eitaa logo
💕دلبرونگی💕
109.6هزار دنبال‌کننده
32.1هزار عکس
650 ویدیو
10 فایل
کانال دلبرونگی همسرداری، سیاست زنانه، تجربیات زنانه...💕🌸 ارسال تجربیات 👇🏻 @FATEMEBANOOO لینک کانال جهت ارسال https://eitaa.com/joinchat/2468610190C52cfd5dbe9 تبلیغات ما👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/3365863583C9d1f0a5b90
مشاهده در ایتا
دانلود
💕دلبرونگی💕
🍃🍃🌸🍃 شروع دلانه ای بسیار زیبا به نام بلور جان..... 🍃
🍃🍃🍃🍃🌸 ، برای لحظه ای حس کردم چشم هاش رو هاله ای از اشک پوشوند، اما سریع تو جلد امیر سرخوش فرو رفت و با خنده گفت+مرگ رضا محبت منو نذاری پای عاشق شدنم ها...با حرص ضربه ای به بازوش زدم، صدای خنده اش بالا رفت و برگشت روی صندلی نشست و گفت+شوخی کردم بابا، چرا میزنی؟اما جدا از شوخی میگم... تو همیشه برای من مهم بودی بلور، منتهی همیشه رضا بود تا ازت حمایت کنه و نذاره اخم به صورتت بشینه، واسه همین من جلو نمیومدم، اما هربار بچه های فامیل اشکت رو درمیاوردن من دور از چشم همه زهرچشم میگرفتم ازشون... تو همیشه برای من عین خواهر بودی... نمیدونم میدونی یا نه اما مامان بعد من صاحب یک دختر شده بود به اسم بلور... تو بچگی من و بلور همیشه باهم بودیم، چون تفاوت سنی کمی داشتیم دوست های خوبی بودیم برای هم...بازی کردن هامون، درس خوندن هامون، شیطنت و آتیش سوزوندن هامون همش باهم بود... بلور نه سالش بود که اون اتفاق افتاد، تقریبا یک سال قبل تولد تو... وقتی داشت از راه مدرسه برمی‌گشت تو راه دوستاش به شوخی و بازی هلش میدن و سرش میخوره به دیوار... وقتی اومد خونه با دیدن سر شکسته اش خیلی ناراحت شدیم، خواستم برم حساب دوست هاش رو بذارم کف دستشون اما بلور نذاشت، گفت حالم خوبه، شکستی سرش هم زیاد نبود، در حد ی شکاف کوچیک که تو بهیاری بخیه شد و ما فکر کردیم همه چیز تموم شده... اما همون شب بلور خوابید و دیگه بیدار نشدبه اینجای حرفش که رسید قطره اشکی روی صورتش نشست، سریع با دست اشک روی صورتش رو پاک کرد و با صدای گرفته ای گفت+بلور برای من فقط خواهر نبود، دوست بود... هم بازی بود... رفیق بود... درسته سن کمی داشتیم اما همیشه باهم بودیم... بعد اون ماجرا من تا مدت ها نمیتونستم از خونه بیرون برم، یک سال از مدرسه عقب افتادم و شاید اگر حرف های بلور نبود میرفتم و بلایی سر دوست هاش میاوردم... وقتی تو به دنیا اومدی و مادرت فوت شد هیچکس تو رو قبول نمیکرد،مادربزرگت تو غم از دست دادن دخترش چهل روزی حتی حاضر نشد تو رو ببینه، ننه محترمم که نمیتونست از ی نوزاد مراقبت کنه واسه همین مامان تو رو آورد پیش ما... اولین بار که بغلت کردم صرف نظر از اون ماه گرفتگی صورتت، چشم های درشتت من رو یاد بلور انداخت، انگار بعد یک سال خدا بلور رو بهمون داده بود.. 🍃🌸 آیدی من و لینک کانال دلبرونگی👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/2468610190C52cfd5dbe9 @FATEMEBANOOO🍃🌸