هر وقت با همسرتون سر مسئله یا موضوعی اختلاف دارید
تا تازه است سعی کنید حلش کنید
به تفاهم یا توافق برسید🤝
و پرونده اش رو ببندین بزارین کنار🤗
چون اگه حل نشده باقی بمونه ممکنه بشه
⛔️تنفر
❌انتقام
🚫طلاق عاطفی
💔خیانت و جدایی
#مهارتهای_گفتگو_با_همسر
❥❥❥@delbarkade
شکر خدا که در پناه حسینیم...
عالم از این خوب تر پناه ندارد❤️
صلی الله علیکَ یا ابا عبدلله✨
شب جمعه است
هوایت نکنم میمیرم❤️🩹
❥❥❥@delbarkade
5.44M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سلام صاحب الزمان ❤️
اللهم عجل لولیک الفرج
❥❥❥@delbarkade
دلبرکده
یه خانم دلبر👱🏻♀ وقتی همسری صداش میکنه نمیگه: «هان، بله!» 😒 میگه: جانم آقایی بله سایه سرم جون بخ
😌 جونم برات بگه:
یه خانم دلبر👱🏻♀
هر شب بوی عطرش تو اتاق خواب میپیچه 🧖♀
نمیدونی چی به سرِ مَشام مَردت میاری
😍👈😋👈👃🏻👈👀
اینجوریاس خواهر... 😉
#عشوه_گری
#دلبری
❥❥❥@delbarkade
دلبرکده
#داستان #فیروزهی_خاکستری64 #نرمش فرانک یک طرف پارچه را گرفت و از بالای سر فهیمه و مصطفی رد کرد. ت
#داستان
#فیروزهی_خاکستری65
#کفشی_برای_فرار
_بیا بریم عقد کنیم.
خشکم زد. با دهان نیمه باز و چشمان گرد به لبانش زل زدم. فکر کردم شاید اشتباه شنیدهام.
_اگه عقد کنیم دیگه هیچکس نمیتونه حرفی بزنه. مجبور میشن قبول کنن.
هیچ اثری از شوخی در لحن و چهرهاش نبود. زبانم بند آمد.
_ من پرسیدم؛ دختری که پدر و پدر بزرگش فوت کردن حتی بدون اجازه از دادگاه میتونه عقد کنه...
آب دهانم را به زور قورت دادم:
_این چیزا رو که جدی نمیگی؟!
صورتش را برگرداند:
_نه دارم گِل لگد میکنم.
_باورم نمیشه از مازوبن تا اینجا با این ماشین هلک و هلک کوبیدی اومدی تا این حرفا رو بزنی؟!
_خیلی خب جنابعالی پیشنهاد بهتری داری بفرما...
از گوشه چشم نگاهم کرد:
_البته نه از اون پیشنهادات اغوا کننده
صدایش را عوض کرد و با ادا گفت:
_من مطمئنم تو با هر دختری خوشبخت میشی...
_به جای نقشه کشیدن و مسخره کردن برو مامانت رو راضی کن.
دستگیره در را پایین کشیدم. با کفش پاشنه بلند و پیراهن مجلسی پیاده شدن از چنین ماشینی سخت بود.
_کجا میری؟! یه خورده به حرفهای من فکر کن.
از جای پایم که مطمئن شدم، ایستادم. در را گرفتم. رو به امیر گفتم:
_من به تو گفتم نمیخوام تو خانواده بحث و جدل باشه با این چیزی که تو میگی خانواده نابود میشه.
در را محکم بستم. از پنجره به امیر نگاه کردم:
_اصلاً مامانم و خونواده من هیچ! به این فکر کردی مامانت خبر عقدمون رو بشنونه ممکنه چه اتفاقی براش بیوفته؟ همینطوری از من خوشش نمیاد.
ابروهایش در هم رفت:
_کی گفته خوشش نمیاد؟!
آرام گفتم:
_گفتن نداره معلومه دیگه.
_فیروزه بگیر بشین
سرم را به نشانه نه بالا بردم. آرام از روی جوی آب کنار خیابان رد شدم. امیر به دنبالم پیاده شد.
_صبر کن
روبرویم ایستاد. به صورتم خیره شد. به خاطر آرایش ملایمم سرم را پایین انداختم:
_چرا انقد ترسویی تو؟!
نگاه تندی کردم:
_احساس میکنم نمیفهممت.
_منم احساس میکنم اصلاً منو دوست نداری!
_الآن مشکل ما دوست داشتن و نداشتن منه؟!
_آدم عاشق برای عشقش هر کاری میکنه
از این حرف امیر، خونم به جوش آمد:
_اما من آدم هر کاری نیستم. تا وقتی یه کاری با عقل جور نیاد حاضر نیستم انجامش بدم.
با انگشت اشاره به او اشاره کردم:
_ اتفاقا اون آدمی ترسوئه که به جای حل کردن مسئله ازش فرار میکنه و من اهل فرار نیستم امیر آقا.
حس کردم ادامه این جر و بحث، وسط خیابان بیهوده است. پیاده به طرف خانه مصطفی راه افتادم.
_آره معلومه کی داره فرار میکنه.
به راهم ادامه دادم. منتظر بودم جلویم را بگیرد و بگوید سوار ماشین شوم. فقط گفت:
_ببین مطمئن شدم که یه ذره هم تو قلبت جایی ندارم
صدایش را بلندتر کرد:
_خیالت راحت این آخرین باری بود که منو دیدی.
اشک مثل باران از چشمانم سرازیر شد. کنجکاو بودم بفهمم دنبالم میآید یا همانطور به رفتن من نگاه میکند. چشمم به مردی خورد که از روبرو میآمد. با خندهی بزرگی به من خیره نگاه کرد. دستانش را در هوا بالا برد و با آواز خواند:
_بذار رو سینه ام سرت رو / چشم های خیسو ترت رو
بذار تا سیر نگات کنم / بو بکشم پیرهنت رو
سعی کردم نگاهش نکنم و با قدمهای تندتر گام برداشتم. راهش را به طرف من کج کرد و به خواندن ادامه داد. انتظار داشتم امیر به دادم برسد. صدای گاز شدید ماشینش را شنیدم که دور شد. به عقب برگشتم. نیسان آبی به سرعت از من دور شد. مرد مزاحم با پیراهن و شلوار مشکی و دمپایی انگشتی به دنبالم آمد. مجبور شدم سرعتم را بیشتر کنم. خیابان در آن ساعت عصر جمعه خلوت بود. از بیغیرتی امیر کفری شدم. حس موشی را داشتم که گربه قبل از شکار با او بازی میکند. مزاحم با قهقهه خواند:
_دخترفراری راه فرار نداری
یک لحظه به این فکر کردم که کجا میروم؟ توجهم به خیابانها جلب شد. فهمیدم که اصلاً خانه مصطفی را بلد نیستم! دویدن و فرارم بیهوده بود. خون در پاهایم یخ زد. پای چپم پیچ خورد. پاشنهی کفشم شکست و پهن زمین شدم.
❥❥❥@delbarkade
5.26M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌼🍃 ملڪا ذڪر تو گویم
🌼🍃ڪه تو پاڪے و خدایے
🌼🍃 نروم جز بہ همان ره
🌼🍃ڪہتوام راهنمایے
🌼🍃الهےآغاز میڪنیم
🌼🍃هفته ی خودمان را با نام زیبایتــــ
🌼🍃بسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ
🌼🍃الـــهــی بــه امــیــد تـــو...
شنبه تون به خیر و برکت🙂🦋
❥❥❥@delbarkade
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
قانون طبیعت:
هیچوقت یه زن رو عصبانی نکن، حتی اگه شیر باشی
😁😂
#طنز
❥❥❥@delbarkade