی سوختن نی های هور و حالا هم دود زده که عللش معلوم نشده......
هر چه هست نباید چیزی زیاد بدی باشد..... ان شاالله خیر است.
بالاخره صدای بلندگو بلند شد و ما را به سالن پرواز دعوت کرد.
از حق نگذریم همین تاخیر باعث شد با دیگر همسفران هم آشنا شویم و گپی با هم بزنیم و از اوضاع نویسنده ها و آخرین کارهای آنها خبری بگیریم.
نفرات جوانی که بخوبی توانسته اند جای خود را در این وادی باز کنند امیدوار کننده هستند.
الان هم که در پرنده آهنین نشسته و آماده پروازیم تا به عشق رهبر عزیز سفری به یادماندنی داشته باشیم.
2⃣
🌺
🍂
🤔جواب عراقیها
✍ مجید سلامات
حجم آتش 💥دشمن بسیار زیاد بود . صدای سید باقر 🗣بگوش می رسيد ، داشت بلند بلند عربی صحبت می کرد .
شهید علی بهزادي گفت:
- این کیه ؟ داره عربی صحبت می کنه ؟
- سید باقر داره با عراقی ها حرف می زنه !!!.
- ببین چی شده ؟
- سید باقر ! برای چی با عراقی ها حرف می زنی ؟
- عراقی ها دارند به ما فحش می دن !!!
- خب تو چی داری می گی؟
- هیچی! من هم دارم جوابشون رو می دم ؟ !!! ؟😂
@defae_moghadas
🍂
حماسه جنوب،خاطرات
#سنگر_دهلاویه
ازسمت چپ حاج حسن قاصدزاده برادرسیامک بمان دکترخلیل عالمی سعید حاج علی عموری شهید فرشاد مقدم شهید علیرضا اسکندری شهید سید مهدی نجم السادات شهید نادر یزدانیان برادر مصطفی شیبانی شهید عزیز حریزاوی شهید ناصر چراغعلی شهید ابوکریم بغدادی برادر ازاده پرویز رمضانی عکس تابستان 1360
@defae_moghadas
🔴 جای عاشقان دیدار آقا، خالی....!
فعالانی که از طرف حوزه هنری دعوت شده بودند از هر گوشه کشور به این مرکز رسیدند و مشتاقانه منتظر ساعت حرکت هستند.
همه در نمازخانه جمع شدیم. نماز به امامت حاج آقا فخرزاده معلم تاریخ شفاهی حوزه، اقامه کردیم و بین دو نماز خاطراتی شنیدنی نقل کردند و سرسفره ای که بی شباهت به سفره های وحدت زمان جنگ نیست جمع شدیم.
شاید تنها اختلافش با زمان جنگ، جای خالی جنگ هسته ای پایان سفره است که خودش صفایی داشت. زمانی که هسته میوه ها را به سمت هم پرتاب می کردیم و میخندیدیم.
اکثراً بچه های جنگ هستند ولی با موهای کم پشت و سفید چون برف. شادبی زمان جبهه را ندارند ولی هر چه بخواهید چهره های متین و متفکری که در خود صفایی دارند درونی. صحبت ها و کلامشان گویای اینست که بعد از سالها هنوز هم به دنبال گمشده خود می گردند و رزمندگی را ول نکردهاند و اینبار در نویسندگی کتاب قالب گرفتهاند و انجام وظیفه می کنند.
بعد از نماز و ناهار و استراحتی به سالن اجتماعات هدایت می شویم تا ضمن توضیحاتی که در رابطه با بازدید می دهند، در ساعات باقیمانده فیلم تنگه ابوغریب را تماشا کنیم. فیلمی که حداقل ما خوزستانی ها بخاطر ادعای پایانی آن مبنی بر نجات خوزستان و تغییر سرنوشت جنگ توسط یک گردان تهرانی آنرا خیلی برنمی تابیم.
شیرینی این ساعات در دست گرفتن کارت ملاقاتی است که دل را از بی اشکال بودن مسیر دیدار محکم می کند.
راستش، فکرش را هم نمی کردم آنقدر مقدمات و تشکیلات سر راهمان باشد تا بتوانیم مقتدای خود را زیارت کنیم......ولی به همه زحماتش می ارزد.... شک نکنید.
3⃣
🌺