بهناماو
گفتم "سلام"، خواند كه "من عاشق توام"
قربان هر چه آدم تحصيل كرده است...
"اللهم بارک لمولانا صاحبالزمان(عج)"
@del_gooye
بهناماو
به تو رغبت دارم
نقشه جغرافیایی تو دلیلی شد برای گشتوگذار در تو، خان یونس، بیت لاهیا، غزه، رفح، دیر البلح...
◽◽◽
شب لیله الرغائب دنبال تو بودم و مساحتی که هرچه حساب میکنم با عقلم جور نمیشود که چطور این حجم سختی در محیطی به نام باریکه غزه و در زمانی معاصر وجود من در حال رخ دادن است؟
...و من چگونه و کی اینقدر بیخیال شدم که فرزند تو که هنوز به یک ماه نرسیده پرپر شود؛ یخ بزند و من دم برنیاورم؟
چطور شد که طوق بیخیالی از درد و رنج مسلمان افتاد دور گردنم؟ کی پوستم اینقدر کلفت شد که متأثر نشوم؟
جواب هیچکدام را نمیدانم، حال خراب دل، دست و پا زدن در گرداب زندگی، مشغول بودن که جمیع امتحانات و ابتلائات...
نمیدانم کدام بود ولی هرچه بود نباید این طور میشد.
از خودم به قاعده مسلمانی توقع بیشتری داشتم...
واقعا وظیفه من چیست؟ دستم چقدر میرسد که جایی مثل غزه که وجب بکنی هم قواره شهر من است. من چقدر تاب داشتم و شهرم را این گونه ببینم. اگر در مواجهه این امتحان بودم چقدر میایستادم؟
همهاش درگیرم، درگیری نفس و هزار لعبت دوستداشتنی و دنیایی که قرار نبوده خوش بگذرد.
دلم شور غزه را میزند، شور معصومیت نابش را، شور نبودنش را، شور اطفال از سرما یخزدهاش را.
دلم شور غزه را میزند.
چرا اینقدر کم بلدیم از تو؟
چرا تو را نمیشناسیم؟
چرا به قاعده خودمان، کاری نمیکنیم؟
همهاش برایم سوال است که آیا خمودگی و عافیتطلبی من! ما! در روند سیستم سیاسی کشور اثر دارد؟ یعنی اگر من قرص و محکم مطالبه بکنم، یا نه دنبال همه چی باشم و ته کار، یک مرگ بر اسرائیل بگویم، این فرقی در تصمیم گیری کلان کشور در مواجه با این ظلم دارد؟
نکند در قیامت آمدنی، بیاییم و به قاعده کسلی و خمودگیمان شریک باشیم در خونهای ریخته شده در باریکه غزه.
نکند من هم گنهکار باشم در یخ زدن از طفل نوزاد در چادرهای آوارگان فلسطینی؟
آنوقت حتی اگر خدا ببخشد، من چطور خودم را ببخشم؟
چقدر فکر کردنش هم سخت است...
🖊فاطمه میریطایفهفرد
"اللهم بارک لمولانا صاحبالزمان(عج)"
@del_gooye
بهناماو
من در بهشت عشق تو آدم شدم، علی
خود را خراب خوردن گندم نمیكنم
"اللهم بارک لمولانا صاحبالزمان(عج)"
@del_gooye
بهناماو
مدتی نبودم. کمی در بند دنیا، کمی در تجهیز سفر به بهشت، کمی گرفتار امتحان، عزادار دختر دوستم که ۱۶ ساله پر کشید و امروز عزادار قاضی شهید، دایی دوستم که نمیدانستم چطور باید خودم را برای گفتن تسلیت آماده کنم. اما شهادت هنر مردان خداست و شهید مقیسه هنرمند بود.
عکس:
در شب میلاد بابا جان در حرم
#عکاسی
#موبایلگرافی
"اللهم بارک لمولانا صاحبالزمان(عج)"
@del_gooye
بهناماو
#داستان_کوتاه
کنار مزار حجت
همین که در را پشت سرش بستم، دنیا هوار شد روی سرم.
غربت از سر و روی دلم بالا میرفت.
میدانستم که این دست و پا به کار نمیرود که ظرفی بشورد، غذایی بپزد یا حتی گردی بگیرد از قاب روی تاقچه که کلی حرف برای گفتن با او داشتم.
تنها مونسم را بغل کردم، سفت، سفت سفت. انگشتم را لای اوراقش گذاشتم و تفال زدم؛
وَفَدَيْنَاهُ بِذِبْحٍ عَظِيمٍ
همین کافی بود دل را بکنم از همه تعلقم که راهی شده بود برای کاری بزرگ جایی بزرگ و شاید اتفاقی بزرگ...
◽◽◽
... سرکوچه سبزی فروش منتظر بود، پیچیدم توی کوچه.
_حاج خانم تو گروهتون بگید من اومدم امروز از خانمها خبری نیست. والله نمیدونم چی شده امروز...
_حاجی نیم کیلو سبزی خوردن بده فقط تربچه نذار
_به خاطر من سبزی خور شدی؟ دیدی مشتری ندارم؟
_نه حاج آقا حواسم پرت مسافرم هست.
_سبزی با تربچه قشنگه دخترم، زن باید حواسش به رنگ و لعاب خونهش باشه...
سبزی را گرفتم و راه افتادم.
یعنی من حواسم نبوده؟ نبوده حتما. اگر بود که حالا اینقدر تنها نبودم.
یعنی اگر برای سبزیها تربچه میخریدم او نمیرفت؟ از قیاسم خندهام گرفت
اصلا اگر او نباشد رنگ و لعاب را میخواهم چه کنم؟
◽◽◽
...توی پاکت را باز کردم از لای نامه چند برگ زیتون ریخت روی دامنم. حواسم پرت عکس بود.
دوربین فوری یک جا به دردش خورد، چقدر گفتم بهش که توی عصر تکنولوژی این مدل دوربین با این قیمت میخواهیم چه کار؟ ولی دلش پیش این دوربین بود.
چقدر لاغر شدهبود. این را از رگ بیرون زده روی پیشانیاش فهمیدم، همان رگی که ماه رمضان روزه میگرفت خودش را نشان میداد. معلوم بود حمام نرفته، خاک و خستگی از صورتش میبارید. خندهاش را میشناختم، تمام زورش را زدهبود طبیعی باشد، ولی نبود.
◽◽◽
...تابوت رسید پای ایوان امامزاده مردم به گردش هم نمیرسیدند انگار خیلی وقت بود این تن خسته منتظر رسیدن به خانه ابدی است. همان جایی که وقتی دلش تنگ میشد به آن پناه میبرد، کجا؟ دقیق کنار قبر شهید حجت.
"اللهم بارک لمولانا صاحبالزمان(عج)"
@del_gooye
بهناماو
▪️قدرت کلمه
كلمات كنار هم قرار مىگيرند و جمله را مىسازند.
جملهها كنار هم قرار مىگيرند و پاراگراف را مىسازند.
پاراگرافها بهدنبال هم مىآيند و وقايع را تعريف مىكنند و داستان را مىسازند.
بنابراین همه چیز با «كلمه» شروع مىشود.
پس برای بهتر نوشتن، با کلمات جدید دوست شویم.
#داستان_نویسی