#هدیهاجباری👩⚖
#پارتصدسینهم🌷
﷽
روي تخت بيمارستان دراز كشيدم و خانم دكتر بالاي سرم ايستاد.
- بهت گفته بودم سونوگرافي انجام بده.
مچ دستش رو محكم گرفتم و با گريه ناليدم:
- خانم دكتر به دادم برس! بچم... بچم رو نجات بده.
نگاه خانمدكتر رنگ ديگهاي گرفت و با چشمهاي از حدقه بيرون اومده بهم خيره
شد.
- تو حامله اي؟
سرم رو به نشونه ي مثبت بالاوپايين تكون دادم و گريه ام شدت پيدا كرد.
خانم دكتر سرش رو به معني تأييد تكون داد و معاينه اي انجام داد و برام سونوگرافي
اورژانسي نوشت. منتظر جواب سونوگرافي بودم و مدام خدا رو صدا ميكردم. دستم
رو روي شكمم ميذاشتم و باهاش حرف ميزدم و ازش ميخواستم كه دووم بياره.
در اتاق باز شد و آقاي دكتر كنارم ايستاد. اشكهام رو پاك كردم و بهش نگاه
انداختم. پريشون به نظر مياومد و لبخند تلخي گوشه ي لبش بود. روي صندلي كنار
تختم نشست و بهم نگاه كرد.
- خوبي؟
سري تكون دادم و با نگراني به در بسته نگاه كردم.
- تو رو خدا بريد بيرون! الان احسان مياد، نميخوام دوباره...
نگران نباش! شوهر عزيز و گردن كلفت تون رفته داروها رو بخره.
خجالتزده نگاهم رو ازش گرفتم و گفتم:
- من واقعاً معذرت ميخوام. همهش تقصير منه. بايد بهتون ميگفتم؛ ولي هر دفعه كه
اومدم براتون توضيح بدم يه اتفاقي افتاد يا نذاشتيد كه حرف بزنم.
- هر روز از بيمارستان تا خونه تعقيبت ميكردم، مطمئن شده بودم كه اونجا
خونه تونه. ساعتها به پنجره ي بسته ي خونه نگاه ميكردم و منتظر بودم كه پيدات
بشه و هربار با نااميدي از اونجا ميرفتم. از همسايه هاي محلتون درمورد اهالي اون
خونه كه فكر ميكردم خونواده اتن پرسيدم كه كلي تعريف كردن. بعد از اينكه گفتم
قصدم خيره و ميخوام با دخترشون ازدواج كنم گفتن كه دختر دمبخت دارن و برام
آرزوي خوشبختي كردن. من حتي نميدونستم كه آيداخانم دختر اين خونواده ست.
من چشمهام به جز تو كس ديگه اي رو نميديد. بعد از اينكه ديدم خانم ايراني رو
خاله صدا ميكني مطمئن شدم كه احتمالاً خاله واقعيته و به خاطر يه سري دلايلي پيش
خاله ات زندگي ميكني.
اشك تلخي از چشمهام پايين اومد. قلبم شكسته بود؛ از خودم، از اينكه اينقدر
نسبت به اين مرد بد رفتار كرده بودم.
- چند وقته بارداري؟
همين ديروز فهميدم كه يه ماهي هست مادرم.
- اون داروهايي كه ميخوري، همون قرصي كه اون روز دستت ديدم، مربوط به
سرطان رحمه!تو...
اشكهام از گوشه ي چشمم پايين اومد. انگار كه بدبختيم داشت بهم يادآوري ميشد،
انگار كه داشت بهم ميفهموند جون تو به جون اون بچه ي توي شكمت وابسته ست و
اگه اون نباشه تو هم نيستي!
- با يه دكتر صحبت كردم، گفت تنها راهش عمل جراحيه.
دلم نميخواست توضيح بدم، نميخواستم زندگيم رو براش باز كنم. هيچ دليلي
نداشت كه براش حرف بزنم.
سكوتم رو كه ديد از روي صندلي بلند شد.
- اگه باردار نبودي، ميتونستي عمل كني. پس اگه اون بچه سقط شده باشه بايد
خوشحال باشي؛ چون ميتوني عمل كني.
چي داشت ميگفت؟ اين فردي نبود كه قبلاً ميشناختم. دكتر خوش قلبي كه يه بچه
رو از چنگ خونواده ي بيرحمش نجات داده بود. دكتري كه وقتي بچه ها رو ميديد از
خود بيخود ميشد و كنارشون مثل بچه ها رفتار ميكرد تا احساس بدي نداشته
باشن. نه! اين همون دكتر نيست. چطور داره اين حرفها رو ميزنه و با بيرحمي
ميگه اگه اون بچه مُرد اشكالي نداره؟
🌻🌻🌻🌻🌻
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
☘
💖☘
💖💖☘
💖💖💖☘
💖💖💖💖☘
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کانالدلنوشتهوحدیث
@delneveshte_hadis110
<====💠🔶🌹🔷💠====>