☀️ به رسم هر روز صبح ☀️
🌻السَّلامُ عَلَيْكَ يا اَبا عَبْدِاللهِ وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتي حَلَّتْ بِفِنائِكَ عَلَيْكَ مِنّي سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقيتُ وَبَقِيَ اللَّيْلُ وَالنَّهارُ وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّي لِزِيارَتِكُمْ، اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْن🌻
💕💕💕💕💕💕💕💕
🌸السلام علیک یا امام الرئوف 🌸
🌻ﺍﻟﻠَّﻬُﻢَّ ﺻَﻞِّ ﻋَﻠَﻰ ﻋَﻠِﻲِّ ﺑْﻦِ ﻣُﻮﺳَﻰ ﺍﻟﺮِّﺿَﺎ ﺍﻟْﻤُﺮْﺗَﻀَﻰ ﺍﻟْﺈِﻣَﺎﻡِ ﺍﻟﺘَّﻘِﻲِّ ﺍﻟﻨَّﻘِﻲِّ ﻭَ ﺣُﺠَّﺘِﻚَ ﻋَﻠَﻰ ﻣَﻦْ ﻓَﻮْﻕَ ﺍﻟْﺄَﺭْﺽِ ﻭَ ﻣَﻦْ ﺗَﺤْﺖَ ﺍﻟﺜَّﺮَﻯ ﺍﻟﺼِّﺪِّﻳﻖِ ﺍﻟﺸَّﻬِﻴﺪِ ﺻَﻠَﺎﺓً ﻛَﺜِﻴﺮَﺓً ﺗَﺎﻣَّﺔً ﺯَﺍﻛِﻴَﺔً ﻣُﺘَﻮَﺍﺻِﻠَﺔً ﻣُﺘَﻮَﺍﺗِﺮَﺓً ﻣُﺘَﺮَﺍﺩِﻓَﺔً ﻛَﺄَﻓْﻀَﻞِ ﻣَﺎ ﺻَﻠَّﻴْﺖَ ﻋَﻠَﻰ ﺃَﺣَﺪٍ ﻣِﻦْ ﺃَﻭْﻟِﻴَﺎﺋِﻚَ🌻
💕💕💕💕💕💕💕
🌸 ألـلَّـهُـمَــ عَـجِّـلْ لِـوَلـیِـکْ ألْـفَـرَج🌸
@delneveshte_hadis110
🌹🍃🌹🍃🌹🍃
🍃🌸🍃
🌹🍃
🍃
🌹
🍃
❤️ توسل امروز ❤️
يَا أَبا مُحَمَّدٍ، يَا حَسَنَ بْنَ عَلِيٍّ أَيُّهَا الزَّكِىُّ الْعَسْكَرِىُّ ، يَا ابْنَ رَسُولِ اللّٰهِ، يَا حُجَّةَ اللّٰهِ عَلىٰ خَلْقِهِ، يَا سَيِّدَنا وَمَوْلانا إِنَّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِكَ إِلَى اللّٰهِ وَقَدَّمْناكَ بَيْنَ يَدَيْ حاجاتِنا، يَا وَجِيهاً عِنْدَ اللّٰهِ اشْفَعْ لَنا عِنْدَ اللّٰهِ؛
🍃
🌹
🍃
🌹🍃
🍃🌸🍃
🌹🍃🌹🍃🌹🍃
@delneveshte_hadis110
#هدیهاجباری👩⚖
#پارتدویستشصتهشتم🌷
﷽
صداي در رو كه شنيدم بلند شدم و پشتم رو از خاك تكوندم. پشت ماشين پارك
شده پناه گرفتم تا مامان و باباي مبينا سوار ماشين شدن و فاصله گرفتن. الان
موقعيت خوبي بود كه با مبينا تنها صحبت كنم. دستم رو روي زنگ آيفون فشار دادم
و منتظر شدم. چند دقيقه اي گذشت؛ اما خبري نشد. براي بار هزارم هم زنگ رو
فشار دادم كه در ساختمان باز شد و پسر جووني در رو باز كرد. جلوش ايستادم و
گفتم:
- عذر ميخوام آقا. شما خانم رفيعي رو ميشناسيد؟
نگاهي بهم انداخت و گفت:
- شما شوهر مبيناخانم نيستيد؟
با تعجب نگاهي بهش انداختم و تازه يادم اومد كه يه بار توي راه پله وقتي كه با مبينا
ميرفتيم خونه اشون ديديمش و باهامون كلي حال و احوال كرده بود. پشت گردنم رو
خاروندم و گفتم:
- بله خودم هستم. آيفونشون كار نميكنه. ميشه شما بهشون بگيد بيان پايين؟
- خيلي وقته نديدمشون. مطمئنيد اينجان؟
- آهان. آخه من يه مدتي يه سفر كاري رفته بودم. گفتم شايد اينجان.
- ديشب كه مادربزرگم آمپول داشتن رفتم خونه ي جناب رفيعي دنبالشون؛ اما گفتن
كه خونه نيستن.
اين مدت نديديشون؟
- نه. شايد يه ماه پيش جلوي خونه ديدمشون.
- ممنون. لطف كردي.
- چاكريم.
خداحافظي كردم و با نااميدي سوار تاكسي شدم. شماره ي هستي رو گرفتم كه بعد از
چندتا بوق جواب داد:
- بله؟
- سلام.
- سلام.
- مبينا خونه شون نيست. آقاي رفيعي هم سايه ي من رو با تير ميزنه، چه برسه به
اينكه جاي مبينا رو بهم بگه. ميشه خواهش كنم زنگ بزني به خانم رفيعي بفهمي مبينا
كجاست؟
صداي سرد و تلخش اومد:
فكر نميكنم به كمك من نياز داشته باشي. خودت تنهايي از پسش برمياي.
- هستي ميدونم ديشب بد صحبت كردم؛ اما...
- احسان من ديگه به خودم قول دادم حتي يه قدم هم واسه ي تو برندارم. به خاطر
توي عوضي از ديشب دارم عذابوجدان ميكشم كه چرا شما دوتا رو به هم معرفي
كردم تا اين بلا رو سر مبينا بياري و من رو اين وسط نابود كني. يه دفعه ي ديگه هم
شماره ات رو گوشيم بيفته به جرم مزاحمت ازت شكايت ميكنم. از اين به بعد هم
ديگه دخترخاله اي به اسم هستي نداري.
صداي بوق ممتد قلبم رو فشرد. واقعاً تنها شده بودم و تنها مقصرش هم خودم بودم.
از خودم متنفر بودم و سرزنش هم فايده اي نداشت. بايد هرطور شده مبينا رو پيدا
ميكردم. بايد ازش عذرخواهي ميكردم. بايد زندگيم رو نجات ميدادم. به هر
جونكندني كه شده بايد زندگيم رو دوباره از نو بسازم؛ اون هم فقط با مبينا!
جلوي شركت ايستادم. نميخواستم دوباره پام رو توي اون شركت كذايي بذارم؛ اما
بايد هستي رو ميديدم. فقط اون ميتونست كه بفهمه مبينا الان كجاست.
وارد شركت شدم و قلبم تير كشيد. تموم سختيهايي كه كشيده بودم مثل فيلم
سينمايي جلوي چشمهام رژه رفت. از لحظاتي كه فهميده بودم مبينا رو گروگان
گرفتن تا روزي كه خودم به چنگشون افتادم. شبهايي كه توي اون سوله ي سرد و
تاريك تا صبح سر كردم. اون شبي كه فهميدم قراره مثل يه كالا قاچاق بشم و اعضاي
بدنم تيكه تيكه بشه تا دست يه مشت لاشخور بيفته. شبي كه توي كشتي بودم. اون
طوفان و موجهايي كه كشتي رو با خودش زير آب برد و من همه ي اون مدت فقط
مرگ رو ميديدم. با تموم وجودم حسش ميكردم و اميدي به زنده موندن نداشتم.
پس شايد دليلي داشته كه تا الان زنده موندم! شايد زنده موندم تا زندگي خوبي رو
شروع كنم! اين حقم نبود كه چنين زندگي اي داشته باشم. پس براي به دست
آوردنش بايد بجنگم. بايد خيلي سخت بجنگم تا روزي كه به دستش بيارم.
نفس عميقي كشيدم و به سختي قدم برداشتم. آقاي صمدي نگهبان در جلو اومد و با
خوشحالي گفت:
- آقاي ايراني چقدر خوشحالم كه ميبينمتون. خدا رو شكر دوباره ميايد شركت؟
دستم رو پشتش گذاشتم و گفتم:
- سلام آقاي صمدي. من هم خوشحالم كه ميبينمتون. نه يه كار كوچيكي داشتم
فقط.
- اي بابا. دلمون تنگ شده بود برات. هرازگاهي يه سري بهمون بزن.
لبخندي روي لبم آوردم و گفتم:
حتماً.
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
☘
💖☘
💖💖☘
💖💖💖☘
💖💖💖💖☘
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کانالدلنوشتهوحدیث
@delneveshte_hadis110
<====💠🔶🌹🔷💠====>
5.27M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سلام صبح بخیر
#ایران_قوی🇮🇷
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کانالدلنوشتهوحدیث
@delneveshte_hadis110
<====💠🔷🌷🔷💠====>
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پ مثل پدرم......
روح همه رفتگان مادرها و پدرها شاد🌹
@hedye110
┄✦۞✦✺﷽✺✦۞✦┄
#حدیث_نور
✨امام صادق (علیهالسلام) فرمودند:
چون خداوند به بندهاى نعمت بدهد و او آن را قلبا قدر بشناسد و به زبان سپاس بگويد، هنوز سخنش به پايان نرسيده، فرمان افزايش نعمت براى وى صادر مىشود.✨
#ایران_قوی🇮🇷
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کانالدلنوشتهوحدیث
@delneveshte_hadis110
<====💠🔷🌷🔷💠====>
#احادیث_قدسی
و چنین فرمود مهربان پروردگار
ای فرزند آدم
فرشتگان من شب و روز درپی هم میآیند تا اندک و فراوان از گفتار و کردارت را به نوشته درآورند. آسمان به آنچه از تو دیده است گواهی میدهد، و زمین نیز به آنچه بر روی آن انجام دادی گواهی خواهد داد، و خورشید و ماه و اختران جملگی شهادت میدهند به آنچه گفتی و نمودی. و من آگاه از انگیزههای پنهان در دلت میباشم.
همانا برای تو در مرگ مشغله کافی هست، و به زودی کوچ خواهی نمود، و هر آنچه از خوب و بد پیش فرستادهای بدون افزونی حاصل خواهد بود، و فردا تمام آنچه را که انجام دادی در مییابی.
ای فرزند آدم روزی حلال تنها قطره قطره بسوی تو خواهد آمد، و روزی حرام همچون سیل بسوی تو سرازیر میشود. پس هرکسی معیشت خود را پاک نمود دینش را پاک نموده است.
#خدایا_دوستت_دارم
#ایران_قوی🇮🇷
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کانالدلنوشتهوحدیث
@delneveshte_hadis110
<====💠🔷🌷🔷💠====>
هرچه تبر زدی مرا، زخم نشد جوانه شد
#ایران_قوی
#پایان_مماشات #لبیک_یا_خامنه_ای
ــــــــــــــــــــــــ
#ایران_قوی🇮🇷
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کانالدلنوشتهوحدیث
@delneveshte_hadis110
<====💠🔷🌷🔷💠====>
🍃🌷
﷽
#دل_نوشته
🍂🍂🍂 پاییز را دیدهاید؟! 🍂🍂🍂
🍁 آنان که رنگ
عوض کردند
افتادند
🍁 يادمان باشد
محبّت تجارت
پايا پای نيست
🍁 چرتکه
نیندازيم که
من چه کردم ودر
مقابل تو چه کردی
🍁 بی شمار محبت کنيم
حتی اگر به هردليلی
کفه ی ترازوی ديگران
سبکتر بود
🍁 اگر قرار باشد
خوبی ما وابسته به
رفتار دیگران باشد
ایندیگرخوبینیست
بلکه معامله است
#ایران_قوی🇮🇷
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کانالدلنوشتهوحدیث
@delneveshte_hadis110
<====💠🔷🌷🔷💠====>
#تلنگرانه❗️
وقتےپلیسبہشمـٰامیگـہ
گواھینـٰامہ!
شمـٰااگـہپاسپوࢪٺ،شنـٰاسنـٰامہوڪاࢪتملے ࢪوهَم
نشوݩبِدےبـٰازممیگہگواھینامـہ
اوندُنیـٰاهَموقتـےگـُفتننمـٰاز...
توھࢪچےدَمازمعࢪفٺوانسانیٺو ...بزنے ،
بہٺمـۍگݩهمہےایناخوبہ
امـٰاشُمااَصـلڪاࢪےࢪونشوݩبدھ•
💚⇜اَللّٰھُم؏َـجَلَلَوِلیِّڪَالفَࢪَجِ⇝💚
#ایران_قوی🇮🇷
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کانالدلنوشتهوحدیث
@delneveshte_hadis110
<====💠🔷🌷🔷💠====>
🔆 #پندانه
✍️ به آنچه میدانی، عمل کن
🔹روزی دوستی قدیمی، عارف بزرگی را در نماز عید فطر دید.
🔸پس از احوالپرسی و خوشوبش از عارف پرسید:
ای شیخ، ما همکلاس و هممکتب بودیم؛ هر آنچه تو خواندی، من هم خواندم. استادمان نیز یکی بود، حال تو چگونه به این مقام رسیدی و من چرا مثل تو نشدم؟
🔹عارف گفت:
تو هرچه شنیدی؛ اندوختی و من هرچه خواندم؛ عمل کردم.
#ایران_قوی🇮🇷
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کانالدلنوشتهوحدیث
@delneveshte_hadis110
<====💠🔷🌷🔷💠====>
برای “آدمها”
چه آنها که برایت “عزیزترند”
چه آنها که فقط “دوستند”
خاطره های “خوب” بساز
آنقدر برایشان “خوب” باش که اگر روزی هرچه بود “گذاشتی” و “رفتی”
در “کنج قلبشان” جایی برایت باشد
تا هر از گاهی بگویند: “کاش بود”
هر از گاهی دست دراز کنند و بخواهند “باشی”
هر از گاهی “دلتنگ” بودنت شوند
می دانم “سخت” است ولی تو “خوب باش”
#ایران_قوی🇮🇷
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کانالدلنوشتهوحدیث
@delneveshte_hadis110
<====💠🔷🌷🔷💠====>