کتابِ زندگی ات را تنها برای شمار
اندکی از مردم باز کن
چرا که دراینجهان انگشت شمارند
کسانیکه فصل هاي کتابت را درک می کنند
دیگران تنها کنجکاوند که بدانند! همین
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کانالدلنوشتهوحدیث
@delneveshte_hadis110
<====💠🔶🌹🔷💠====>
┄┅─✵💖✵─┅┄
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
اِلهی
یا حَمیدُ بِحَقِّ مُحَمَد
یا عالی بِحَقِّ علی
یا فاطِرُ بِحَقِّ فاطمه
یا مُحْسِنُ بِحَقِّ الحسن
یا قدیمَ الاِ حسان بِحَقِّ الحُسَیْن
عَجِّلْ لِوَلیِّکَ الْفَرَجَ صاحبَ العصرِ والزَّمان
💖🌹🦋🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
هر چند کمی فرج تمنا کردیم
آقا ز سر خویش تو را وا کردیم
شرمنده ولی خلاصه تر می گوییم
با واژه انتظار بد تا کردیم.
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کانالدلنوشتهوحدیث
@delneveshte_hadis110
<====💠🔶🌹🔷💠====>
#هدیهاجباری👩⚖
#پارتهشتادهفتم🌷
﷽
احسان
توي تخت جا گرفته بودم و به سقف سفيدرنگ خيره شده بودم. كارهام رو درك
نميكردم. چرا اتاق رو براش آماده كردم؟ چرا دارم بهش اهميت ميدم؟ اون واقعاً
كجاي زندگيمه!؟
هنوز هم بعد از اون واكنشش قلبم بي اختيار به سـ*ـينهم ميكوبيد. حس خوبي نبود!
حتي حس بدي هم نبود!
كلافه سري تكون دادم. به سمت پنجره غلت زدم و چشمهام رو آروم روي هم
گذاشتم.
***
صداي آلارم روي اعصاب رو قطع كردم. دهمين آلارم كه براي ساعت هفت و بيست
دقيقه تنظيم شده بود زنگ خورد. آلارم گوشيم رو از ساعت شيشونيم هر پنج دقيقه
يه بار تنظيم كرده بودم كه به خواب سنگينم غلبه كنه و بيدار بشم.
پتو رو با حرص كنار زدم. با احساس سوز و سرما پيراهنم رو از كنار تخت برداشتم.
حتي حوصله نداشتم كه دكمههام رو ببندم.
سمت روشويي رفتم. آبي به دستوصورتم زدم. صورتم رو با حوله خشك كردم. مثل
هر روز ميز صبحونه آماده روي ميز چيده شده بود و صداي قل قل كتري مياومد.
پشت ميز صبحونه نشستم و اولين لقمه رو گرفتم. صداي دوش آب نشون ميداد كه
مبينا حمومه. لقمهي غذا به زور از گلوم پايين ميرفت. به سمت قوري رفتم و كمي
چاي خشك داخلش ريختم و آب جوش كتري رو هم روش ريختم و گذاشتم تا دم
بكشه.
- صبح به خير.
پشت سرم رو نگاه كردم. موهاي خيس و بلندش رو با حوله خشك ميكرد.
چشمهاي قهوهاي تيرهش برق ميزد. صداش خوشحال بود.
- صبح بخير.
وارد آشپزخونه شد و با ديدن قوري روي اجاق گاز گفت:
- دستت درد نكنه. چاي درست كردي.
- خواهش.
روي صندلي روبه روم نشست. لقمه اي از كره ومربا گرفتم. همچنان نگاهم ميكرد.
- چرا چيزي نميخوري؟
- نميتونم.
- يه لقمه بخور. الان ميخواي بري بيمارستان از گشنگي ضعف نكني.
سري تكون داد. قوري چاي رو از روي كتري برداشت و براي خودم و خودش چاي
ريخت. چند لقمه نون و پنير داخل دهنش گذاشت. از پشت ميز بلند شد و وارد اتاق
شد. آخرين لقمهم رو هم داخل دهانم گذاشتم. سفرهي چيدهشده روي ميز رو جمع
كردم. ته استكان چايم رو روي لقمهم فرو دادم و سمت اتاق رفتم.
مبينا پشت ميز آرايش نشسته بود. مانتوي زرشكيرنگي با مقنعه ي مشكي پوشيده
بود و رژ مليحي روي لبهاش ميكشيد.
يكي نيست بهش بگه تو كه همه ي وسايلت رو از اتاق بردي، اين ميز آرايش رو هم
ببر خيال خودت رو راحت كن.
بيخيال پيراهنم رو از داخل كمد بيرون آوردم و لباسم رو عوض كردم. دست مبينا
سمت خط چشمش رفت. شلوارم رو از داخل كمد بيرون آوردم كه دستش رو پس
كشيد و از اتاق بيرون رفت.
پوزخندي زدم و كتوشلوار سرمه اي رنگم رو پوشيدم. كيف چرم مشكيرنگم رو
دست گرفتم و به سمت پذيرايي رفتم. مبينا آماده روي كاناپه نشسته بود و سرش
توي گوشيش بود.
- بريم.
از روي مبل بلند شد و كنارم ايستاد. به سمت پاركينگ رفتيم. بابا سوار ماشينش شده
بود و مامان هم كنارش نشسته بود. مبينا از ماشين پياده شد و به سمتشون رفت و
سلامواحوالپرسي كرد. تنها كلمه ي تداعي شده تو ذهنم فقط كلمه ي خودشيرين بود.
براي بابا بوق زدم و با دست به مبينا اشاره كردم كه زودتر سوار بشه. توي شركت
كلي كار داشتم!
مبينا سوار ماشين شد. اول ماشين بابا از پاركينگ خارج شد و پشت سرشون ماشين
رو از پاركينگ بيرون آوردم و ريموت رو زدم.
- چرا پياده نشدي به مامان و بابات سلام كني؟
- بوق زدم براشون.
- بياحترامي بود.
- خواهشاً تو يكي ديگه مثل پيرزنا نصيحتم نكن.
- نصيحت نميكنم! دارم ميگم كه احترام به پدر و مادر از واجب هم واجبتره!
- خواهشاً اول صبحي شروع نكن.
صداي ضبط ماشين رو بالا دادم تا ديگه صداي رو اعصابش رو نشنوم. امروز واقعاً از
اون روزايي بود كه حوصله ي خودم رو هم نداشتم!
به حالت قهر سرش رو سمت شيشه چرخوند. به جهنم ي توي دلم گفتم و پام رو
بيشتر روي پدال گاز فشار دادم.
جلوي بيمارستان پياده شد و من به سمت شركت حركت كردم.
💖💖💖
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
☘
💖☘
💖💖☘
💖💖💖☘
💖💖💖💖☘
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کانالدلنوشتهوحدیث
@delneveshte_hadis110
<====💠🔶🌹🔷💠====>
مداحی_آنلاین_درس_عملی_حجت_الاسلام_عالی.mp3
2.21M
♨️درس عملی
👌 #سخنرانی بسیار شنیدنی
🎤حجت الاسلام #عالی
📡حداقل برای☝️نفر ارسال کنید.
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کانالدلنوشتهوحدیث
@delneveshte_hadis110
<====💠🔶🌹🔷💠====>
┄✦۞✦✺﷽✺✦۞✦┄
#حدیث_نور
✨امام حسن مجتبی علیهالسلام فرمودند:
بین حقّ و باطل چهار انگشت فاصله است، آنچه را با چشم خود ببينی حقّ است. و چه را شنيدی يا آن كه برايت نقل كنند چه بسا باطل باشد.خداوند شما انسان ها را بيهوده و بدون غرض نيافريده و شما را آزاد، رها نکرده است.
لحظات آخر عمر هر يک معيّن و ثبت مي باشد، نيازمندي ها و روزي هرکس سهميّه بندي و تقسيم شده است تا آن که موقعيّت و منزلت شعور و درک اشخاص شناخته گردد.✨
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کانالدلنوشتهوحدیث
@delneveshte_hadis110
<====💠🔶🌹🔷💠====>
#جانم_حسن
صد مستحق غنی شود از ذکر #یا_حسن
#ارباب_من پناه فقیران عالم است
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کانالدلنوشتهوحدیث
@delneveshte_hadis110
<====💠🔶🌹🔷💠====>
یادمون باشه ابلیس دو تا کار اساسی داره
یا مأیوست میکنه
یا مغرور
ازش بپذیری، مأیوست میکنه
ازش نپذیری، مغرورت میکنه
تا بگی من آدم حسابی هستم میگه بله بله تو خیلی خوبی، تو عالی هستی
مغرورت میکنه
خودتو نگه دار "نه مایوس بشو، نه مغرور"
بیخودی هم تواضع نکن و نگو من لیاقتِ عنایتِ پروردگار رو ندارم!
برو عاشقِ خدا باش، برو ازش تشکر کن
همه چیز بهت خواهد داد...
تو عزیز خدایی...
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کانالدلنوشتهوحدیث
@delneveshte_hadis110
<====💠🔶🌹🔷💠====>