💕دلبرونگی💕
🍃🌸🍃 برای دوست عزیزی ک گفتن خانوادش دوست ندارن با خانواده شوهرش خوب باشه و باید ازشون بد بگه
🍃🍃🍃🍃🌸
سلام فاطمه بانو میدونم این پیاممو هم نمیزاری تو گروه ولی باز تایپ کردم
برای دوست عزیزی ک گفتن خانوادش دوست ندارن با خانواده شوهرش خوب باشه و باید ازشون بد بگه
دوست من خیلی معمولی برو خونه پدرت نیاز نیست درمود خونه پدر شوهرت چیزی
بگی اگه هم ازت سوال پرسیدن بگو خوب یا بدشون برا خودشون من دوست ندارم
غیبت کسی بکنم اولا چون گناه و تو مجبور نیستی برا خودت گناه بخری همون چیزی
نگو بهتر ن خانوادت ناراحت میشن ن بد کسی رو میگی اگه هم ناراحت شدن ۲ یا ۳ بار ک چیزی نگی خودشون عادت میکنن
دیگه چیزی نمیگن الان خدا برات ی فرصت دیگه داده خدارو شکر چرا ما
همیشه برا اینکه بقیه خوششون بیاد برا خودمون گناه بخریم چون فقد اینجوری برا اخرتمون هیزوم جمع میکنم
یکی دو بار چیزی نگیم هم طرفمون عادت میکنه هم ما وجدانمون راحتره
🍃🌸
#تجربه
#مشاوره
#همسرداری
آیدی من و لینک کانال دلبرونگی👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/2468610190C52cfd5dbe9
@FATEMEBANOOO🍃🌸
💕دلبرونگی💕
🍃🌸🍃 برای خانمی که گفتن برای پدرمادرشون خرید میکنن واونها فراموش میکنن پر داخت کنن... 🍃
سلام دوستان
برای خانمی که گفتن برای پدرمادرشون خرید میکنن واونها فراموش میکنن پر داخت کنن
به نظرمن این کار خوبی نیست که اندازه طلبتون وسیله ازاونجابردارین به نظرمن برای اینکه نه پدرمادرتون مقروض
همسرتون باشن وشما شرمنده باشین نه اینکه همسرتون دیگه دلو دماغ خرید
نداشته باشن بهتره بگین که کارت پولشون رو ماهیانه یه مبلغ مشخص داخلش بریزن
بدن دست شما تا شما خریدای ماهشون وداروهاروبراشون انجام بدین قبض خرید
هم براشون نگهدارین بدین دستشون اگه پیامک براشون میره که بهتر
پدرومادرشوهرمن هم ناتوان هستن خواهرشوهر کوچیکه وهمسرش اینکارو
کردن کارت پدر رو گرفتن وایشون ماهیانه مبلغی به حساب دخترش میریزه وداماد
خریدهاروباماشین انجام میده ودرخونه میبره دخترش هم توضیح خریدها
وقیمتهارو میده به باباش همه هم راضی هستن تازه خواهر شوهرمن خودش شاغله
ودرامد داره ولی گفت نمیتونم ازحقوق خودم خرجشون کنم گفت بابا کارتتو بده
دستم شما که دیگه پول ازجیب شوهرت هست خیلی سخته آدم شرمنده شوهرش
میشه به یه روش خوب که خودت میدونی اینو مطرح کن تو خونتون
موفق باشی عزیزم
🍃🌸
#تجربه
#مشاوره
#همسرداری
آیدی من و لینک کانال دلبرونگی👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/2468610190C52cfd5dbe9
@FATEMEBANOOO🍃🌸
💕دلبرونگی💕
🍃🌸🍃 خبر کوتاه بود و سنگین... صبح روز عروسیم بود که گفتن شوهرت....👇🏻 شروع دلانه ی زیبا.... 🍃
🍃🍃🍃🍃🍃🌸
و وقتی شنیدم آفتاب رفت جلو در و بلند پرویز رو صدا زد، سریعا چارقد لاکی ام رو زلف ها و سر و گردنم کشیدم که جایی از موها و سرم پیدا نباشه. هرچند اون زمان رسم بود که زنهای لر زلف میزدن و همیشه زلفشون رو داشتن و این نماد بدحجابی شون نبود اما من اینطور بزرگ شده بودم که مرحوم پدرم تاکید میکرد چه یه تار مو چه همش!
منم همواره روی این حرف بابا سید پایبند بودم.
خیلی زود پرویز و جعفر هم وارد شدن و با هم شام خوردیم و بعد از نماز و کارهای شخصی پری دستم رو کشید بردم سمت اتاقی که ححله مون بود و اروم منو نشوند و گفت تعجب کردم هیچ زنی از طایفه تون باهات نیومده!
منگ نگاش کردم و گفتم برای چی بیاد؟ مهربون خندید و گفت برای اینکه شرایط امشب رو برات شرح بده و ....
سرخ شدم و شرمگین سرمو پایین انداختم و گفتم نه ما رسم نداریم ار خانواده عروس کسی دنبالش بره و این برای ما اف داره ولی چیزهایی خواهرام برام گفتن.
پری دستی مهربون به گونه ام کشید و گفت اشکال نداره عزیزم! من هم مثل خواهرت!
اینو گفت و کمی از اون شب برام شرح داد که همش سرخ و سفید میشدم و اونم لحظه به لحظه خنده اش پررنگ تر میشد و آخرش با صدای یا الله ملا نوذر بلند شد.
منم پشت بندش بلند شدم و دیدم ملا نوذر و جمشید وارد شدن و ملا منو نشوند و دستم رو گرفت و زیر لب دعاهایی رو خوند و بعدش رو رو بهمون گفت برای هم زوج خوبی باشید و بدونید هرچی هم بشه هیچ کس مثل همسر براتون نمیشه! پس همیشه هوای همو داشته باشید و بدونید آخرین رفیقتون همسرتونه.
اینو گفت و با یا اللهی دیگه بلند شد و من و جمشید هم بلند شدیم که هنوز نرفته بودن بیرون که ذبیده خانم، مادر جمشید وارد شد و رسید به من و از روی کراهت پیشونیم رو بوسید و اونم گردنبندی انداخت دور گردنم و گفت خوشبخت بشید، امشب من و ملا میریم خونه پرویز تا راحت باشید ولی فردا میام برای سند پاکی!
اینو که گفت ملا نوذر اخماش رفت توی هم و تشری زد و گفت ذبیده؟!
به دختر سید اولاد پیغمبر شک نکنی ها. مخصوصا اگه دختر مرحوم سید علی باشه و همراه زبیده خانم رفتن!
خونه ملا نوذر سه اتاق کوچیک و یه هال داشت و در اتاق ما پرده ای کشیده بودن و همش استرس داشتم که چطور من امشب اینجا بخوابم و اتاق دری نداشته باشه و آرزو کردم ای کاش حداقل جمشید مثل پرویز اتاق جدایی میداشت.
🍃🌸
#تجربه
#مشاوره
#همسرداری
آیدی من و لینک کانال دلبرونگی👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/2468610190C52cfd5dbe9
@FATEMEBANOOO🍃🌸
💕دلبرونگی💕
🍃🌸🍃 خانوم کانالمون میگه 🍃
🍃🍃🍃🍃🌸
سلام و عرض ادب خدمت فاطمه بانو و دوستان عزیز
ممنون از فاطمه بانو و کانال خوبشون که باعث افزایش سطح معلوماتمون شدند🌹🌹
عزیزم اگر دوست داشتید پیامم را بگذارید کانال چون من با وجود درد شدیدی که دستام داره تایپ می کنم
من از سه سال پیش دوتا دستم خیلی درد گرفته رفتم دکتر یزد تست روماتیسن دادم
خوشبختانه متفی بود تراکم استخوان هم مشکل نداشتم و دردشون خوب شد ولی
الان دو هفته است که خیلی اذیت می شم .تو محل کارم با موس کامپیوتر کار می
کنم و همچنین بعضی وقتا مجبورم رانندگی کنم که خیلی دستام درد می گیره در حدی که لباس داخل لباسشوی می گذارم هم اذیت می شم
لطفا راهنمایی کنید.🌾🌾🌾🌾
برای خانمی که همسرشون ۵۵سالشونه و لباس زیاد می پوشند.عزیزم من پیام
خودتون رو پیدا نکردم ولی از روی جواب دوستان متوجه شدم که به خاطر این مشکل می خواهید طلاق بگیرید نمی خوام
شما رو قضاوت کنم شاید مشکلات بیشتری دارید ولی اگر واقعا به خاطر این مشکل می خواهید از همسرتون جدا بشید
معلومه خیلی نازپرورده هستید نکنید این کار رو با زندگیتون سخت نگیرید هرچه
بیشتر سخت بگیرید به خودتون بیشتر آسیب می زنید نمی خواستم جوابتون
بنویسم ولی بس که از این پیامتون عصبانی شدم نوشتم چون اینقدر نشکلات زیاده که نا همچین موردی رو مشکل حساب نمی کنیم
ببخشید طولانی شد🌸🌸🌸
🌸🌸🌸سلامتی امام زمان و همه اعضای گروه صلوات 🌸🌸🌸
🍃🌸
#تجربه
#مشاوره
#همسرداری
آیدی من و لینک کانال دلبرونگی👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/2468610190C52cfd5dbe9
@FATEMEBANOOO🍃🌸
💕دلبرونگی💕
🍃🌸🍃 داستان کوتاه و زیبای خنده ترس و گریه عزرائیل از عزرائیل پرسیدند: 🍃
🍃🍃🍃🍃🌸
داستان کوتاه و زیبای خنده ترس و گریه عزرائیل
از عزرائیل پرسیدند:
زمانی که جان آدمها را میگرفتی تا بحال گریه کردی؟
عزرائیل جواب داد:
یک بارخندیدم،
یک بار گریه کردم
و یک بار ترسیدم.
“خنده ام” زمانی بود که به من فرمان داده شد جان مَردی را بگیرم، او را در کنار کفاشی یافتم که به کفاش میگفت: کفشم را طوری بدوز که یک سال دوام بیاورد! به حالش خندیدم و جانش را گرفتم..
“گریه ام” زمانی بود که به من دستور داده شد جان زنی را بگیرم، او را در بیابانی گرم و بی آب و علف یافتم که در حال زایمان بود.. منتظر ماندم تا نوزادش به دنیا آمد سپس جانش را گرفتم… دلم به حال آن نوزاد بی سرپناه در آن بیابان سوخت و گریه کردم…
“ترسم”زمانی بود که خداوند به من امر کرد جان مرد عالم را بگیرم نوری از اتاقش می آمد هرچه نزدیکتر میشدم نور بیشتر می شد و زمانی که جانش را می گرفتم از درخشش چهره اش وحشت زده شدم… دراین هنگام خداوند فرمود:
میدانی آن عالم نورانی کیست؟
او همان نوزادی ست که جان مادرش را در بیابان گرفتی.
من مسئولیت حمایتش را عهده دار بودم هرگز گمان مکن که با وجود من، موجودی در جهان بی سرپناه خواهد بود…
إِیَّاکَ نَعْبُدُ وَإِیَّاکَ نَسْتَعِینُ اهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِیمَ…
🍃🌸
#تجربه
#مشاوره
#همسرداری
آیدی من و لینک کانال دلبرونگی👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/2468610190C52cfd5dbe9
@FATEMEBANOOO🍃🌸
💕دلبرونگی💕
🍃🌸🍃 خواستگاری که جور نمیشود...👇 🍃
🍃🍃🍃🍃🌸
سلام فاطمه خانم وهمه ی همگروهی های عزیزم من یه مشکلی داشتم لطفا کمکم
کنیداگه راهکاری چیزی داریدبگیدبرادرمن ۲۶سالشه وهرجاکه براش برای خاستگاری
میریم یعنی رفتن که چه عرض کنم حرفشم میزنیم نمیشه کلاخانواده
دخترقبول نمیکنن که دختروپسرحتی همدیگروببینندلطفا اگه دعایی ذکری چیزی
بلدیدبگیدانجام بدیم خیلی براش ناراحتم کلاناامیدشده از ازدواج برادرم کاره کشاورزی
داره وتوی روستازندگی میکنه ممنون میشم راهنماییم کنید.
🍃🌸
#تجربه
#مشاوره
#همسرداری
آیدی من و لینک کانال دلبرونگی👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/2468610190C52cfd5dbe9
@FATEMEBANOOO🍃🌸