#فرزندعلیعلیهالسلام
#محمدهلال
#صفحهبیستدوم
اكنون وقت آن است كه آيه 35 سوره "مائِده" را بنويسم:
(يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آَمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَابْتَغُوا إِلَيْهِ الْوَسِيلَةَ...).
خدا در اين آيه از ما مى خواهد تا تقوا پيشه كنيم و وسيله اى براى نزديك شدن به او بياوريم.
چه كارهايى باعث مى شود تا ما به خدا نزديك تر شويم؟
نماز، روزه، زكات، جهاد، سفر حجّ، كمك به نيازمندان و...
خوب است لحظه اى فكر كنم، بهترين وسيله براى نزديك شدن به خدا چيست؟
هيچ چيز مانند دوستى اهل بيت(عليهم السلام) مرا به خدا نزديك نمى كند. اين پيام جمله اى از دعاى ندبه است:
"وجَعَلْتَهُمُ الذَّريعَةَ اِلَيْكَ، وَ الْوَسِيلَةَ اِلَى رِضْوَانِكَ".
در اين جمله، خطاب به خدا چنين مى گوييم: "بارخدايا! تو گروهى از دوستان خود را انتخاب نمودى و علم و دانش خود را به آنان عطا نمودى. آنان را راه نزديك شدن بندگانت به خودت قرار دادى و آنان را وسيله كسب رضايت خودت معرّفى نمودى".
اهل بيت(عليهم السلام) راه رسيدن به رضاىِ خدا مى باشند، دوستى تو نيز راه رسيدن به رضاى اهل بيت(عليهم السلام) است.
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼
#فرزندعلیعلیهالسلام
#محمدهلال
#مرقدشریفکاشان
#انتخابات
#نشرحداکثری
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کانالدلنوشتهوحدیث
https://eitaa.com/joinchat/3848601639C18dab506c9
مولاى من!
پاى من گرچه در بند زمين است، اما دلم در هواى توست. از وراى زمان و مكان تو را می جويم، هرچند كه تو با منى، مانند حضور نور، هوا، آب؛ اما خوشا روزى كه هلال رخسار تو بدر كامل گردد. زمين اگرچه گرد خورشيد می چرخد، اما روح آن را مدارى است كه گرد تو می گردد.
مولاى من! هر مظلومى كه در زير چكمه ستم كارى جان می سپارد، نام تو بر لب دارد و تنها تويى كه فريادرسى و بس؛ هرجا حق و عدالت در معرض تجاوز و ستم قرار گرفت من رداى مقاومت بر تن نموده و بر پيشانى بند انديشهام «يا مهدى» را حك می كردم.
اى نابترين انديشه راهنماى من به سوى كمال!
اى رهاننده من از بندهاى اسارت زمان!
اى مدافع راستين تمامى حقوق من!
و اى فريادرس مظلومان بر خون نشسته!
من در انديشه تواَم.
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
💖🌹🌻🦋
#ایرانقوی
#کانالدلنوشتهوحدیث
@delneveshte_hadis110
<====🍃🌺🌻🍃====>
#حرفدل
به نام خدای آدینه ها
دلنوشته ای به امیرِ آدینه ها
باز در این پایانِ بی آغاز،لشگر واژه ها رابرایت ردیف کرده ام،
اما جای تو ای قافیه ی کم ِ ابیاتم ،هنوز هم در این بیت خالیست!
این روزها تو که نیستی ،غزل هایم در ترازو به بی وزنی افتاده اند!
توکه نیستی در کنجِ دنجِ اتاقم ،
من،چشم هایم و پیر عنکبوتی تنها همه با هم دست به تار شده ایم؛
او تار می تند ،
من در خیال به تار مویی چنگ
و چشم هایم ،زار، از فرطِ بارانی شدن ،تار می شوند!
توکه نیستی در این کنعانِ بهت زده ازغم،
حافظ با هر تفأل از دیوانش باز آمدنت را به این اتاقک کاه گلی
که سقفش هر لحظه هزاران مرتبه از قامتم کوتاه تر می شود را به من مژده می دهد!
تو که نیستی ،
خواب فرسنگ ها دورتر ازچشم هایم مُرده
و گل های قالی اتاقم پژمرده شده اند!
توکه نیستی خفقان از کوچه های شب زده ی شهر ،فوران می زند،
بیــــــــا....!
اللهم عجل الولیک الفرج
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
💖🌹🌻🦋
#ایرانقوی
#کانالدلنوشتهوحدیث
@delneveshte_hadis110
<====🍃🌺🌻🍃====>
#عبورزمانبیدارتمیکند🕰
#نویسنده_لیلافتحیپور
#پارت85
اُسوه را داخل آمبولانس گذاشتند. عمهی اُسوه هم سوار آمبولانس شد.
نورا با اصرا از حنیف میخواست که او هم همراه آنها برود.
ولی حنیف آرامش کرد و گفت:
–ما خودمون با ماشین دنبالشون میریم. پیش خودم باشی بهتره، نمیشه تنها بری یه وقت حالت بد میشه.
بعد از رفتن آمبولانس به حیاط برگشتیم.
سرچرخاندم و همه جا را نگاه کردم. پریناز را ندیدم.
به داخل خانه رفتم و سرکی به همهجا کشیدم. اثری از او نبود.
به حیاط برگشتم تا با او تماس بگیرم. نمیخواستم کسی صدایم را بشنود. شمارهاش را گرفتم.
با اولین بوق جواب داد.
–الو...
–تو کجایی پریناز؟ یهو کجا غیبت زد؟
پریناز گفت:
–اون مرده راستین. اون مرده بود. پرستاره فهمید ولی خودش حرفی نزد.
–چی میگی واسه خودت؟ کی گفته؟ اصلا تو کی رفتی که هیچ کس نفهمید؟
–دارم میرم خودم رو گم و گور کنم، اگه خانوادش از من شکایت کنن بدبخت میشم راستین.
فریاد زدم.
–باز واسه خودت میبافی.
اولا این که، اون نمرده، تازه اگرم مرده باشه تو با رفتنت من رو به دردسر میندازی. چون من به همه گفتم اون خودش افتاده، وقتی معلوم بشه دروغ گفتم، پای من گیره، دوما تو نباید هولش میدادی، حالا که دادی بمون پای اشتباهی که کردی، منم کمکت میکنم. باز یه مشکلی پیش امد تو میدون رو خالی کردی. واسه یه بارم که شده پای کاری که کردی وایسا.
–مکثی کرد و گفت:
–باشه، باشه، فعلا بهم فرصت بده یه کم آروم بشم. الان حالم خیلی بده، فردا خودم باهات تماس میگیرم. بزار خودم رو پیدا کنم.
بعد گوشی را قطع کرد.
نورا چادر مشگیاش را سرش کرده بود و آمادهی رفتن بود.
–نورا خانم آخه تو کجا میخوای بیای؟ اونجا کاری از دستت برنمیاد که، حالتم بدتر میشه. من و مامان میریم از حالش بهت خبر میدیم.
با دلخوری نگاهم کرد.
–نگران حالشم. من خودم رو مقصر میدونم، نباید تنهاش میذاشتم. نمیتونم بشینم خونه، همین انتظار من رو میکشه.
نفسم را عمیق بیرون دادم.
–چیزی تقصیر تو نبود. مقصر اصلی گذاشته رفته.
–رفته؟ راستی پریناز کو؟ شرمنده گفتم:
–ترسیده، البته من بهش حق میدم. امروز براش روز سختی بود. اون از اتفاقات موسسه اینم از اینجا. یه کم که آروم بشه خودش تماس میگیره.
نورا دیگر نتوانست بایستد، به طرف تخت رفت و رویش نشست.
–آره، وقتی ازش پرسیدم چرا اخمهاش تو همه گفت که یه نفر اونجا خودکشی کرده.
–واقعا؟ پس خودش بهتون گفت؟
–آره، اُسوه هم بهش گفت بار کج هیچ وقت به مقصد نمیرسه، شما اون دخترای بدبخت رو از راه به در میکنید اگه اجازه بدید همون بدبختی خودشون رو داشته باشن عاقبت بخیرتر میشن.
با کنجکاوی نگاهش کردم تا ادامهی حرفهایش را بشنوم.
ادامه داد:
–پرینازم یه تیکهی بدی به اُسوه انداخت که الان درست نیست پیش تو بگم. اُسوه سرخ و سفید شد ولی چیزی بهش نگفت، فقط به من گفت میخواد بره، منم تا اونجایی که میشد آرومشون کردم و گفتم الان براتون شیرینی میارم که دهنتون رو شیرین کنید و دیگه کدورتها رو دور بریزد. با عذاب وجدان دنبالهی حرفش را گرفت:
–کاش اصلا میزاشتم بره، کاش تنهاش نمیزاشتم. نمیدونم شاید پرینازم اعصابش خرد بوده نتونسته خودش رو کنترل کنه. میگم آقا راستین تو برو دنبال پریناز ما خودمون میریم بیمارستان. نمیخواد تو بیای.
–نه، خودش گفت فردا زنگ میزنه.
فکری کرد و پرسید:
–راستی آقا راستین چرا نگفتی پریناز اُسوه رو هول داده؟
سرم را پایین انداختم.
–آخه دیدم مامان ازش دلخوشی نداره، نمیخواستم کار خرابتر بشه.
اخم کرد.
–یعنی حاضرید به خاطر این چیزا حقیقت رو زیر پا بزارید. اگه خدایی نکرده بلایی سر اُسوه بیاد چی؟
روی جدول بندی دور باغچه نشستم.
–خدا نکنه، اگه کار به اونجاها بکشه چیزی رو مخفی نمیکنم.
به گوشهی تخت خیره شد و بغض کرد.
–همین یک ساعت پیش اینجا نشسته بود و حرف میزد و من رو دلداری میداد...حالا خودش...هق هق گریههایش اجازه نداد بقیهی حرفش را بزند.
مستاصل نگاهش کردم. به طرفش رفتم و جلوی پایش زانو زدم.
–تو رو خدا گریه نکن. من هر کاری میکنم که اون حالش خوب بشه. اصلا هر کاری تو بگی انجام میدم فقط گریه نکن.
اشکهایش را پاک کرد. سرش را به علامت مثبت تکان داد و نگاهم کرد.
–تو خیلی خوبی آقا راستین. مامان میگه یه مدته عوض شدی دیگه مثل قبل نیستی، ولی به نظر من ذات آدمها عوض نمیشه، تو ذاتت خوبه.
چشمش به کیف اُسوه افتاد و حرفش را عوض کرد.
–باید کیفشم ببریم بیمارستان. اونجا تحویل خانوادش بدیم. متفکر از حرفی که در مورد من زده بود، بلند شدم کیف را برداشتم و گفتم:
💕join ➣ @God_Online 💕
💖🌹🌻🦋
#ایرانقوی
#کانالدلنوشتهوحدیث
@delneveshte_hadis110
<====🍃🌺🌻🍃====>
#فرزندعلیعلیهالسلام
#محمدهلال
#صفحهبیستسوم
اكنون مى خواهم مقدارى درباره فضيلت ديدار مؤمن بنويسم، روشن و آشكار است كه ديدار تو برتر از ديدار يك مؤمن است. هر فضيلتى كه براى ديدار مؤمن هست، براى زيارت تو هم وجود دارد، تو از جمله بهترين مؤمنان مى باشى.
در اينجا سه حديث از امام صادق(ع) نقل مى كنم:
* حديث اول
"وقتى كسى فقط به خاطر خدا به ديدار مؤمنى مى رود، خدا با او چنين سخن مى گويد: تو مرا زيارت كرده اى و ثواب تو با من است. من ثواب تو را بهشت قرار مى دهم".
* حديث دوم
"وقتى كسى فقط براى خدا به ديدار مؤمنى برود، هفتاد هزار فرشته او را همراهى مى كنند و به او مژده بهشت مى دهند"
* حديث سوم
"كسى كه به ديدار مؤمنى برود، در حقيقت او زائر خداست و خدا هم زائر خود را گرامى مى دارد"
اكنون به اين سه حديث فكر مى كنم. آيا زيارت تو كمتر از زيارت يك مؤمن است؟
تو سيّدى بزرگوار هستى و كرامات فراوان از شما جلوه گر شده است، كسى كه به زيارت تو مى آيد، اگر در اين كار خود اخلاص داشته باشد به چنين پاداشى مى رسد. شرط رسيدن به اين پاداش، اخلاص است. من بايد براى رضاى خدا به ديدار تو بيايم.
وقتى ديدار يك مؤمن اين قدر فضيلت دارد و خدا به آن اين قدر ارزش مى دهد، پس ديدار تو نزد خدا چگونه است؟
بار ديگر حديث اوّل را تكرار مى كنم: "وقتى كسى فقط به خاطر خدا به ديدار مؤمنى مى رود، خدا با او چنين سخن مى گويد: تو مرا زيارت كرده اى و ثواب تو با من است. من ثواب تو را بهشت قرار مى دهم".
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
#فرزندعلیعلیهالسلام
#محمدهلال
#مرقدشریفکاشان
#انتخابات
#نشرحداکثری
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کانالدلنوشتهوحدیث
https://eitaa.com/joinchat/3848601639C18dab506c9
【 #حدیثانه🌹 】
🔰آقا امیرالمؤمنین علی(علیهالسلام) میفرمایند:↯
روزها، دفتر عمرهاے شماست؛ آنهارا با نیڪوترین ڪردارهایتــان جاوید سازیــد.
📚غرر الحڪم؛ ج٢
💖🌹🌻🦋
#ایرانقوی
#کانالدلنوشتهوحدیث
@delneveshte_hadis110
<====🍃🌺🌻🍃====>