بهناماو
«به قاعده ده مرد جنگی...»
مادرم به قاعده ده مرد جنگی جنَم دارد.
خدا حفظش کند، شیرزنیاست برای خودش. مقصر منم که خاطرات شیرینش از انقلاب را کتاب نکردهام. شهامتهایی که نشان داده را خاطره نکردهام و اعتقادی که به ما نوشانده را نگفتهام. به این مدل آدمها مثل من میگویند: «نادوان دورپاش!».
ایام جنگ و بعدش، ایام سازندگی و بعدش، همه وقت در حال خدمت به خلقالله بود؛ از جهیزیه گرفته، سیسمونی، واسطهگری ازدواج و وام و قرض و...
هیچوقت ندیدم الکی از ما تعریف بکند و یا هندوانه زیر بغلمان بگذارد. تا میآمدیم از حدیث نفس بگوییم، آنقدر قشنگ برجمان را میزد که میفهمیدیم هزار راه نرفته در پیش داریم.
◽◽◽
خوشه پروین زندگی ما، این روزها گیسسفیدی شده برای خودش.
صبحبهصبح زنگ میزند و از برنامههای شبکه قرآن میگوید. حاج آقای فلانی این سفارش را کرد. این نماز را، این روزه را...
◽◽◽
بعد از دیدار آقا مادر زنگ زد:
_ فاطمه تو مجتهد شدی؟
من مات دیوار بودم.
_ مامان چی شده؟ نه مادرِ من، اجتهاد؟ من؟
_ آقا قربونش برم گفته ما خیلی مجتهده داریم. تو چرا هنوز مجتهده نشدی؟ تو چرا یکی از اونا نیستی؟
راستش به این قضیه فکر نکرده بودم، از خودم خجالت کشیدم که سقف آرزوهایم را کوتاه برداشتهام. خودم را جمعوجور کردم و گفتم:
_ مامان! رشته من تاریخه، من که فقه و اصول نخوندم.
_ خب، باشه قبول! تو همون رشته خودت که مثلاً علاقه داری چی؟ مجتهده شدی؟
حواسم نبود مادرم باهوش است؛ رفتم قزوین باید شبکه قرآن را دستکاری کنم، وگرنه اینطوری آبرو برایم نمیماند.
_ مامان جان تو رشته ما آنقدر استاد هست که نوبت به من نمیرسه.
_ تو هم یکیاش! این همه خوندی به چه درد میخوری؟ یه جا باید فایده کنی یا نه!؟
از بعد تماس مادر، ذهنم، درگیر است.
چهقدر بار گران برزمینمانده داریم! چهقدر زور توی بازوها تلنبار شده!
چهقدر فسفر توی سر خاک خورده!
خوف دارم، رجا دارم و مادری که با صحبتهای رهبرش اینطور احساس وظیفه میکند...
🖊 فاطمه میریطایفهفرد
"اللهم بارک لمولانا صاحبالزمان(عج)"
@del_gooye
صَلَی اللهُ عَلَیکِ یا فاطِمة الزَهراء
┄┅┅┅┅🌸🟢🌸┅┅┅┅┄
🌷در آستانه سالروز ولادت حضرت زهرا سلام الله علیها و بزرگداشت مقام زن🌷
انجمن علمی مطالعات تاریخی آیه، با همکاری بنیاد شیخ انصاری(ره)، انجمن علمی «نُها» مطالعات تاریخی هویت تمدنی زن مسلمان و اداره پژوهش دانشگاه باقرالعلوم علیه السلام برگزار میکند:
📖 میزگرد تخصصی گفتاری در نقش اجتماعی زنان در تاریخ اسلام
با حضور اساتید ارجمند
🔹سرکار خانم دکتر ناهید طیبی «مدیر گروه تاریخ پژوهشگاه مطالعات اسلامی و مدیر دانشنامه زن مسلمان»
🔰 منزلت اجتماعی زن در عصر نبوی، پسانبوی و علوی
🔹سرکار خانم دکتر معصومه ریعان «عضو هیات علمی دانشگاه بوعلی همدان»
🔰 مروری بر انگاره برابری زن مسلمان در قرن اول
🔹سرکار خانم دکتر راحله ضائفی (استادیار دانشگاه فرهنگیان تهران)
🔰 بررسی نقش ارتباطی زن در سنت و سیره اهل بیت علیهم السلام
🔹سرکار خانم نجمه صالحی «پژوهشگر و مدرس»
🔰نقش زنان در عرصه عمومی دوره نبوی و پسانبوی
🔹 سرکار خانم سعیده رحیمی «پژوهشگر و مدرس»
🔰 تعامل امامان شیعه با حضور اجتماعی زن
🔸دبیر نشست:
سرکار خانم فاطمه میری طایفهفرد (پژوهشگر و دانشجوی دکتری تاریخ اسلام»
⌛️زمان: شنبه یکم دیماه ۱۴۰۳
🕒 ساعت: ۱۰ الی ۱۲
📍مکان: دانشگاه باقرالعلوم علیه السلام. سالن شهید بهشتی
🌐 لینک مجازی:
http://dte.bz/ayeh
#آیه
#گروه_تاریخ
#اداره_پژوهش
#بنیاد_شیخ_انصاری
#انجمن_نُـــهـــا @BOU_NOHA
#انجمن_علمی_مطالعات_تاریخی
🌱 «آیـــه»؛ انجمن علمی مطالعات تاریخی
📜 https://eitaa.com/BOU_AYEH
"اللهم بارک لمولانا صاحبالزمان(عج)"
@del_gooye
بهناماو
از تو گفتن کار هر کس نیست ای زیبا غزل
من برای گفتنت باید که مولانا شوم
"اللهم بارک لمولانا صاحبالزمان(عج)"
@del_gooye
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
زیبا ترین تفسیر برای یک روایت ...
تاثیر رضایت مادر از منظر رهبر معظم انقلاب
بهشت همین کنار است، کنار مادر❤❤❤
حاج خانم هدایتفر
مامان جانم
روزت مبارک
#مادر
بهناماو
با نگاه تو تمام بدنم می لرزد
تو مگر زلزله ی پنجم دی ماه بمی؟
#بم
#ایران
"اللهم بارک لمولانا صاحبالزمان(عج)"
@del_gooye
بهناماو
انجمن علمی مطالعات تاریخی آیه، با همکاری بنیاد شیخ انصاری(ره)، پیگیر برگزاری این جلسه بودند.
◽◽◽
الحمدلله جلسه خوبی شد.
تقسیم زمان بین اساتید، کار سختی بود.
دقایق را نوشتم، حتی زمان تذکر را هم نوشتم. برنامه دقیق یک دقیقه به اذان ظهر تمام شد. حس و حالم شبیه به مقسمها بود. همانهایی که در ضربالمثل ایرانی میگویند جایش ته جهنم است.
حس و حال کسی را داشتم که داشت کیک خامهای تقسیم میکرد...
"اللهم بارک لمولانا صاحبالزمان(عج)"
@del_gooye
بهناماو
#روایت_یک_جشن
«آنجایی که شما نمیبینید...»
حال بعضیها را به شدت خریدارم. حال کسانی که مصداق بارز این بیتاند:
«ما مدعیان صف اول بودیم
از آخر مجلس شهداء را چیدند...»
◽◽◽
حرکت ما از قم، ساعت یک ربع به پنج صبح بود، اما هفتونیم بود به خیابان جمهوری رسیدیم. خیابانی که هر وقت از آن رد میشوم، بیشتر نفس میکشم؛ دستم به اراده خودش بالا میآید و زبانم به اراده خودش متکلم میشود و قلبم... قلبم میگوید: «السلام علیک یا علیبنجواد، روحی فداک».
◽◽◽
کلی تو سرما ایستادم تا کارتم به دستم برسد؛ کارتی که برخلاف بیشتر کارتها عکس نداشت، از خوشذوقی دوستان، فامیلی هم ناقص آمده بود. استرس داشتم، اولین بار بود با کارت داخل میشدم.
پارسال اولین بار بود که به دیدار رفته بودم؛ خوف و رجایش را لازم داشتم. موقع بستن در، کارت یک نفر که نیامده بود را گرفتم و با زاجِرات داخل شدم.
از خیلی، خیلی بیشتر بود، سختی سعی من در دروغنگفتن، تا قبول کردند من را بدون کارت ملی راه دهند.
ولی این کارت امسال یک جورهایی جهنمی بود.
◽◽◽
وارد شدم... ادخلوها بسلام آمنین.
حال مردم خریدنی بود؛ حالی که هیچوقت دیده نمیشود. خبرنگاران اینجا را نشان نمیدهند، آمنه ذبیحیپور از آن نمیگوید، علی رضوانی و یوسف سلامی هم که جای خود دارد، این قسمت نمیآیند.
صبوری صف طولانی، صبوری تفتیش، انگار یک قاعده ازپیشنوشته بود.
انگار همه میخواستند بگویند بیشتر بگرد، عزیزترینم آنجا نشسته، خار بر چشم من برود، ولی...
پسر سید حسن نصرالله دوبار از کنارم گذشت، اسلام دست و پایم را گرفته بود وگرنه به سمتش میرفتم و مثل روحالله خودم...
در بین راه دوستی عزیز را دیدم و مشغول گفتوگو شدیم، کارت ویژه داشت؛ اصرار که کوتاهی از من بوده و نام شما را ندادهام؛ من به قسمت و حکمت معتقدم و اینکه «تکیه برجای بزرگان نتوان زد به گزاف...»
تا رسیدن به اسباب بزرگی، راه طولانی دارم، هرچند که هیچکس چک سفید امضا ندارد که میرسد. این حرفها بیشتر من را میترساند؛ من هم این چک را ندارم.
دم ورودی زهرهسادات را دیدم، البته اول شنیدمش، از صدا شناختم او را.
تازه از برزیل برگشته بود. دلش آماده بود، ولی تا از ساوه راه بیفتد برسد، مثل من دیر رسیده بود.
بغضش رسوایش میکرد، قاعده کیلومترها از دستم در رفته بود. او از دوردورا آمده بود.
اولین بار بود که قرار بود آقا را ببیند، اما، اما اصلاً ما نتوانستیم داخل برویم.
آقا در جایگاه نشستند؛ حسرت و افسوس در چشمهای خانمهایی که بیرون مانده بودند هویدا بود.
یک جور ناامیدی که گویی درمان نداشت؛
برادر شاکرنژاد هم قرآن را شروع کرد؛ در راهرو منتهی به ورودی، فشار قبر را تئوری، نه، عملی امتحان دادم.
نگران قلب نیمبندم بودم که صدا آمد: «در بالکن باز شده، خانمها مطمئن جا نمیشید، بیاید بالا آقا رو میشه دید».
🖊 فاطمه میریطایفهفرد
به شرط حیات
#ادامه_دارد...
"اللهم بارک لمولانا صاحبالزمان(عج)"
@del_gooye
و من حتی رقیبان خودم را دوست دارم
الهی نشکند حوضی که میفهمد تو ماهی!
"اللهم بارک لمولانا صاحبالزمان(عج)"
@del_gooye
#گزارش_اختصاصی
#گزارش_خبری
🔰منزلت اجتماعی زن در عصر نبوی، پسانبوی و علوی
🔹انجمن علمی مطالعات تاریخی آیه، با همکاری بنیاد شیخ انصاری (ره)، انجمن علمی «نُها» مطالعات تاریخی هویت تمدنی زن مسلمان و اداره پژوهش دانشگاه باقرالعلوم علیه السلام برگزار کرد؛
🔺به گزارش پایگاه خبری تحلیلی جهانبانو، در ابتدای نشست دکتر ناهید طیبی به تعریف منزلت اجتماعی زن در عصر نبوی، پسانبوی و علوی از منظر جامعهشناختی اشاره کردند.
ادامه مطلب در سایت جهانبانو 👇
📎لینک مطلب در سایت جهانبانو
🔸«نُــــهــــا»
انجمن علمی مطالعات تاریخی هویت تمدنی زن مسلمان@BOU_NOHA
"اللهم بارک لمولانا صاحبالزمان(عج)"
@del_gooye
بهناماو
بر لوحِ تربتم ننویسید غیر از این
رفت و نرفت از سرش آخر هوای تو
"اللهم بارک لمولانا صاحبالزمان(عج)"
@del_gooye
دلگویه
بهناماو اسمها از آسمان میآیند نمیدانم حال مادرش چگونه بود که او را رضی نامید، شاید خوابی، شا
بهناماو
به بهانه سالروز شهادت سیدرضی
"اللهم بارک لمولانا صاحبالزمان(عج)"
@del_gooye
بهناماو
#قسمت_دوم
«آنجایی که شما نمیبینید...»
پاهایم، روی موجهای آبیرنگ زیلوها در حرکت بود؛ سردِ سرد؛ درست شبیه وقتی که پایت را میگذاری در رود دز کنار سبزهقبا در دزفول، خنکِ خنک حتی در گرمای تابستان.
پلهها دوتایکی شد تا رسیدم به بالکن؛
باید چند ردیف را میشکافتم تا دستم به نردهها برسد؛ شکافتم.
آقا هرچند دور، اما زیباتر از قاب تلویزیون نشسته بود؛ مداحها میآمدند و میرفتند.
کلاً قاعده من و یا حافظه من بر حفظ نام مداحان نبوده، ولی اهل شعر و کنایهام، برای همین با شعر بیشتر میخندم و با شعر بیشتر گریه میکنم.
◽◽◽
انگار قاعده شده بود، مینشستیم و از ویدئوپرژکتور شاعران را میپاییدیم، کار به دست و خنده که میرسید، بدو خودمان را به نردهها میرساندیم.
شعرخوانی با لهجه لری برایم جذاب بود. بیشتر از اجرا، مضمون شعر که آخرِ کار وقت تفنگ میشود. حاضرین هم خیلی مشعوف بودند. زهرهسادات، بروجردی بود؛ گفتم برایمان ترجمه کن، بلد نبود، البته تعجب نکردم چون میدانستم تفاوتهایی در بیان لهجه وجود دارد، منهای اینکه او یک رگ اصفهانی هم داشت.
◽◽◽
خنده شیرین این دیدار، گوشه لب یک پیرزن برایم چهقدر دلچسب بود. چهقدر خدا را شکر کردم که در موقع خندیدنش به پشت برگشتم و دیدن این شادی بیآلایش نصیبم شد.
البته حال همه اینگونه بود، همان خانم پابهماه که از سرمای زیلو به کاپشن متوسل شده بود.
مثل دختر ترک زنجانی که از آقا چشم برنمیداشت؛ آنقدر دقیق گوش میداد که وقتی در اجرای حاج احمد واعظی وقفه افتاد، او بیت اول را دوباره تکرار کرد.
یک نفر در کنارم داد زد: «آقا منم میخوام دستتو ببوسم.» گفتم احکام شرعی که عوض نشده دختر. گفت: «باشه، عباشو میبوسم نعلین آقا رو میبوسم، تو کل دنیا به خاطر این مرد آبرو پیدا کردیم.» راست میگفت.
◽◽◽
موقع خواندن محمد جنامی تلفیق اشک و خنده روی چهره زنان دیدنی بود؛ حس اربعین پاشیده شده بود توی حسینیه. عید امسال بود که خانه یک عراقی در کاظمین مهمان شدیم، پیرزن خانه عاشق این مداحی بود. تعجب میکرد که جنامی ایرانی است و من نمیشناسمش.
◽◽◽
کلام آقا نور است، شعور است، حقانیت است؛ تمام ناسیونالیستهای دنیا بیایند نمیتوانند ادعا کنند که وطندوستترند.
منهای همه شئون ایشان، این حس اقتدار ملی و هویتی ایشان را به شدت خریدارم.
«جوانان سوری چیزی برای از دست دادن ندارند.» چهقدر پر محتوا، ایشان رگ جوانان سوری را تکانی میدهد که اگر بناست اتفاقی بیافتد، با دستان خودشان رخ میدهد.
«والسلام علیکم» را که شنیدم بدو خودم را میرسانم به نردهها.
«فَاللّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ» میخوانم برایشان؛ دعایی که یعقوب خواند و یوسف را به جای برادرانش، به خدا سپرد.
🖊 فاطمه میریطایفهفرد
"اللهم بارک لمولانا صاحبالزمان(عج)"
@del_gooye
بهناماو
امام حسنعسکری(علیهالسلام)
«ما أَقْبَحَ بِالْمُؤْمِنِ أَنْ تَكُونَ لَهُ رَغْبَةٌ تُذِلُّهُ»
📌چه زشت است برای مؤمن دلبستگی به چیزی که او را خوار میکند.
(تحف العقول، ص۵۲۰)
"اللهم بارک لمولانا صاحبالزمان(عج)"
@del_gooye
بهناماو
چیزی نصیب من نشد از کارگاه عشق
غیر از غمی که از سر من هم زیاد بود
فاضل نظری
"اللهم بارک لمولانا صاحبالزمان(عج)"
@del_gooye
بهناماو
#روایت_یک_جشن
«آنجایی که شما نمیبینید...»
خبرگزاری فارس
https://farsnews.ir/fmiri521/1735732149620823942
"اللهم بارک لمولانا صاحبالزمان(عج)"
@del_gooye
بهناماو
«آروم بشم...»
چشمهایم را میمالم تا کمی بیشتر باز بماند. شاید بهتر بنویسم. گوشم را تیز میکنم شاید ندایی کمکم کند.
خبری نیست، سوت و کور، گاهی خشخش برگهها و گاهی زوزه فنکوئل.
همه حواس جمع میشود که شاید نیم نمره هم شده از ذهن هرجا رفتهام بگیرم و معدل...
«لا سَببُ بل مُسبِّب» همین را اشتباه نوشتم، ناراحت هم نیستم بیش از این توان نداشتم. من توان فردا و پس فردایم را هم توی این امتحان خالی کردم.
فقط میماند یک چیز، برگشت به خانه و در راه گوش دادن صوت کلاس نویسندگی که سه روز است به جای همه درسها منتظرش بودم.
اتوبوس ۲۲۷ را نشان کردم. سفید بدون روکش صندلی که پرتی حواسم به جای پردیسان من را به باجک نبرد.
صندلیها خالیاند، راننده، با هممسلک خودش مشغول گپ و گفت است.
حواسش نیست که باید راه راباز بگذارد؛ از در عقب سوار میشوم.
نشستم روی صندلی صاف و طوسی. باید حواسم باشد موقع ترمزها سُر نخورم. سرم جایی برای تکیه ندارد، هرطرف صندلی که میگذارم چیزی فشار میآورد.
صوت جلسه اول را گوش میدهم:
_اصلا قراره برای چی نویسنده بشید؟
۱۳ دقیقه صوت گوش کردم و جوابم همان بود که اول توی ذهنم گذشت:
_آروم بشم
آفتاب افتاده آنطرف اتوبوس، به هوای قدیم یک هو بلند میشوم و میروم به سمت آفتاب، سرم چرخی میخورد. حالا نور افتاده روی صفحه گوشی، چادرم را میکشم رویش.
استفاده از منبع انرژی سختی هم دارد. آن طرف جاده یک ماشین آسفالتی چَپه شده و ترافیکی طولانی راه انداخته. خدا را شکر میکنم که اینطرف سالم است. سوز میپیچد توی تنم و اتوبوس کِرکِرکنان خودش را میکشد تا به پل هوایی برسد.
سرم را که بالا میآورم رسیدیم به پمپبنزین، باید پیاده شوم متن را ذخیره میکنم و با یک تشکر پیاده میشوم.
پیرمرد سرویس، چهرهای نورانی دارد. مثل اینکه زیاد صورتش را شسته باشد. البته این حجم از نور کار صابون نیست، شاید برای نماز باشد، شاید هم نان حلال.
همیشه پیرمرد میبینم، یاد نداشتن بابابزرگ میافتم، البته گفتن نداشتن غلط است. دلم برای خودم میسوزد که بابابزرگهایم را ندیدم.
پدربزرگهایم، هردو مشغول به شغل انبیا بودند؛ هر دو نجار.
این صحنه شده یک رویا دست نیافتنی گوشه ذهنم که دستم روی چوب خراطی باشد و بابابزرگ دستش را بگذارد روی دستم. بعد هدایت کند زیر اره برقی و من اولین پایه کمد را بسازم.
تیزی بوی بنزین در هوای مرطوب زمستانی کم رونق شده. زمین از باران دم اذان صبح خیس خورده، برگها هم. دیگر آنطور که باید نمیشکنند، آن طور که دوست دارم خش خش نمیکنند.
به خانه نزدیک میشوم، صدای مبهم بچهها از بازیگاه میآید. هرچند مبهم ولی شادی را میتوان از همین ولولهها فهمید. از بس لباس پوشیدهاند نای حرکت ندارند.
آسانسور طبقه دوم ایستاده. یعنی کی اومده اینجا؟ خانم فاضل، خانم صادقی؟
سوار آسانسور که میشوم روزم را مرور میکنم و کارهای کوتاه و بلند امروز را.
بوی غذا پیچیده در راهرو، انگار نمک مرغ را زیاد ریخته باشند. منِ خسته و بوی غذا؟!
چرا بوی غذای اینها شبیه به مرغ من نیست؟ خب باید بپذیریم به تعداد همه زنان، تنوع دستپخت داریم.
وقتی که زحمت باز کردن در را کلید میکشد، حواسم میشود که جدی به خانه رسیدهام.
حالا باید جزوههای پرپر شده را یک جا، در یک پوشه، کنج کمد، بخوابانم.
🖊فاطمه میریطایفهفرد
"اللهم بارک لمولانا صاحبالزمان(عج)"
@del_gooye
بهناماو
بازگو ای عقلِ دوراندیشِ تنهایی طلب
من یکی مانندِ او را از کجا پیدا کنم؟
#به_وقت_شهادت
#به_وقت_حاج_قاسم
"اللهم بارک لمولانا صاحبالزمان(عج)"
@del_gooye
بهناماو
«مردم ایران سرشان درد میکند...»
چند روزی هست سرم درد میکند، درد مزمنی که همهاش دنبالم میآید؛ در خوشیها، در ناراحتیها، در مسافرتها، در امتحانها، در مهمانی و...
توی آینه نگاه میکنم و میگویم:
«فاطمه سرت درد میکنهها...»
◽◽◽
مردم ایران سرشان درد میکند، برای جهاد، برای مبارزه؛ هرکدام به قد خودشان اهل مبارزهاند؛ اهل جهادند، اهل ادبیات... آنوقت تلفیق این دو، عجیب قشنگ میشود.
تلویزیون چند روزی است کرمانی شده؛ همهاش، جاده قشنگ پر از درخت منتهی به گلزار شهداء را نشان میدهد؛ جمعیت موج میزند؛ دلشان هوای سردار را کرده... پیر و جوان ندارد، همه آمدهاند، از کاپشنصورتیها گرفته تا کاپشنآبیها... پیرمرد با کمرِ افتاده، عصاچرخان به سمت گلزار میرود؛ موکبها خانوادگی برای زوار حاج قاسم خدمت میکنند. بچهها شور عجیبی دارند؛ میخوانند، بازی میکنند، گاهی هم دعوا، دعوایشان هم قشنگ است.
حالا بیا بگو خانهتان آباد! پارسال را یادتان رفته؟ کم عزیز دادید؟ اصلاً چرا شما از چیزی نمیترسید؟
نه یادشان نرفته، شهید هم دادهاند، دلشان هم شکسته، یکی رفتهاند و دوتا برگشتهاند...
کاپشن صورتی رفته، امسال با موکب برگشته و کلی دختر همسنوسال خودش...
▫️▫️▫️
مردم ما نجیباند، مهرباناند، دلیرند.
بیا برای همه مردم دنیا تعریف کن، در این زمان و مکان، در این روز تاریخی، در این موقعیت جغرافیایی، سال گذشته چه اتفاقی افتاده است و بعد حضور مردم را وصف کن؛ در باورشان میگنجد؟
مردم ایران ایستادهاند! در صف اول مبارزه، مقاومت و جهاد؛ مردم ایران سرشان درد میکند برای مبارزه با صهیونیستها.
آنان سربازان آن آمدنیِ وعدهداده شدهاند.
کرمان برف میآید، اما از جمعیت کم نمیشود. سرمای استخوانسوز زمستان کرمان به گرمای دل مردمانش در!
بیچارهاند دولتهایی که چنین ملتی ندارند...
آیا من هم مثل آنان سرم درد میکند؟...
🖊 فاطمه میریطایفهفرد
"اللهم بارک لمولانا صاحبالزمان(عج)"
@del_gooye
بهناماو
امشب، میانِ دردهایت جستجو کن
زخمِ عمیقِ زجرهایت را رُفو کن
در چشمههایِ بی شمارِ نور و رحمت
قلبِ غبار آلودهات را شستشو کن
امشب، ملائک، جرعه جرعه می بریزند
جامِ دلت، گر بشکند، فکرِ سبو کن
امشب، پس از فرسنگها، هجران از آن یار
یک دم نِشین، مستانه با او گفتگو کن
من، جز غزل گفتن ندانم سِحر ِ دیگر
امشب، به اعجازِ قلم، خواهش از او کن
دستت اگر بالا برفت و جام، پُر شد
امشب، برایم بهترین را آرزو کن
#لیله_الرغایب
#ماه_رجب
"اللهم بارک لمولانا صاحبالزمان(عج)"
@del_gooye
بهناماو
(آن جایی که نمیبینید)
در صفحه اصلی خبرگزاری فارس
"اللهم بارک لمولانا صاحبالزمان(عج)"
@del_gooye