eitaa logo
🌷دلنوشته و حدیث🌷
1.1هزار دنبال‌کننده
13.4هزار عکس
4.3هزار ویدیو
43 فایل
اگــر یـکــ نــفـر را بـه او وصـل کــردی برای سپاهش تــــــو ســــــــردار یـــاری 💫یا صاحب الزمان💫 🌹کپی با ذکر صلوات آزاد است🌹 @kamali220 🌹ارتباط با مدیر↖️↖️ ادمین تبادل↙️↙️ @Yare_mahdii313
مشاهده در ایتا
دانلود
* تاريخ: سال 1370 شمسى تو در كاشان زندگى مى كنى، در يكى از مساجد، امام جماعت هستى و براى مردم از معارف اهل بيت(عليهم السلام) سخن مى گويى. افتخار تو اين است كه در مكتب امام صادق(ع) به تحصيل علم پرداخته اى و مردم را به سوى آنان راهنمايى مى كنى. چند وقتى است كه در غم و غصّه مى باشى. همسر تو به يك بيمارى مبتلا شده است، او ديگر خواب به سراغش نمى آيد، سيستم بدن او دچار اختلال شده است. تو او را نزد بهترين دكترها برده اى، امّا جوابى نگرفته اى. همسر تو روز به روز، رنجورتر مى شود، رنگ او زرد شده است، هر وقت كه به خانه مى آيى و چهره زرد او را مى بينى، غم هاى دنيا به دل تو مى آيد. نمى دانى چه كنى. هر كس تو را ببيند از چهره ات مى فهمد كه چقدر ناراحت هستى. از اين كه نتوانستى براى بهبودى همسرت كارى انجام بدهى، اندوهناك هستى. امشب شب عيد غدير است. تا پاسى از شب كنار همسرت نشستى و با او سخن گفتى، كم كم خواب به چشم تو آمد، تو خوابيدى امّا همسرت سه ماه است كه بخوابيده بود! براى نماز صبح از خواب بيدار مى شوى و به مسجد مى روى تا نماز بخوانى، مردم منتظر هستند. وقتى وارد مسجد مى شوى، مردم را مى بينى كه اين روز را به يكديگر تبريك مى گويند. امروز روز عيد بزرگ است و دل ها غرق شادى و سرور است. تو به سوى محراب مى روى، نماز را مى خوانى. بعد از نماز به فكر فرو مى روى. ناگهان فكرى به ذهنت مى رسد، با خود مى گويى كه امروز به زيارت محمّدهلال(ع) بروى و از او بخواهى كه به درگاه خدا واسطه شود و خدا همسر تو را شفا بدهد. □□□□■■■■□□□□ https://eitaa.com/joinchat/3848601639C18dab506c9
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
ابن زياد دستور داد در منطقه "نُخَيْله"، اردوگاهى بزنند تا نيروهاى مردمى در آنجا سازماندهى شوند و سپس به سوى كربلا حركت كنند. برنامه او اين است كه دسته هاى هزار نفرى، هر كدام به فرماندهى يك نفر به سوى كربلا حركت كنند. مردم گروه گروه به سوى نُخَيْله مى روند و نام خود را در دفتر مخصوصى كه براى اين كار آماده شده است، ثبت مى كنند و به سوى كربلا اعزام مى شوند. در اين ميان گروهى هستند كه پس از ثبت نام و پيمودن مسافتى، مخفيانه به كوفه باز مى گردند. اين خبر به گوش ابن زياد مى رسد. او بسيار خشمگين مى شود و يكى از فرماندهان خود را مأمور مى كند تا موضوع فرار نيروها را بررسى كند و به او اطّلاع دهد. هنگامى كه مأمور ابن زياد به سوى اردوگاه سپاه حركت مى كند، يك نفر را مى بيند كه از اردوگاه به سوى شهر مى آيد، امّا در اصل او اهل كوفه نيست. اين از همه جا بى خبر به كوفه آمده است تا طلب خود را از يكى از مردم كوفه بگيرد و وقتى مى فهمد مردم به اردوگاه رفته اند، به ناچار براى گرفتن طلب خود به آنجا مى رود. مأمور ابن زياد با خود فكر مى كند كه او مى تواند وسيله خوبى براى ترساندن مردم باشد. پس اين بخت برگشته را دستگير مى كند و نزد ابن زياد مى برد. او هر چه التماس مى كند كه من بى گناهم و از شام آمده ام، كسى به حرف او گوش نمى دهد. ابن زياد فرياد مى زند: ــ چرا به كربلا نرفتى؟ چرا داشتى فرار مى كردى؟ ــ من هيچ نمى دانم. كربلا را نمى شناسم. من براى گرفتن طلب خود به اين جا آمده ام. او هر چه قسم مى خورد، ابن زياد دلش به رحم نمى آيد و دستور مى دهد او را در ميدان اصلى شهر گردن بزنند تا مايه عبرت ديگران شود و ديگر كسى به فكر فرار نباشد. همه كسانى كه نامشان در دفتر سپاه نوشته شده و اكنون در خانه هاى خود هستند، با وحشت از جا برخاسته و به سرعت به اردوگاه برمى گردند. <=====●○●○●○=====> eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef