فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
😄
💢 حرکتی که 99% آقایون ماشین دار با سوویچ ماشین انجام میدن🙂😅
#طنز
❥❥❥ @delbarkade
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
☁️
درياى ابر در دیلمان گیلان☁️🤩
❥❥❥ @delbarkade
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏡
🔸پنجره متفاوتی به دیدار هزاران نفر از اقشار مختلف مردم با رهبر انقلاب. ۱۴۰۳/۹/۲۱
#سوریه
❥❥❥ @delbarkade
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥
🔖توصیه تکاندهنده شهید سپهبد سلیمانی در جمع مدافعان حرم: نگاه کنید، اون همه زن و بچه، توی این همه گرگ منتظر شما هستند، یاعلی!
#لبیک_یا_زینب(س)
#سوریه
❥❥❥ @delbarkade
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❣
💢حرف اصلی
۵۰ دقیقه بیانات رهبر انقلاب درباره قضایای سوریه در ۵ دقیقه
#سوریه
❥❥❥ @delbarkade
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👶🏻
یکی از باحالترین ویژگیهای بچهها😁
همین دست زدن با پاهاست😂
#فرزند_آوری
❥❥❥ @delbarkade
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
❣
خودم قربونت بشم!
چقد قشنگ و دلچسب 🥹
همخوانی چندتا زائر کوچولوی
امام حسینی / کربلا - بینالحرمین
#امام_حسین(ع)
#حضرت_زینب(س)
❥❥❥ @delbarkade
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دسر پاییزی
انار
گردو
مرغ🐥
سس سالم
سیر🧄
نمک🧂
فلفل
#طبع:
#سرد_و_تر
#نکات_سلامتی💚
🍎از #سس های سالمی که دستورش رو در کانال گذاشتیم استفاده کنید.
#دسر
به کانال طبع و مزاج غذاها بپیوندید👇👩🍳
@Taghzieh_tabaie_amzaj
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🧴
🧽این ترفندها رو یاد بگیر، مطمئنم همین امروز به کارت میاد
#ترفند
❥❥❥ @delbarkade
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🧼
🛁دیگه از شر بوی نم حمام راحت شو
#ترفند
❥❥❥ @delbarkade
❣
🍁در دعوا با همسر و خانواده همسرت، حد نگهدار و راه برگشت رو برای خودت باز بگذار👇
👠هر چی از دهنت در اومد نگو
👠هر کاری رو نکن
👠هر حرفی نزن
👠هر بیاحترامی نکن...
🍂 حرفی نزنی که نشه بعدا جمعش کنی، هر غیبت و بدگویی از آنها برای دیگران نکن و احتمال بده که ممکنه برگردی و راه برگشت رو بر خودت نبند.
🍂سایه بعضی از حرفها و رفتارها تا ابد خواهد ماند و نخواهد گذاشت که آرام بگیری
#سیاست_رفتاری 👫
❥❥❥ @delbarkade
🧺
🧻موقع کار کردن تو آشپزخونه وقتی نگاهتون به نگاه همسری میوفته بهش لبخند مهربون بزنین.😊
❤️تصویر قشنگیه من خودم عاشق این حرکتم چون میبینم چه لذتی میبره از لبخندم☺️
برای نشون دادن مهر و محبت راههای مختلفی وجود داره
🌸برای مثال
لمس کردن دستان همسرتون هنگام تماشای تلویزیون یا انداختن پاهاتون روی پاهای یکدیگر درهنگام خواندن روزنامه😜
#عاشقانه
❥❥❥ @delbarkade
دلبرکده
#داستان #زادهی_مهر13 #چرخِ_گردون شنبه دنبال کار پاسپورت روزیتا و مادرش رفتیم. یکشنبه روزیتا زنگ ز
#داستان
#زادهی_مهر14
#سفر
پنجشنبه صبح دوباره موضوع لغو سفر را با مامان مطرح کردم.
_حرفش رو نزنی هان! من خوبم ولی جون سفر ندارم.
_فکر کردین نگران سفرم؟! من چطور با این حالتون بذارم و برم؟!
_ای بابا همیشه که تو پیش من نیستی مادر. اینم سر اون روزا...
سرم را پایین انداختم. به شانهام کوبید:
_حالا واسه من قیافه نیا. ایشاالله زن میگیری انقده گرفتارت میکنه که دیگه یاد من نمیافتی.
به چشمان عسلیاش خیره شدم:
_ببخشید کی منو انداخت تو این تله؟!
زیر خنده زد. با سرفه گفت:
_خیلی خب خودتو لوس نکن. پاشو برو چمدونت رو جمع کن. یه اسپند هم دود کن...
با بیمیلی سراغ چمدانم رفتم. مغزم پر بود از فکرهای مختلف. حتی توان فکر کردن به تک تک آنها را نداشتم. صدای دینگ دینگ گوشی توجهم را جلب کرد:
«آقا مهرزاد عزیز یه خواهشی دارم روم نمیشه بگم...»
اولین باری بود که برایم این همه ابراز احساسات به خرج داد. حس کردم بهترین راه آرامشم اوست. گوشی را برداشتم. شماره روزیتا را گرفتم. با اولین بوق جواب داد. بیمقدمه گفتم:
_جان دلم بفرما... گفتم با من راحت باش.
_خواستم... بگم... اگه امکانش هست چیزایی که خریدیم رو به مامان نشون بدم.
همه خریدها به جز سرویس طلا پیش خودش بود.
_منظورتون سرویس طلاس؟
با کمی تأمل و صدای ضعیفی تأیید کرد. سریع گفتم:
_من دیروز هم گفتم بذار همه پیش خودت باشه.
_فقط مامان ببینه دوباره برمیگردونم.
_اتفاقاً بهونهایه تا ببینمت... نمیدونی چقدر دلم برات تنگ شده؟!
دم خانهشان به گوشیاش زنگ زدم:
_عزیزم تو ماشین منتظرتم.
یک تونیک و شلوار طوسی و صورتی تنش بود. مانتوی کوتاهش را روی آنها انداخته و دکمههایش باز بود. فکر کردم الان وقت مناسبی برای تذکر دادن نیست:
_به به! سلام بر تک ستاره قلبم.
_سلام خوب هستین؟
تصمیم گرفتم با کمی شوخی زیر زبانش را بکشم:
_ببینم به قلب شما کی میتابه خانم؟
نگاه غریبی به من انداخت و رو گرفت. اصرار کردم تا جوابش را بشنوم:
_نگفتی؟!
_ام... آسمون قلب من... فقط یه ماه داره بدون هیچ ستارهای.
از جوابش قلبم گرم شد. خندهی بلندی کردم:
_نه بابا همچین سنگدل هم نیستی.
مثل همیشه از حرفهای احساسی فرار کرد:
_آوردین؟
کش دار گفتم:
_بله. داشبورد رو باز کن.
جعبه مستطیلی مخمل سورمهای را باز کرد. لبخندی به لبش نشست که همان لحظه تصمیم گرفتم به هر مناسبتی برایش طلا بخرم.
_واو خدای من! تو چقدر جذابی خوشکله!
از تعبیر جالبش خوشم آمد:
_مبارکت باشه عزیزم!
نگاهم کرد:
_ممنونم خیلی لطف کردی. انقده به مامان تعریف دادم که دلش خواست ببینه.
_مال خودته عزیزم.
یکدفعه یاد ادکلنی که با هم خریدیم افتادم:
_راستی یه چیزی برا عشقت خریده بودی...
هاج و واج نگاهم کرد.
_پاساژ قائم، ادکلن فروشی...
_آهان... واسه اون برنامه دارم فعلاً منتظرش نمون... بگو ساعت چند میای دنبالمون؟
رأس ساعت دو و نیم با روزیتا و مادرش به سمت فرودگاه حرکت کردیم. اجلال در فرودگاه دبی منتظرمان بود. بعد از اینکه به خانه رسیدیم، اجلال را یک گوشه کشیدم:
_غذا که یادت نرفته سفارش بدی؟
_نه خیالت راحت.
_یه لطفی کن زنگ بزن بیارن. خودت هم برو دنبال رؤیا خانم...
_از رستوران نگرفتم.
چشمانم چهارتا شد:
_پس از کنار خیابون گرفتی؟!
خندهای کرد و دوباره به کانال فارسی زد:
_ولک طعام رؤیایی سفارش بِدادم.
ابروهایم در هم رفت:
_درست حرف بزن ببینم چه گِلی به سرم زدی؟
_گِل لا. خجالت داره مهمان آمد طعام به بیرون برد. رؤیا من طعام خانم پخت.
به صورتم چنگ زدم:
_مگه من نگفتم فارسی حرف نزن.
خنده بلندی کرد و با همان لهجه افتضاح گفت:
_مهمان حبیبی دستش بگیر روی چشم ما بذار.
رؤیا خانم برای پذیرایی از ما سنگ تمام گذاشته بود. از غذای خلیجی گرفته تا ایرانی، سفره رنگارنگی برای ما چید. قصد داشتم برای خواب به دفتر بروم که رؤیا خانم مانعم شد:
_آقا مهرزاد این چه کاریه؟! خیلی زشته که خونه ما باشه و شما برین دفتر بخوابین.
_ها ولک قبیه!
_اصلاً من میرم خونه بابا اینا شما و اجلال هم اینجا بمونین.
_ها ولک... ها؟!
اجلال با حالتی طنزگونه به من و همسرش نگاه کرد. انگشت اشارهاش را بالا آورد و تند تند تکان داد:
_لا خونه بابا لا لا...
من را به بیرون هول داد و گفت:
_مهرزاد توی دفتر راحتتره... روح روح.
رؤیا چشمانش را گرد کرد و جلوی اجلال را گرفت:
_چی کار میکنی؟ زشته!
اجلال دست روی شانهام انداخت. هر دو خندیدیم. بالاخره شب را آنجا ماندم. هر چند تا خود صبح، خواب به چشمانم نیامد.
به محض اینکه اذان صبح را گفتند، لباس پوشیدم. اجلال با چشمان خواب آلود دست چرخاند:
_وین؟!
_میرم پیاده روی. بعدش نون میگیرم و یکم خرید میکنم ببرم خونه.
_الان خیلی زوده دیونه!
_اصلاً خواب به چشمم نمیاد. نمیدونم چرا انقده نگرانم! شاید یه چیزی نیاز داشته باشن روشون نشه بگن...
اجلال نتوانست مانعم شود.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨
سلام صاحب الزمان ❤️
اللهم عجل لولیک الفرج 🤲
#امام_زمان(عج)
❥❥❥ @delbarkade
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔆
♨️ بدانید خدا با ماست
رهبرانقلاب:
🔸 من به شما عرض بکنم «إِنَّ مَعِىَ رَبِّى»، بدانید خدا با ما است؛ اگر ما خودمان، انگیزهمان، ایمان و عزم راسخمان را حفظ کنیم، بر تمام این ترفندهای دشمنان فایق خواهیم شد ….
❥❥❥ @delbarkade
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🇱🇧
📌آوارگان جنگی شیعه سوری در مرز لبنان و درخواست کمک از مراجع عظام تقلید
#غزه
#سوریه
#لبنان
❥❥❥ @delbarkade