eitaa logo
💕دلبرونگی💕
112.4هزار دنبال‌کننده
32.4هزار عکس
660 ویدیو
10 فایل
کانال دلبرونگی همسرداری، سیاست زنانه، تجربیات زنانه...💕🌸 ارسال تجربیات 👇🏻 @FATEMEBANOOO لینک کانال جهت ارسال https://eitaa.com/joinchat/2468610190C52cfd5dbe9 تبلیغات ما👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/3365863583C9d1f0a5b90
مشاهده در ایتا
دانلود
💕دلبرونگی💕
🍃🍃🌸🍃 شروع دلانه ای بسیار زیبا به نام بلور جان..... 🍃
🍃🍃🍃🌸🍃🌸🍃 هرچی که بود من خواسته یا ناخواسته روزهای خوش کودکی ام رو تو باغ بزرگ عمه گذروندم، با وجود طرد شدن و نخواسته ‌شدن ها باز دختر شر و شیطونی بودم، از درخت بالا میرفتم و با تیر کمون پرنده ها رو میزدم. عمه میگفت اینکار گناهه، ولی من سرگرمی دیگه ای جز اینکار نداشتم به خاطر ماه گرفتگی قرمز رنگ روی صورتم همیشه موهام رو یک طرف صورتم می‌ریختم تا کسی به ماه گرفتگی صورتم نگاه نکنهاولین باری که از ته دل آرزو کردم اون ماه گرفتگی از روی صورتم محو بشه هشت سالم بودتو اولین روزای هشت سالگی بودم و عمه ازم خواسته بود جلوی شوهرش و پسرا روسری سرم کنم، منم بچه بودم و هیچوقت نمیتونستم روسریم رو سفت و محکم نگه دارم و همیشه نصف موهام بیرون بودیادمه عمه به مناسبت قبولی امیر پسر بزرگ‌ش تو دانشگاه مهمونی تربیت داده بود و همه رو دعوت کرده بود، منم خوشحال و سرخوش تو دست و پای عمه و دو تا از خواهرشوهراش که برای کمک اومده بودند میچرخیدم و هر لحظه ناخونکی به غذایی میزدمدلم خوش بود بعد مدت ها خانواده ام رو میبینم، اون موقع ها عمه میگفت من چون دختر نداشتم از بابات خواستم تو روکه خودم به دنیا آوردم به من بسپاره، اونم روی منو زمین نزده. بابا بعد ازدواج مجددش صاحب پنج تا بچه ی دیگه شده بود، سه تا دختر و دو تا پسر که انگار از نسل ی وکیل و وزیر بودن که بابا انقدر بهشون بها میداد، جوری که حتی خواهرهای بزرگترمم جرات نداشتن از گل نازک تر به برادرهام بگنعمه میگفت بابات میخواد عشرت رو شوهر بده،عشرت خواهر بزرگه ام بود، سن زیادی هم نداشت، شاید همش چهارده سال‌ه بود، عمه میگفت عشرت زبونش درازه و با زن بابا نمیسازه، آقاتم میخواد به اولین خواستگار شوهرش بده تا از شر زبون درازش خلاص بشه، بعدم برای اینکه من رو دلخوش کنه میگفت ولی من عین آقات نیستم، تو رو حالا حالا ها شوهر نمیدم، تو باید بری درس بخونی، دانشگاه بری، برای خودت سری تو سر ها دربیاری، اون وقت با هرکی دلت خواست میتونی ازدواج کنی. می‌گفت تا اون موقع حتما علم پیشرفت میکنه و راهی برای خلاصی از شر این ماه گرفتگی روی صورتت پیدا میشهمنم دلم خوش بود به حرف های عمه، بچه بودم و با هر حرفی دلم گرم میشداون روز طرف های ظهر بود که صدای بابا رو از تو حیاط شنیدم، هیچ محبتی ازش ندیده بودم اما دلم لک میزد برای دیدنش 🍃🌸 آیدی من و لینک کانالمون👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/2468610190C52cfd5dbe9 @FATEMEBANOOO🍃🌸
🍃🌸🍃 برای سارا خانوم مینویسم... 🍃
💕دلبرونگی💕
🍃🌸🍃 برای سارا خانوم مینویسم... 🍃
🍃🍃🍃🌸🍃🌸🍃 سلام فاطمه جون🌺 دررابطه با داستان زندگی سارا فقط میتونم بگم که امیدوارم که بهترین اتفاقات براشون زودتر رقم بخوره ودر قسمتهای بعدی خوشحالمون کنه🙏🏻 ودرکنارش خواستم به همه دوستان مخصوصا جوونها بگم که از زندگی وتجربه سارا درس بگیرید ومراقب زندگیتون باشین.اگه یادتون باشه احمد اصلا به پروانه روی خوشی نشون نمیداد چه بسا به خاطر همین چیزایی که ازش دیده بوده وعاشق سارا بوده ولی متاسفانه خود سارا با خوش قلبیش باعث میشه که مراوده اونا شروع بشه وشماره شوهرشو میده به پروانه!!!این بزرگترین اشتباه بود...انگار برای احمد مجوز صادر کرد وپروانه هم که خدایی خیلی پررو بود وهمش تماس میگرفت وواقعا شیطان مجسم در جسم انسان انشاءالله خدا عاقبتشون رو خیر کنه وزندگیشون نجات پیدا کنه🙏🏻🙏🏻 🍃🌸 آیدی من و لینک کانالمون👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/2468610190C52cfd5dbe9 @FATEMEBANOOO🍃🌸
🍃🌸🍃 برای مادر عزیزی که بچه اش نمیتونه بعضی از غذاها رو بخوره آلرژی داره 🍃
💕دلبرونگی💕
🍃🌸🍃 برای مادر عزیزی که بچه اش نمیتونه بعضی از غذاها رو بخوره آلرژی داره 🍃
🍃🍃🍃🌸🍃🌸🍃 سلام خانم گلاهای مهربون و خونگرم ، خوبین عزیزای دلم ؟ الهی همیشه تندرست و شادِ شاد باشین 🤲❤️😘 برای مادر عزیزی که بچه اش نمیتونه بعضی از غذاها رو بخوره آلرژی داره عزیزم من تهرانم دکتر نمی شناسم ولی اینو بگم ، بچه منم اینطوری بود یعنی جوری بود که منم چیزی میخوردم باید با احتیاط می خوردم چون شیرم باعث کهیر بچه میشد ، تا اینکه افتاد به غذا خوردن بدتر شد و بردم دکتر و گفت بعضی از بچه ها اینطورین و نباید تا هفت سالگی بعضی از مواد غذایی رو بخورن ، حتی وقتی میرفت مهد نباید با مداد رنگی و مداد شمعی یا خمیر بازی می کرد ،چون حساسیتش شدید بود براش صابون میزاشتم و با مهد هماهنگ کردم که با هر بار بازی دستش رو سریع با صابون بشوره حتی بعضی از میوه ها نمیزاشتم براش ، خلاصه خیلی سخت بود،فکر کن که بچه رو از چیزی که دوست داره منعش کنی ، تو خونه که وقتی به بابا ش گفتم اصلا خوراکی نمیخرید مثل پفک و چیپس و کلا تنقلات و نوشابه ،و این چیزا تعطیل بود غذا رو هم مثل شما بیشتر آبپز میدادم ، و حساسیتزا رو نمیدادم ، شکر خدا تو 5 سالگی کم کم بهتر شد ، حالا یه چیزی بگم وقتی گریه می کرد سیاه و کبود میشد چون نفسش می گرفت ، دکتر گفته بودن خیلی مواظب باشین گریه نکنه مگه میشه بچه گریه نکنه؟ هر چند خودم بدم میومد صدای ونگ بچه دربیادولی بچه است دیگه 😁 الانم به بادام زمینی حساسیت داره و ما یادمون نبود دور از جون بچه ام (بچه نیستا خانمی شده برا خودش هزار ماشاا...😁)و بچه های شما تا پای مرگ رفت و با سرم و دارو و بستری زنده شد اونم تو مسافرت ناگهانی شد ، دیگه نمیخریم یعنی چی عزیزم نمیتونه نخوره؟ شما مادرشین ، ضعف نشون ندین ، هرچی پزشک گفت انجام بدین ، خوبه بخوره خدای ناکرده حالش بد بشه به دردسر بیفتین ؟ میتونید برای موادغذایی که نمیتونه بخوره جایگزین بزارین ، با صحبت و تشویق کمکش کنید، که برا سلامتیش مهمه که زود خوب بشه مثلا میخواد بره مهد یا مدرسه ، با مهر مادری زبون بریز براش😜 😂 بازهم به یه دکتر فوق تخصص ببرین ، نگران نباشین و استرس هم نگیرین که به بچه هم منتقل میشه ، فقط حواستون باشه و مراقبت کنید خوب میشه، یکم زمان میبره🙏 🍃🌸 آیدی من و لینک کانالمون👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/2468610190C52cfd5dbe9 @FATEMEBANOOO🍃🌸
🍃🌸🍃 نبود مادرم و خاطراتش برام خیلی سخت بود 🍃
💕دلبرونگی💕
🍃🌸🍃 نبود مادرم و خاطراتش برام خیلی سخت بود 🍃
🍃🍃🍃🌸🍃🌸🍃 نبود مادرم و خاطراتش برام خیلی سخت بود اما باید تحمل میکردم تمام کارای خونه به دوش من افتاده بود و من خیلی بچه تر از این ها بودم که از پسش بر بیام اما تمام تلاشمو کردم که بتونم کارای مادرم انجام بدم تازه اوم موقع بود که فهمیدم مادرم چقدر سختی داشته ودم نزده خواهرم از من دور بود ودیر به دیر به دیدنم میومد اما زندگی خوبی داشت و وضع مالیشم به نسبت اون زمان خوب بود در این دوران تنها ننه بود که بهم دلگرمی میداد اون بوی مادرم داشت و همیشه مراقبم بود خاله ی مهربونم همیشه میومد و برام نون می‌پخت چون می‌ترسید خودم و بسوزونم خلاسه تقریبا 4 سال از فوت مادرم می‌گذشت که برادرم به ننه گفت که من از دختری در روستایی که توش به بچه ها درس میداد خوشم اومده و به آقا بگو برام بره خاستگاری روستا به شهر ما نزدیک بود وقتی آقام فهمید خوشحال شد و به خاستگاری رفتیم من هم باهاشون رفتم بعد که برگشتیم و منتظر جواب خانواده عروس بودیم پیغام فرستادم که به یه شرط وصلت میکنیم که شما هم دخترتون یعنی من رو به پسرمون بدین آقام وقتی شنیده برادرم گفت تو اونها رو میشناسی پسرشون چطور آدمیه اون هم گفت که بله پسر زرنگ و کاری هست توی باغ های مردم کار میکنه و مرد خوبیه ناگفته نماند که خانواده خانزاده ای بودن و پس های دیگرون همه در بندر کار میکردن و پولدار بودن ااما این پسر بیشتر ت جیح داده بود که رویپای خودش باشه خلاصه برادرم که بیشتر دل درگرو دخترشون داشت آقامو راضی کرد که اجازه بده من عروسیشون بشم خلاصه زودتر از چیزی که فکر کنید من عروسیشون شدم و وقتی به خودم اومدم که دیدم لباس سفید بلندی تنم کردن و منو به عقد پسری درآوردن که حتی ن یده بودمش وقتی من وارد خونشون شدم به من یه اتاق دادن که برای منو شوهرم بود رختخواب و جهازیم که پدرم فرستاده بود یه گوشه چیده بودن اون زمان مادر شوهرم در همون حیاط زندگی می‌کرد و خانه ای جاری و برادر شوهر دیگرم در اتاقی دیگر در همان حیاط بود مادر شوهرم خیلی زن مهربونی بود همینطور جاریم خیلی با من خوب بودن و همیشه هوای اینکه من سنوسالی ندارم رو داشتن من تازه متوجه شدم که بله برادرم گول خورده چون اونها دخترشون نامزد پسر عموش بود اونها برای اینکه منو برا پسرشون بگیرن حقیقتو نگفتن، برادرم وقتی فهمید خیلیناراحت شد ولی همیشه خود دار و مهربان بود چند بار پدرم به من گفت که اگر مورد آزار بودم برگردم خونه پدرم اما من جز خوبی چیزی از اونها ندیده بودم دو برادر شوهر و خواهر شوهرم که ساکن بندر امام بودن و کاری به من نداشتن مادر شوهر و جاری دیگری هم که پیش من بودن خیلی خوب بودن و شوهر مهربانم که هرچی از خوبیش بگم کم گفتم اما برادر شوهرم که با هم در یه حیاط بودیم اصلا از من خوشش نمیومد و همیشه عصبانی بود زنش خیلی خوب بود و با اون می‌ساخت بعد چند ماه حس کردم حالت تهوع دارم و کم اشتها شده بودم مادر شوهرم گفت حتما حامله ای دختر من که اصلا از این چیز ها سر در نمی آوردم خیلی ترسیدم فک میکردم الکی میگه اما نه واقعا حامله بودم و بعد از یک سال از عروسیم یه پسر ناز و زیبا به دنیا آوردم اسمشو برادرم انتخاب کرد اسمشو سهراب گذاشتیم برادرم که خودش هم قرار بود صاحب اولاد بشه خیلی بچمو دوست داشت همیشه میگفت مسبب سختی های زندگیت من هستم چون من توی روستا بودم و شوهرم الا رغم اینکه خانزاده بود همه ثروت پدرش رو و برادر دیگرش بالا کشیدن و خودش کارگر مردم بودو با پول کارگری شوهرم زندگی رو میگذروندیم مادر شوهرم مریض بودو روز به روز صعیف تر میشد تا اینکه یه شب وقتی من فرزند دومم رو باردار بودم از دنیا رفت و من رو تنها گذاشت اون واقعا در حق من مادری می‌کرد ودر نگهداری پسرم کمکحالم بود، بچه دومم یه دختر زیبا بو. که اسمش رو سیما گذاشتیم. 🍃🌸 آیدی من و لینک کانالمون👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/2468610190C52cfd5dbe9 @FATEMEBANOOO🍃🌸
🍃🌸🍃 خانوم کانالمون میگه 🍃
💕دلبرونگی💕
🍃🌸🍃 خانوم کانالمون میگه 🍃
🍃🍃🍃🌸🍃🌸🍃 بعضی از خانمها میان سارا رو شماتت میکنن میگن اگه ما بودیم ال میکردیم بل میکردیم دوستان بنظر من قضاوت نکنیم سارا نمیخاد به همین راحتی میدونو خالی کنه ودستی دستی همه زندگیشو بده دست پروانه.ذاتا پروانه هدفش همینه .بنظرم سارا تا اینجا بهترین کارو انجام میده چند سال پیش ما با یه خانوادهای همسفر شدیم که شوهر دو تا زن داشت زن اول میگفت شوهرم یه خونه دو طبقه داره من طبقه پایین زندگی میکنم شوهرم سر ماه میاد واز درز در ماهانه مارو میندازه داخل خونه ومیره منم ازش پرسیدم چرا طلاق نگرفتی ؟گفت من که دیگه بدبخت شده بودم موندم نزارم این خانم همه همه خونه زندگیمو بالا بکشه وهم حقوق همسرمو بگیره برا خودش،کیف کنه اونم با من تو این خونه سختی باید بکشه ولی اگه میرفتم باید آوار میشدم رو زندگی برادرم .زن بچه برادرم چه تقصیری دارن من دوست نداشتم توسط زن داداش هم تحقیر بشم .اگه قراره بد زندگی کنم تو خونه زندگی خودمم. البته این خانم دو بچه داشت که هردوتاش ازدواج کرده بودن واین خانم با نوه هاش حال میکرد چ .وزن دوم هم با غر غرهای شوهر بد اخلاقش داشت سر میکرد یه چیزی هم بگم باورتون نمیشه من تمام مدتی که با این خانواده بودم همش زل میزدم به زن دوم وداشتم دنبال یه نقطه مثبت تو قیافه واخلاق این خانم میگشتم بخدا دریغ از یه حرکت خانمانه یه ظرافت خانمانه . این خانم ه..یکلی بود شبیه گاو هلند بود (خدا منو ببخشه )دهن از این گوش تا اون گوش انگار که جر داده بودن با لبهایی که خیلی نازک بودو دیگه بقیشو نگم بهتره ولی زن اول بسیار نجیب وخوشگل بود من مونده بودم چرا این زنو هوو آورده سر این فرشتهچ .بخدا اگه بر عکس بود شاید قابل قبول بود .واقعا من تو کار وسلیقه این مردا مونده ام 🍃🌸 آیدی من و لینک کانالمون👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/2468610190C52cfd5dbe9 @FATEMEBANOOO🍃🌸
🍃🌸🍃 "به هیچکس بیش از حد اعتماد نکن یادت باشه شیطان هم اول یک فرشته بود!" 🍃
💕دلبرونگی💕
🍃🌸🍃 "به هیچکس بیش از حد اعتماد نکن یادت باشه شیطان هم اول یک فرشته بود!" 🍃
🍃🍃🍃🌸🍃🌸🍃 با سلام برای داستان سارا و احمد مینویسم همه ی شما عزیزان از سارا حمایت کردید ولی بگذارید از یه جهت دیگه به داستان نگاه کنیم. نمیگم تقصیر احمد نیست چرا اونم مقصره اما ببخشید انقدر واضح میگم 80 درصد تقصیر ساراست چون داره چوب سادگی و بی عرضه بودنش رو میخوره انقدر سادس که میزاره قلبش واسش تصمیم بگیره منطقش رو گذاشته کنار و با احساسش تصمیم میگیره. کاملا اشتباهه! منطق حکم میکنه وقتی شوهرت داره بهت خیانت میکنه بری مدرک جور کنی یا طلاق بگیری یا باهاش صحبت کنی اگه زد زیرش بری دنبال طلاق! میگو قلبش تویه سرشه یعنی احساسو میذاره کنار اخه کی وقتی تصمیم احساسی گرفته به جای خوبی رسیده که حالا سارا بخواد برسه؟ کدوم ادم عاقلی وقتی میبینه شوهرش داره حیانت میکنه بچه میاره؟میشینه و گریه میکنه؟نمیگم گریه خوب نیست ولی گریه کار رو درست میکنه؟ضجه و زاری کارو درست میکنه!؟ متاسفانه خیر! دنیا اونقدر بی رحم هست که منتظر نمیمونه تو گریه هات تموم بشه و بشینی دعا کنی شوهرت سرعقل بیاد. پس جای اینکه پاشه یه کاری کنه نشسته گریه میکنه. سادگیه سارا در حدیه که وقتی مدرک پیدا کرد جای اینکه همون لحظه پاشه به خانواده خودش و شوهرش اطلاع بده اونقدر سست عنصر بازی دراورد که اخرش مدرک رو از دست داد. سارا هرچی درد میکشه و ناراحت میشه تقصیر خودشه....ادمی که نمیتونه از خودش دفاع کنه توی این گرگ بازار....حقشه عذاب بکشه حالا شما عزیزان که این پیام رو میخونید نظر؛انتقاد هرچی داشته باشید بگید چون این نظر بنده بود یکی خوشش میاد یکی نمیاد و در اخر خانمی که گفتن انقدر نگید سارا مقصره که شماره پروانه رو به احمد داد و گفتن سارا اعتماد داشت به احمد: "به هیچکس بیش از حد اعتماد نکن یادت باشه شیطان هم اول یک فرشته بود!" "کایا" 🍃🌸 آیدی من و لینک کانالمون👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/2468610190C52cfd5dbe9 @FATEMEBANOOO🍃🌸
🍃🌸🍃 منم یه زخم خورده که خودم عاشق شوهرمم 🍃