eitaa logo
🌷دلنوشته و حدیث🌷
1.2هزار دنبال‌کننده
12.6هزار عکس
4هزار ویدیو
39 فایل
اگــر یـکــ نــفـر را بـه او وصـل کــردی برای سپاهش تــــــو ســــــــردار یـــاری 💫یا صاحب الزمان💫 🌹کپی با ذکر صلوات آزاد است🌹 @kamali220 🌹ارتباط با مدیر↖️↖️ ادمین تبادل↙️↙️ @Yare_mahdii313
مشاهده در ایتا
دانلود
👩‍⚖ 🌷 ﷽ پول قهوه ها رو روي ميز گذاشتم و دوشادوش هستي به سمت دريا راه افتاديم. مسير زيادي نبود؛ اما پياده خسته كننده بود. قدم هاي آهسته اش به قدمهاي بلند و تند من نميرسيد. بعضي وقتها سعي ميكرد قدمهاي بلند برداره كه راه رفتنش من رو به خنده واميداشت و ريز ميخنديدم. متوجه ميشد و لبش رو كج و زير لب غرغر ميكرد. قدمهام رو آهسته تر برداشتم تا بهم برسه. مردي با حالت دو و با سرعت زيادي از عقب به سمتمون مياومد، انگار كه از چيزي فرار ميكرد. هستي آروم و آهسته قدم برميداشت و درست روبه روي اون آقا بود. كيفش رو گرفتم و سمت خودم كشوندمش كه با صداي اعتراضش روبه رو شدم. - هي! معلوم هستي چيكار ميكني؟ به مردي كه با سرعت از كنارمون رد ميشد اشاره كردم. نگاهي به مرد قدبلند و هيكلي كه حالا ازمون فاصله زيادي گرفته بود انداخت. مرد ديگه اي هم كه مدام به تركي فرياد ميزد و جمله اي مثل بگيريدش رو تكرار ميكرد و به نفس نفس افتاده بود درست پشت سرش بود. برگشت و به چشمهام چشم دوخت. - دزد بود؟ - شايد! - پس كاشكي هلم نداده بودي تا جلوش بودم و اون مرد ميتونست بگيردش! - آخه دخترخاله مديرداخلي من! اون مرد با اون هيكلش اگه تو رو ميديد كه نميايستاد، دقيقاً از روت رد ميشد. دوباره لبش رو سمت بالا حالت داد و نگاهش رو چپ چپ بهم دوخت و با قدمهاي بلند ازم فاصله گرفت. خنده ام رو نميتونستم كنترل كنم و با صداي بلند خنديدم و اون تندتر قدم برميداشت. - كجا ميري؟ وايستا تو مملكت غريب گم نشي. *** نسيم ملايم كنار دريا صورتم رو نوازش ميكرد و بوي عطرش رو بيشتر به مشامم ميرسوند. حالوه وايي بهتر از اين نميتونست زندگيم رو تحت تأثير خودش قرار بده. سفارشاتمون رو روي ميز گذاشتن. اين غذا رو قبلاً چشيده بودم و طعم خوبش هنوز هم زير زبونم بود. با تشكرمون گارسون از ميز فاصله گرفت. تيكه اي از غذا رو با چنگال داخل دهنم گذاشتم كه مزه ي خوبش رو توي دهنم حس كردم. به نظر هستي هم از چشيدن طعم اين غذا خيلي خوشش اومده بود. - واي اين غذا خيلي خوشمزه است. سري به نشونه ي تأييد تكون دادم. - اولين باري كه اينجا اومدم يكي از همكارام اين غذا رو بهم معرفي كرد. بعد از اون هر چندوقت يكبار به ياد مزه اش ميفتادم. ليوان آب رو به لبهاش نزديك كرده بود. قلبم تندتر از هربار ميزد و زندگي همراه با اون توي ذهنم بالاوپايين ميشد. ناهار رو با آرامش خورديم و بعد از اون كنار دريا رفتيم. نسيم ملايم و صداي موجهاي پيدرپي آرامش خاصي بهم داده بود. هستي كفشهاش رو از پاش درآورد و سمت دريا رفت. موجهاي دريا پاهايش رو لمس ميكرد و سر شوق مياومد. صداي تلفنش اومد و بعد از اون گوشي تلفن رو روبه روي صورتش گرفت و با شوق فراواني تقريباً فرياد زد: - سلام قربونت برم! خيلي خوشحالم كه ميبينمت. الهي بميرم چرا اينقدر لاغر شدي؟ - سلام عزيزدلم! دلم براي ديدن صورت ماهت تنگ شده. - منم دلم براي ديدنت پر ميكشه! جات خالي با احسان اومديم كنار دريا. همه اش دارم به تو فكر ميكنم. كاشكي الان كنارم بودي! - فداي مهربونيت بشم من! من هم دوست داشتم الان كنارت باشم! كارتون كي تموم ميشه؟ - اينجا مثل اينكه تا يه ماه بايد بچه ها بمونن تا با كاركردشون آشنا بشن؛ اما من به آقاي صالحي گفتم كه تا آخر همين هفته برميگردم! - باشه عزيزم. اونجا نميخواد خيلي خودت رو خسته كني! حسابي خوش بگذرون، از فضا و هواي خوبش لـ*ـذت ببر. - عاشقتم مهيارجونم! عاشقتم. - من بيشتر دردونه من!🌷🌷🌷🌷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ @delneveshte_hadis110 <====💠🔶🌹🔷💠====>