eitaa logo
🌷دلنوشته و حدیث🌷
1.1هزار دنبال‌کننده
13.4هزار عکس
4.3هزار ویدیو
43 فایل
اگــر یـکــ نــفـر را بـه او وصـل کــردی برای سپاهش تــــــو ســــــــردار یـــاری 💫یا صاحب الزمان💫 🌹کپی با ذکر صلوات آزاد است🌹 @kamali220 🌹ارتباط با مدیر↖️↖️ ادمین تبادل↙️↙️ @Yare_mahdii313
مشاهده در ایتا
دانلود
🪴 🌿﷽🌿 مي گفت محبوبه، از پيشم نرو. بنشين كنارم و برايم صحبت كن. موهايت را پريشان كن كه يك عمر پريشانم كرده بودند. لباس تازه بپوش كه چشمم از ديدنت روشن شود. بگذار دل سير تماشايت كنم كه وقتي مي روم عكس تو در .چشم هايم باشد :من التماس مي كردم .منصور، اين چه حرفي است؟ تو هيچ جا نمي روي - دلم مي خواهد ولي نمي شود، چاره چيست! دست خودم كه نيست! خودم هم باور نمي كنم. نمي خواهم قبول - .كنم شوهر خجسته مرتب به عيادتش مي آمد. مي نشست و از هر دري سخن مي گفت. منصور هنوز خوش مشرب بود. تا وقتي درد نداشت همان منصور مهمان نواز و اديب و خوش صحبت بود. خوب يادم است كه شبي منصور با لحني :نيم شوخي و نيم جدي گفت .آقاي دكتر، حلالمان كنيد. خيلي به شما زحمت داديم - :و خنده كنان با بي حالي افزود .از ما راضي باشيد تا آتش جهنم بر ما گلستان شود - :دكتر هم با تاثر خنديد و گفت .شما كه بهشتي هستيد آقا، بهشت با تمام حوري هايش دربست مال شماست. يكي بايد به فكر ما باشد👩‍⚖👩‍⚖ :منصور مرا نشان داد و گفت :والا نمي دانم چه اصراري كه از اين بهشت بيرونم بكشند يار با ماست چه حاجت كه زيادت طلبم دولت صحبت آن مونس جان ما را بس تب داشت. حالش خوش نيست. درد مي كشيد. خيس عرق مي شد. دستش در دستم بود و با جملات فيلسوفانه مرا :تسلي مي داد. گفتم .منصور، خدا مي داند چه قدر پشيمانم. كاش آن روز توي باغ به زور كتك مرا مي بردي و عقدم مي كردي - :به زحمت لبخندي زد و پاسخ داد .آدم بايد خيلي بي ذوق باشد كه تو را كتك بزند - :دلم غرق خون بود. منصور مكثي كرد و گفت نگران پسرم هستم محبوبه. من كه نباشم چه بر سر ته تغاري من مي آيد؟ - :دلم فشرده شد ولي گفتم پس من چه كاره ام؟ مرا به حساب نمي آوري؟ مگر من به جاي مادرش نيستم؟ مگر تا به حال زحمتش را - نكشيده ام؟ بزرگش نكرده ام؟ مگر كوتاهي كرده ام؟ فكر نكني فقط به خاطر تو بودها! خودم هم دوستش دارم. .وقتي كنارم مي نشيند، انگار پسر خودم است. يك ساعت كه دير كند ديوانه مي شوم مي دانم محبوبه. ولي تو هنوز جوان هستي. بايد ازدواج كني. من هم مخالف نيستم. گرچه حسادت مي كنم - ..... :حرفش را قطع كردم. از جا برخاستم و قرآن را از سر طاقچه آوردم. كنارش نشستم و پرسيدم قرآن را قبول داري منصور؟ - چه طور مگر؟ - به همين قرآن قسم كه من بعد از تو هرگز ازدواج نمي كنم. خيالت راحت باشد و به همين قرآن قسم كه در حق - پسرت مادري مي كنم. هم به خاطر تو و هم براي دل خودم. خدا را شكر كن كه من بچه دار نشدم. راضي باش كه .پسرت مال من باشد. خدا او را به جاي پسر خودم به من داده :آهي از سر حسرت كشيد و چشمانش را بست. ضعيف شده بود. گفت .خدا مي داند كه چه قدر آرزو داشتم اين پسر در اصل از تو بود. همه شان از تو بودند - :گفتم .جزاي من همين است. ولي من هم در عوض بچه هاي تو را دزديدم - :و خنديدم. خنديد .خدا لعنتت كند محبوبه - كرده ديگر، ديگر چه طور لعنت بكند؟ - .خم شدم. پيشاني و لبان تبدارش را بوسيدم گفتند براي سلامتيش نذر كن. چيزي را كه پيشت از همه عزيزتر است بفروش و پولش را با دست خودت به سه نفر بيمار تنگدست بده. رفتم گردنبند اشرفي را كه خودش به من داده بود آوردم كه بفروشم. همه گفتند حيف است. اين را نفروش. ببر و قيمت كن و معادلش پول بده. گفتم حيف تر از خودش كه نيست. فروختم و پولش را صدقه سر او كردم. فايده نداشت. به هر دري زدم، نتيجه نداد. دستش در دست من بود. نگاهش به نگاهم بود. مرا صدا مي كرد كه مُرد. 😭😭😭 تنها شدم. ناگهان پناهم از دستم رفت. تازه معناي بي كسي را فهميدم و مي كوشيدم تا نگذارم پسر نوجوان او نيز چنين احساسي داشته باشد. صميمانه براي آخرين فرزند مردي كه زندگي مرا دوباره ساخته بود مادري كردم. قلبم از مرگ او آتش گرفته بود. خام بدم، پخته شدم، سوختم. منصور همه كسم بود. كسي بود كه به اميد او روز را شروع مي كردم و شب مي خوابيدم. به اميد او نفس مي كشيدم و زندگي مي كردم. علاقه اي كه نسبت به او پيدا كرده بودم آرام آرام در دلم ريشه دوانيده بود و حالا بيرون كشيدن و دور افكندن اين ريشه با مرگم برابر .بود 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ ↷↷↷ eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef