🌹🍃🌹🍃🌹🍃
🍃🌸🍃
🌹🍃
🍃
🌹
🍃
❤️ توسل امروز ❤️
امام موسی بن جعفر علیه السلام
امام رضا علیه السلام
امام جواد علیه السلام
امام هادی علیه السلام
يَا أَبَا الْحَسَنِ، يَا مُوسَى بْنَ جَعْفَرٍ، أَيُّهَا الْكاظِمُ، يَا ابْنَ رَسُولِ اللّٰهِ، يَا حُجَّةَ اللّٰهِ عَلىٰ خَلْقِهِ، يَا سَيِّدَنا وَمَوْلانَا إِنَّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِكَ إِلَى اللّٰهِ وَقَدَّمْناكَ بَيْنَ يَدَيْ حَاجَاتِنا، يَا وَجِيهاً عِنْدَ اللّٰهِ اشْفَعْ لَنا عِنْدَ اللّٰهِ؛
🌹🦋
يَا أَبَا الْحَسَنِ يَا عَلِىَّ بْنَ مُوسىٰ، أَيُّهَا الرِّضا، يَا ابْنَ رَسُولِ اللّٰهِ، يَا حُجَّةَ اللّٰهِ عَلىٰ خَلْقِهِ، يَا سَيِّدَنا وَمَوْلانا إِنَّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِكَ إِلَى اللّٰهِ وَقَدَّمْناكَ بَيْنَ يَدَيْ حَاجَاتِنا، يَا وَجِيهاً عِنْدَ اللّٰهِ اشْفَعْ لَنا عِنْدَ اللّٰهِ؛
🌹🦋
يَا أَبا جَعْفَرٍ يَا مُحَمَّدَ بْنَ عَلِيٍّ، أَيُّهَا التَّقِىُّ الْجَوادُ، يَا ابْنَ رَسُولِ اللّٰهِ، يَا حُجَّةَ اللّٰهِ عَلىٰ خَلْقِهِ، يَا سَيِّدَنا وَمَوْلانَا إِنَّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِكَ إِلَى اللّٰهِ وَقَدَّمْناكَ بَيْنَ يَدَيْ حَاجَاتِنا، يَا وَجِيهاً عِنْدَ اللّٰهِ اشْفَعْ لَنا عِنْدَ اللّٰهِ؛
🌹🦋
يَا أَبَا الْحَسَنِ، يَا عَلِىَّ بْنَ مُحَمَّدٍ، أَيُّهَا الْهادِى النَّقِىُّ، يَا ابْنَ رَسُولِ اللّٰهِ، يَا حُجَّةَ اللّٰهِ عَلىٰ خَلْقِهِ، يَا سَيِّدَنا وَمَوْلانا إِنَّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِكَ إِلَى اللّٰهِ وَقَدَّمْناكَ بَيْنَ يَدَيْ حاجاتِنا، يَا وَجِيهاً عِنْدَ اللّٰهِ اشْفَعْ لَنا عِنْدَ اللّٰهِ؛
🍃
🌹
🍃
🌹🍃
🍃🌸🍃
🌹🍃🌹🍃🌹🍃
@delneveshte_hadis110
#هدیهاجباری👩⚖
#پارتدویستسیچهارم🌷
﷽
جلوي كافيشاپ گرون قيمتي ايستاد و ماشين رو پارك كرد.
طبق عادت كاپوچينو با كيك شكلاتي سفارش داديم و ذهنم ناخودآگاه پر كشيد به
روزي كه قرار بود احسان رو براي اولين بار ببينم. اولين باري كه حس ميكردم
چقدر تحقيرآميزه وقتي بخواي خودت رو به كسي تحميل كني.
اونقدر حس خجالت و حيا داشتم كه به سختي ميتونستم سرم رو بالا بگيرم و به
چهره اش نگاه كنم. وقتي ناراحت شد و از هستي خواست تا باهم صحبت كنن فهميدم
كه از اين قرار ناگهاني خيلي ناراحت شده. وقتي كه هستي ما رو تنها گذاشت با
شوخ طبعي هاش اولين چيزي كه به ذهنم رسيد اين بود كه چقدر پسر پرروئيه؛ اما
تونست بهم جرئت بده تا سرم رو بالا بگيرم و به چشمهاي عسليش خيره بشم.
موهاي قهوه اي و لختش كه كج روي پيشونيش ريخته بود. پوست گندمگون و دماغ
قلميش همه و همه كنار هم جذابش كرده بود و چشم گرفتن ازش برام سخت بود.
اونجا بود كه با خودم گفتم آيا ميشه اين مرد روبه روم روزي شريك زندگيم بشه؟!
صداي زنگ گوشيم من رو از فكر و خيال بيرون آورد و نگاهم رو به شماره ناشناس
روي گوشي خيره كرد.
با بيخيالي جواب دادم:
- بفرماييد.
صداي ترسيده و لرزوني گفت:
- الو مبينا!
گوشي توي دستم لرزيد و پاهاي سست شده ام تنم رو از صندلي جدا كرد و دستم رو
به ديوار كنار تكيه داد.
- ا... اح... احسان؟
- آره خودمم. مبينا گوش كن فقط... من به پول زياد نياز دارم. همين الان دو تومن به
شماره حسابي كه ميفرستم برات بريز. ميخوام بيام خونه.
پاهام لرزيد و دست هستي زير بـغـ*ـلم رو گرفت و با چشمهايي پر از سؤال بهم
خيره شد.
صداي لرزيده و پر از بغضم رو آزاد كردم:
- چي ميگي احسان؟ الان كجايي؟ چرا از خودت خبري ندادي؟ ما همه... ما همه فكر
ميكرديم تو رو ديگه نميبينيم.
- توضيح ميدم مبينا! فقط كاري كه گفتم رو انجام بده. بايد قطع كنم. خداحافظ.
صداي بوق ممتد گوشم رو آزرد؛ ولي قلبم رو نرم كرد. صداي ترسون و نگرانش هم
نتونست اين حال خوبم رو لحظه اي خراب كنه. اشك شوق توي چشمم نشست و
تك تك كلماتش رو با عشق بار ديگه مرور كردم. جوابي براي هستي كه مدام ازم
توضيح ميخواست نداشتم و فقط به گفتن «احسان زنده است. بايد برم.» اكتفا كردم.
كيفم رو برداشتم و سريع خودم رو از كافيشاپ بيرون انداختم. چشمم دنبال
خودپرداز ميگشت و قلبم از شدت تپش توي سـ*ـينه ام آروم نميگرفت. حتي
صداي بوق ماشيني كه انگار قصد مزاحمت داشت هم نتونست باعث بشه وقتم رو
صرف بدوبي راه گفتن بهش كنم و فقط قدمهام رو سريعتر برداشتم كه صدايي آشنا به
گوشم خورد:
- مبينا! چرا داري پياده ميري؟ سوار شو باهم ميريم.
سرم سمت صدا بر گشت و با ديدن هستي تازه متوجه هش شدم.
سريع سوار شدم كه صداي معترضش بلند شد:
- ديوونه شدي؟ چيكار ميكني؟ چرا درست حرف نميزني؟ يعني چي احسان
زنده است؟ كي بود زنگ زد؟
نفس عميقي كشيدم و اشكهاي روي گونهم رو پس زدم و با گريه گفتم:
- احسان... احسان بود زنگ زد. گفت پول نياز داره تا برگرده خونه.
با ترمز ناگهاني هستي نزديك بود با سر توي شيشه برم. صداي بوق ممتد ماشينهاي
پشت سرمون و اعتراض راننده ها بلند شد و هر كدوم با بدوبيراهي مخصوص به
خودشون از كنار ماشين رد ميشدن و هستي هنوز با بهت نگاهم ميكرد.
قطره اشكي روي گونه هاش نشست و لبهاش تكون خورد:
- تو رو خدا مطمئني صداي خودش بود؟
آروم بـغـ*ـلش كردم و گفتم:
به خدا قسم خودش بود. صداي خودش بود.
از بهت خارج شد و دستش روي تيغه ي كمرم بالاوپايين رفت و صداي بغض آلودش
زير گوشم نشست:
- خدا رو شكر! خدا رو شكر!
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
☘
💖☘
💖💖☘
💖💖💖☘
💖💖💖💖☘
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کانالدلنوشتهوحدیث
@delneveshte_hadis110
<====💠🔶🌹🔷💠====>
02.mp3
14.96M
فایل صوتی (2⃣)
💐✨ گفتن از دیدارها، گفتن از دیدار امامی است که گاهی برای جویندگان راستین، چهره عیان میکند و قلبهای زنگار گرفته را جلا میدهد . . .
#به_امید_دیدار
#داستان_تشرف
#ربیع_الاول
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کانالدلنوشتهوحدیث
@delneveshte_hadis110
<====💠🔷🌷🔷💠====>
✍امیرالمؤمنین علیه السلام:
زياد خوردن و زياد خوابيدن، جان را تباه مى كند و زيان به بار مى آورد
📚عيون الحكم والمواعظ صفحه 389
┄┄┅┅┅❅🌼❅┅┅┅┄┄
#ربیع_الاول
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کانالدلنوشتهوحدیث
@delneveshte_hadis110
<====💠🔷🌷🔷💠====>
•🌪🖇•
.
جـاذبـہهـا...
همیشہروبہپاییننیستند..!
کافۍٖاست،پیشانیتبہخاکباشد
بہسوۍآسمانخواهۍٖرفت...🌱
.
#شهید_بابڪ_نورے_هریس🌱
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
#ربیع_الاول
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کانالدلنوشتهوحدیث
@delneveshte_hadis110
<====💠🔷🌷🔷💠====>
14.96M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
روایت مادر شهید از صحبت های فرزند شهیدش درباره بازرسی نماز بعد از شهادت
#ربیع_الاول
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کانالدلنوشتهوحدیث
@delneveshte_hadis110
<====💠🔷🌷🔷💠====>
@zekr_media - محمد حسین پویانفر_۲۰۲۲_۰۸_۱۵_۱۷_۵۰_۴۶_۳۶۳.mp3
8.89M
تو خیلی فرق داری با بقیه
#تنظیم_استودیویی
#احساسی♥️
کربلایی محمد حسین پویانفر
#ربیع_الاول
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کانالکمالبندگی
@hedye110
🔸🔶🔹🔷🌹🔷🔹🔶🔸
14000801-kermanshahi-sorood.4.mp3
2.48M
|⇦• اومده زینتِ عرشِ بَرین...
#سرود ویژه ولادت پیامبر رحمت و مهربانی حضرت محمد مصطفی صلوات الله علیه و امام صادق علیه السلام به نفس حاج امیر کرمانشاهی •✾•
●━━━━━━───────
⇆ㅤ ◁ㅤㅤ❚❚ㅤㅤ▷ㅤㅤ ↻
#شهید_زقاقی:
مادرم! زمانی که خبر #شهادتم را شنیدی گریه نکن؛ زمان تشییع وتدفینم گریه نکن؛ زمان خواندن وصیتنامه ام گریه نکن ..!
فقط زمانی گریه کن که مردان ما
#غیرت را فراموش و زنان ما #عفت ...
#ربیع_الاول
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کانالدلنوشتهوحدیث
@delneveshte_hadis110
<====💠🔷🌷🔷💠====>
14000804-taheri-shoor.mp3
3.84M
|⇦• بیا بیا زیرِ بارونِ رحمتِ...
#سرود ویژه ولادت پیامبر رحمت و مهربانی حضرت محمد مصطفی صلوات الله علیه و امام صادق علیه السلام به نفس کربلایی حسین طاهری •✾•
●━━━━━━───────
⇆ㅤ ◁ㅤㅤ❚❚ㅤㅤ▷ㅤㅤ ↻
هزینه تسلیم
بیشتر از هزینه مقاومت است!
سید علی میگفت...
#ربیع_الاول
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کانالدلنوشتهوحدیث
@delneveshte_hadis110
<====💠🔷🌷🔷💠====>
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
﷽
#دراوجغربت🌴
#چهارمینمسابقه🌴
#برگسیدوم🌴
صبح روز عرفه است، روزى كه خدا رحمت خود را بر بندگانش نازل مى كند.
گويا كه كوفه از اين رحمت و مهربانى خدا سهمى ندارد.
همه به دنبال مسلم هستند تا جايزه بگيرند.
بلال در حياط خانه نشسته است و در فكر است كه ناگهان اين صدا به گوشش مى رسد: "اگر در خانه اى مسلم را بيابيم آن خانه را خراب خواهيم نمود و اهل آن خانه را به قتل خواهيم رساند".
آرى، مأموران ابن زياد در شهر مى چرخند و اين خبر را اعلام مى كنند.
ترسى عجيب بر بلال سايه مى افكند.
او با خود مى گويد: "مأموران، خانه هاى افراد زيادى را گشته اند و هر لحظه ممكن است، وارد خانه ما بشوند و آن موقع، ديگر سرنوشت من و مادرم چيزى جز مرگ نيست".
از طرف ديگر آن جايزه بزرگ او را وسوسه مى كند.
سرانجام او تصميم خود را مى گيرد و به سوى قصر حركت مى كند.
او به مأموران مى گويد: "خبر مهمّى دارم كه بايد به ابن زياد بگويم، من مى دانم مسلم كجاست".
ابن زياد تا از اين خبر مطّلع مى شود بسيار خوشحال شده و دستور مى دهد تا جايزه بلال را به او بدهند.
ابن زياد به ابن اَشْعث (فرمانده گارد ويژه) دستور مى دهد با مأموران زيادى به سوى خانه طَوْعه حركت كنند.
صداى شيهه اسب ها و هياهوى سربازان به گوش مى رسد.
سربازان، خانه طَوْعه را از هر جهت محاصره مى كنند; آنها درِ خانه را شكسته و وارد خانه مى شوند.
مسلم با شجاعتى تمام با آنها مى جنگد و آنان را از خانه بيرون مى كند.
براى بار دوّم، سربازان به خانه حمله مى كنند و مسلم آنها را از خانه بيرون مى كند.
آيا در اين جنگ نا برابر، مسلم ياورى هم دارد؟
اگر خوب نگاه كنى در گوشه خانه، طَوْعه را مى بينى كه دست به دعا برداشته است.
او با نگاه خود و دعايى كه بر لب دارد، قوّت قلبى براى مسلم است.
خانه طَوْعه به خاطر شرايط خاص، سنگر خوبى براى مسلم است، براى همين ابن اشعث تصميم مى گيرد، مسلم را به وسط كوچه بياورد تا بتواند از هر جهت او را مورد حمله قرار دهد.
اينجاست كه او فرياد مى زند: "اى مسلم! از خانه بيرون بيا و گر نه، ما اين خانه را آتش مى زنيم".
مسلم تصميم مى گيرد از خانه خارج شود تا مبادا به طَوْعه آسيبى برسد.
اين تصميم مسلم، آن قدر سريع است كه فرصت خداحافظى با طَوْعه را از او مى گيرد.
چرا كه اگر لحظه اى درنگ كند، آن نامردان خانه را به آتش مى كشند.
تنها فرصتى كه براى مسلم مى ماند، يك نگاه است.
اين نگاه چه نگاهى است؟
نگاه آخر، نگاه خداحافظى، نگاه تشكّر.
وقتى طَوْعه مهمانش را غريب و بى ياور مى بيند، بى اختيار اشك مى ريزد و مى گويد: "خدايا! مهمانم تنهاست، خدايا! او را يارى نما، كاش مى توانستم مهمانم را يارى كنم!".
هنگامى كه مسلم از درِ خانه خارج مى شود به مرگ، لبخند مى زند و مى گويد: "اين همان شهادتى است كه همواره آرزويش را داشتم".
<=====●●●●●=====>
#دراوجغربت
#یارورامامزمانباشیم
#چهاردهمینمسابقه
#نشرحداکثری
#کانال_کمال_بندگی
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
<=====●●●●●=====>
امام رضا علیه السلام:
هر گاه غذا می پزید، در آن زیاد کدو بریزید، زیرا قلب غمگین را شاد می سازد.
بحارالأنوار،ج۶۳،ص۲۲۵
اگر سرما خورده هستید ،خوردن کدو تنبل🎃 را فراموش نکنید‼️
اين ماده غذايي بدليل داشتن کلی خاصیت برای به سرما خوردگی بسيار مفيد است👌🏻قدر پاییز و میوه هاشو ا
#ربیع_الاول
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کانالدلنوشتهوحدیث
@delneveshte_hadis110
<====💠🔷🌷🔷💠====>