eitaa logo
دلبرکده
28.5هزار دنبال‌کننده
3.5هزار عکس
2.3هزار ویدیو
16 فایل
🏡💞دلبرکده یک کلبه مهربانی ست آموزش صفر تا صد برای هر چه که یک بانو، نیاز دارد💎 🌺روش های دلبری کردن ملکه از پادشاهِ خود برای داشتن یک زندگیِ سراسر عاشقانه💑 آیدی ارتباط: @admin_delbarkade لینک کانال: http://eitaa.com/joinchat/2452357136C6307b8e640
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌙 •|‌‌‌‌بر سـر کــوی دلارام 💕 •|به جــان می‌گـــردم 🌱 •|روز و شب درپی‌دل 🫀 •|گـرد جهان می‌گردم 🌍 ❥‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‌❥‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌❥‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎@delbarkade
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وقتی تا اذان مغرب چیزی نمونده و تو باید سریع افطاری رو حاضر کنی😄 ❥‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‌❥‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌❥‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎@delbarkade
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دلبرکده
#داستان #فیروزه‌ی_خاکستری46 #فالِ_تو بدون توجه به حرف من چشمانش را گرد کرد: _متأسفم دوباره قلبِ ش
خیلی خب باشه اما بازم میگم دلیل نمیشه که تو توی تله‌ی اونا بیوفتی. حرفی برای گفتن نداشتم. _فیروزه من از تو توقع بیشتری دارم نه اینکه مثل دخترای ساده رفتار کنی لحنش عوض شد: _قبول کن رفتار تو باعث پیله شدن اونا شده. با حرص گفتم: _امیر _فیروزه تو با یه دست پس می‌زنی با دست دیگه پیش می‌کشی. _اصلاً اینطور نیست! _دقیقا همینطوره! یه نیگا به خودت کردی؟! _بازم داری زود قضاوت می‌کنی. _ اتفاقاً اینجا قضاوت دیگران مهمه. فکر نمی‌کنی در و همسایه اگه تو رو می‌دیدن چی می‌گفتن؟! _خب منه لعنتی به خاطر همین تو ماشینش نشستم. با دست به میز کوبید: _نباید می‌نشستی... تمام تنم لرزید. از لرزش میز بود یا... صورت امیر قرمز شد و دندان‌هایش را به هم سابید. فقط سکوت کردم و سرم را زیر انداختم. چند نفس پشت سر هم کشید. _عزیزِمن... همه مثل تو صاف و صادق نیستن. نگاهش کردم. خبری از قرمزی و اخم ابروهایش نبود. _فکر کن از خونه بیای بیرون، سر کوچه یه دخترببینی که از ماشین من پیاده میشه، با علم به اینکه قبلا از این دختر خواستگاری کردم. چه حالی میشی؟! راه گلویم خشک شد. به بستنی آب شده‌ی داخل جام شیشه‌ای نگاه کردم. توجهم به حرکت مداوم پای چپم رفت. _هان؟! بگو دیگه. لب‌هایم را به داخل فشار دادم و آزاد کردم. زیر نگاه منتظرش، تنها چیزی که از ذهنم گذشت این بود: _خب اول از خودت می‌پرسیدم. _ فیروزه اون حسی که لحظه اول داشتی چی بود؟ شانه بالا انداختم. _فقط ازت می‌خوام با خودت روراست باشی. به صندلی‌اش تکیه داد: _من دیگه حرفی ندارم. ذهنم درگیر صحنه سازی بود که برایم کرد. تمام وجودم برای ملاقات با امیر خوشحال بود. دم در، دستی به مانتوی بلند مشکی‌ام کشیدم. گره روسری ابریشمی حاشیه دارم را مرتب کردم. مردمک چشمانم از حدقه بیرون زد. مانتوی چهار جیب کتانش بالای زانو بود. با لبخند از ماشین پیاده شد. موهای فرق کرده‌اش از شال یشمی بیرون بود. هنوز به چیزی که دیدم باور نداشتم. امیر پشت فرمان پژوی آر دی عمو جمال با دختر جوان خداحافظی کرد. ❥‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‌❥‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌❥‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎@delbarkade
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💚 خیلی دوستت دارم عزیزم... تو را در صبح بیشتر دوست دارم چرا که طلوع آفتاب چهره ی زیبای تو را به یاد من می آورد ❥‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‌❥‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌❥‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎@delbarkade
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
قدرت آرایش اینه🙄😁 البته نکته ای که اینجا لازمه بگیم گاهی اوقات آرایش کردن در منزل و برای همسر خیلی خوبه😍 هم باعث خوب شدن حالتون میشه و هم تنوعه برای همسری😉 اما زیاد خودتون رو درگیر این رنگ ها نکنید... مهم تر آراسته بودن هست و داشتن اخلاق زیبا و آرامش دهنده 😌 ❥‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‌❥‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌❥‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎@delbarkade
دلبرکده
#داستان #فیروزه‌ی_خاکستری47 #خیال خیلی خب باشه اما بازم میگم دلیل نمیشه که تو توی تله‌ی اونا بیوفت
سلام به دلبران دلبرکده😍 طاعاتتون مقبول درگاه حق سر سفره ی افطار ما رو از دعای خیرتون فراموش نکنید☺️🙏 این قسمت از داستان رو خوندین👀 میدونم که دل خیلیاتون رو برده و از ادمین سراغ قسمتای بعدیش رو میگیرین و دوست دارین تند تند بخونیدش😍 مثل این داستان که به قلم یکی از ادمین های خوش ذوقمون هست رو هیچ جا نمیتونید پیدا کنید🥰 پس دوستانتون رو هم به کانال دعوت کنید تا مثل شما از خواندن داستان لذت ببرند😋👇 ❥‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‌❥‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌❥‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎‎‎‌‎‌‎‎‌‎@delbarkade
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا