#هدیهیاجباری👩⚖
#پارتشانزدهم🌷
دنيا روي سرم خراب شده بود. قلبم بدون توقف توي سـ*ـينهم ميكوبيد.
نميدونستم چطور ميتونم با اين مشكل كنار بيام و حلش كنم. هنوز هم باور داشتم
كه همه ي اينها يه خواب بيشتر نيست و هر لحظه منتظر اين بودم كه صداي مامان
رو بشنوم كه داره من رو از خواب بيدار ميكنه. چقدر اون لحظه صداي غرغرهاي اول
صبح مامان هم برام شيرين بود.
مرگ رو توي دوقدميم ميديدم، به وضوح حسش ميكردم و بيشتر از هرچيزي ازش
ميترسيدم. ناخودآگاه توي خودم جمع شدم و شونه هام رو توي دستهام گرفتم.
صداي هستي من رو به خودم آورد.
- اين هم از نقشهي من!
به برگهي توي دستش خيره شدم و متعجب پرسيدم:
- اين ديگه چيه؟
داخل آشپزخونه رفت و بهم اشاره كرد تا پيشش برم. بيحال از روي مبل بلند شدم.
- هستي تو رو خدا اگه ميخواي شوخي كني الان وقت مناسبي نيست.
- اَه امان از دست تو. يه لحظه گوش كن ببين چي ميگم.
- بفرما!
به ليست توي دستش اشاره كرد و با ذوق گفت:
اين ليست سوژهه اي انتخابي توئه!
با تعجب فراوان گفتم:
- چي؟!
- همين كه شنيدي.
خودكاري از روي اپن برداشت و برگه رو جلوي صورتش گرفت.
- خب ميريم سراغ اولين مورد.
با تعجب بهش خيره شده بودم و منتظر بودم ببينم ميخواد چيكار كنه.
- اولين مورد كيارشه. درسته يكم زبون نفهم و كله خره؛ولي خب عاشقته. نظرت چيه؟
- منظورت اينه كه كيارش بشه همسر من؟ كسي كه با عكسام من رو تهديد ميكرد و
فقط اداي آدماي عاشق رو درمياورد! اون فقط نقش بازي ميكرد هستي، نقش! اون
هيچوقت من رو دوست نداشت.
- خيله خب خيله خب، حالا چرا ميزني!
ظرف پر از شكلات باراكا رو سمتم گرفت.
- فعلاً شوكول بزن شارژ شي تا بريم ادامه ماجرا.
با ذوق شكلات تلخ باراكا رو باز كردم و با عشق توي دهنم گذاشتم. مزهاش رو با
تموم وجود حس كردم. واقعاً كه توي اون لحظه فقط شكلات باراكا ميتونست حالم
رو خوب كنه!
- خب الان اعصابت اُكيه؟
با اشاره سر گفتم:
- آره.
دوباره برگه رو برداشت و بهش نگاه كرد. خودكار رو توي دستهاش گرفت رو
روي برگه خط كشيد.
- خب كيارش كه پريد. بريم سراغ مورد بعدي.
- مورد بعدي؟
- آره مورد بعدي پسراي مجرد فاميلتونه. توي فاميلتون و اقوام، پسر مجردي چيزي
نداريد؟!
نگاه عاقلاندرسفيهي بهش انداختم كه خودش متوجه شد و ابروش رو بالا انداخت و
گفت:
- ايواي ببخشيد اصلاً يادم رفته بود كه شما با خانواده به طور كل قطع رابـ ـطه
كرديد.
آرنجش رو روي اپن گذاشت و تكيه گاه سرش كرد.
- ولي خب شايد با اين كار رابـ ـطه خانوادگيتون خوب بشه ها!
- حرفا ميزنيا! ميخواي بابام سرم رو با گيوتين قطع كنه؟ اونا به خاطر آرامش من،
خودشون و خونواده امون حاضر شدن دست از خانواده هاشون بكشن. حالا برم بهشون
بگم من ميخوام با فاميل ازدواج كنم؟
- منطقيه!
يه خط ديگه روي برگه كشيد.
- و اما ميريم سراغ مورد سوم.
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
☘
💖☘
💖💖☘
💖💖💖☘
💖💖💖💖☘
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کانالدلنوشتهوحدیث
@delneveshte_hadis110
<====💠🔶🌹🔷💠====>