eitaa logo
🌷دلنوشته و حدیث🌷
1.2هزار دنبال‌کننده
12.5هزار عکس
4هزار ویدیو
39 فایل
اگــر یـکــ نــفـر را بـه او وصـل کــردی برای سپاهش تــــــو ســــــــردار یـــاری 💫یا صاحب الزمان💫 🌹کپی با ذکر صلوات آزاد است🌹 @kamali220 🌹ارتباط با مدیر↖️↖️ ادمین تبادل↙️↙️ @Yare_mahdii313
مشاهده در ایتا
دانلود
بسم الله الرحمن الرحیم 💖🌹 الهی به امید تو 🦋❤️ ☘🌷🦋🌻☘
چراغی به من قرض بده...   قلبم تاریک است، پنجره ای ندارد، نقطه های کوچک سیاهی دارد، که باید پاک شود. و دیواری که باید فرو ریزد. زمینی دارد که باید فرش بر آن پهن کنم؛ و گلدان ساده ای که باید در آن گلی بکارم، قلبم نیاز دارد که چراغی در آن روشن کنم، 💖🌹🌻🦋 @delneveshte_hadis110    <====🍃🌺🌻🍃====>
🏡پنجره یِ دلت را رو به باز کن را به قلبت❤️ دعوت کن و نفس بڪش هواےِ را ســـــلام😊 🌤صبحتون بخیر 🌸🍃 ..... 💖🌹🌻🦋 @delneveshte_hadis110    <====🍃🌺🌻🍃====>
🕰 –به حنیف بگو من تو ماشین منتظرتونم. پشت فرمان نشستم و کیف را روی صندلی کناری انداختم و به حرفهای نورا فکر کردم. صدای زنگ موبایلی توجهم را جلب کرد. صدا از کیف اُسوه بود. زیپ کیفش را باز کردم و گوشی‌اش را بیرون کشیدم. اسم مادر روی صفحه‌ی گوشی‌اش روشن و خاموش میشد. یعنی عمه‌اش هنوز به خانواده‌‌ی اُسوه خبر نداده که مادرش نگران شده و زنگ زده است. گوشی را داخل کیف انداختم. باید زودتر به مادرم زنگ میزدم تا خانواده اُسوه را در جریان قرار دهد. کیف را روی صندلی عقب انداختم. چون فراموش کرده بودم زیپ کیف را ببندم محتویاتش روی صندلی پخش شد. خم شدم تا وسایل را جمع کنم. چشمم به قلب چوبی افتاد که برایم آشنا بود. قلب را دستم گرفتم و خوب نگاهش کردم. این غیر ممکن است. شبیه همان قلبی‌ است که خودم ساختمش. باورم نمیشد. این دست اُسوه چه کار می‌کرد. دستی به لبه‌های قلب چوبی کشیدم. یادم است موقع درست کردنش لبه‌های قلب را کلی سوهان کشیدم تا یک دست شود ولی باز هم خوب صیقلی نشده بود. خودش است. آنقدر برایم عجیب بود که باز هم باورم نشد. فوری از ماشین پیاده شدم و به سمت خانه رفتم. همین که مادر خواست در را ببندد گفتم: –نبندش مامان. حنیف پرسید: –مگه نگفتی تو ماشین منتظر ما هستی؟ پس کجا داری میری؟ –شما برید تو ماشین بشینید من الان میام. مادر کلید را دستم داد و رو به حنیف گفت: –حتما چیزی جا گذاشته، ما بریم اونم میاد. به زیر زمین رفتم. زیر و روی میز را گشتم. اثری از آن قلب چوبی‌ام نبود. تمام وسایل را زیرو رو کردم. تنها چیزی که توجهم را جلب کرد شعر تک مصرعی بود که روی یکی از برگه‌های کارم نوشته شده بود و سعی کردم بخوانمش. خطی که رویش را کشیده شده بود کار را سخت می‌‌کرد. "کدام سوی روم کز فراق امان یابم؟" چه شعر زیبایی. چندین بار زیر لبم زمزمه‌اش کردم. مطمئن بودم نوشتن این شعر کار حنیف یا مادر نیست. چون خط آنها را می‌شناختم. باید از نورا هم می‌پرسیدم. اصلا شاید امروز نورا خواسته اینجا را به اُسوه نشان دهد او هم از این قلب خوشش آمده و نورا هم از کیسه‌ی خلیفه بخشیده. این که این قلب همان قلب دست ساز خودم است دیگر شک نداشتم. برایم عجیب بود. قلب را در جیبم گذاشتم و راه افتادم. کمی بعد از این که وارد بیمارستان شدیم خانواده اُسوه هم آمدند. عمه‌ی اُسوه تقریبا همان حرفهایی که من تحویلش داده بودم را برای آنها توضیح داد. مادر اُسوا خیلی نگران به نظر می‌رسید. مادر و نورا کنارش ایستادند. مادر سعی می‌کرد آرامش کند و نورا آرام آرام اشک می‌ریخت. چند دقیقه‌ایی به سکوت گذشت. پدر اسوه برای صحبت با دکتر احضار شد. وقتی برگشت با چهره‌ی پر از غمی رو به همسرش کرد و گفت: –دکتر نوشته برای سی‌تی‌اسکن و ام‌آی‌آر. میگه فعلا نمیشه چیزی گفت. بعد رو به من و حنیف کرد و گفت: –شما هم افتادین تو زحمت. ممنون که امدید. دیگه تشریف ببرید خانواده اذیت میشن. مادر گفت: –این حرفها چیه حاج آقا، وظیفمونه. پدر اُسوه دوباره تشکر کرد و از ما خواهش کرد که به خانه برویم. بعد به نورا اشاره کرد و ادامه داد: –دخترم خیلی داره اذیت میشه، شما تشریف ببرید حالا جواب سی‌تی اسکنش امد بهتون خبر میدم. همه به صورت نورا نگاه کردیم. معلوم بود که اصلا نای ایستادن ندارد. مادر گفت: –نورا جان برو بشین. با ایستادن تو که کاری پیش نمیره. نورا روی صندلی نشست و دوباره اشکش روان شد. خواهر و مادر اُسوه هم با دیدن اوضاع اشکشان جاری شد. شماره‌ی پدر اُسوه را داشتم ولی برای این که بداند حال اُسوه برایمان مهم است گفتم: –پس حاج‌آقا شمارتون رو بدید من بهتون زنگ بزنم و خبر بگیرم. شما درست می‌گید ما اینجا بیشتر توی دست و پای شما هستیم. ... 💕join ➣ @God_Online 💕 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 💖🌹🌻🦋 @delneveshte_hadis110    <====🍃🌺🌻🍃====>
✨﷽✨ 🔴نماز شبی ها ‍ ✍خواندن نماز شب که این همه توصیه شده اگر حتی از روی خواب آلودگی و خستگی و بدون حضور قلب هم خوانده شود هم درست است؟ 🌷 چنین نماز شبی نه تنها درست و صحیح است، بلکه یکی از بالاترین ارزش‌های این است که انسان در عین خستگی و خواب آلودگی برای کسب رضایت الهی به اقامه نماز بایستد؛ در حدیثی قدسی آمده است: وقتى که بنده‏‌اى در نیمه شب براى نماز و طاعت خداوندى برخیزد و سپس خواب بر وى غلبه کند و در اثر چرت به چپ و راست متمایل شود و چانه‌‏اش به سینه‏‌اش بچسبد. خداوند امر مى‏‌کند درهاى آسمان باز مى‏‌شود و سپس به ملائکه مى‏‌فرماید: به این بنده من نگاه کنید و ببینید در اثر تقرب به من و انجام عملى که بر وى واجب نکرده‏‌ام به چه روزى افتاده و من سه خصلت به این بنده عطا مى‏‌کنم. 1⃣ گناهان او را مى‏‌بخشم، 2⃣ یا توبه مجددى برایش فراهم مى‏‌کنم 3⃣ و روزى‏‌اش را زیادتر مى‏‌کنم و من همه شما را شاهد مى‏‌گیرم که این سه چیز را به وى بدهم. 📚الجواهر السنیة-کلیات حدیث قدسى، ص 70 💖🌹🌻🦋 @delneveshte_hadis110    <====🍃🌺🌻🍃====>
🌿♥️ بعضیا میگن؛ اصن رفاقت با شهدا چه معنی میده؟! چرا باید دوست شهید انتخاب ڪنیم؟! باید عرض ڪنم خدمتتون ڪ؛ زغال های خاموش را ڪنار زغال های روشن می گذارند تا روشن شود!! چون همنشینی اثر دارد پس دوستی رو انتخابـــــ ڪنید ڪه به شما انرژی و معنویتـــــ ببخشد... و چه دوستی بهتـر از 💖🌹🌻🦋 @delneveshte_hadis110    <====🍃🌺🌻🍃====>
▪️ 📸 🌹قالَ اَمیرُالمُوْمِنینَ عَلِیُّ بْنُ اَبیطالب(علیه السلام) اجْتِنَابُ‏ السَّیِّئَاتِ أَوْلَى مِنِ اکْتِسَابِ‏ الْحَسَنَات دوری کردن از بدی ها، برتر از انجام دادن خوبیهاست. 💖🌹🌻🦋 @delneveshte_hadis110    <====🍃🌺🌻🍃====>
رضایت برای مرگ - @Maddahionlin.mp3
6.77M
♨️رضایت برای مرگ 👌 بسیار شنیدنی 🎤حجت الاسلام 💖🌹🌻🦋 @delneveshte_hadis110    <====🍃🌺🌻🍃====>
احوال خوب نعمت است واحوال بد تلنگر... کاش یادمان بماند هردو مهمانند وگذرا... لحظه هارا به مهر خدا نفس بکش وراضی باش به رضای حق... 💖🌹🌻🦋 @delneveshte_hadis110    <====🍃🌺🌻🍃====>
🛑جنایتکاری که آدم کشته بود، در حال فرار با لباس ژنده خسته به دهکده رسید. چند روزچیزى نخورده بود و گرسنه بود. جلوى مغازهٔ میوه فروشى ایستاد و به سیب هاى بزرگ و تازه خیره شد، امّا پولى براى خرید نداشت. دو دل بود که سیب را به زور از میوه فروش بگیرد یا آن را گدایى کند. توى جیبش چاقو را لمس مى کرد که سیبى را جلوى چشمش دید! چاقو را رها کرد... سیب را از دست مرد میوه فروش گرفت. میوه فروش گفت: «بخور نوش جانت، پول نمى خواهم». روزها، آدمکش فرارى جلوى دکهٔ میوه فروشى ظاهر میشد. و بى آنکه کلمه اى ادا کند، صاحب دکه فوراً چند سیب در دست او میگذاشت. یک شب، صاحب دکه وقتى که مى خواست بساط خود را جمع کند، صفحه اول روزنامه به چشمش خورد. عکس توى روزنامه را شناخت .زیر عکس نوشته بود: «قاتل فرارى»؛ و جایزه تعیین شده بود. میوه فروش شماره پلیس را گرفت ... موقعی که پلیس او را مى برد، به میوه فروش گفت : «آن روزنامه را من جلو دکه تو گذاشتم . دیگر از فرار خسته شدم. هنگامى که داشتم براى پایان دادن به زندگى ام تصمیم مى گرفتم به یاد مهربانی تو افتادم. "بگذار جایزه پیدا کردن من، جبران زحمات تو باشد" 💖🌹🌻🦋 @delneveshte_hadis110    <====🍃🌺🌻🍃====>
🛑وقتی یک مداد را خیلی به چشم هایتان نزدیک کنید آن را دوتا می بینید ....!!! دلیلش این است که چشم هایتان لوچ می شود. اتفاقا روابط عاطفی میان آدم ها هم همینطور است ... وقتی از فرط دوست داشتن زیاد به یک نفر بچسبید، هر لحظه او را بخواهید و همه انرژی خود را فدای او کنید، احساساتتان لوچ میشود، یعنی یا خوبی هایش را دو تا می بینید یا بدی هایش را ... البته نتیجه یکسان است ... شما در هر صورت با واقع بینی خداحافظی کرده اید. مشکل اینجاست که آدم ها مداد نیستند...!!! پس برای داشتن یک رابطه ی فوق العاده همیشه به دنبال بهترین فاصله باشید نه نزدیکترین فاصله. 💖🌹🌻🦋 @delneveshte_hadis110    <====🍃🌺🌻🍃====>
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💕 مکالمه جذاب امیرالمومنین علی علیه السلام با یک عاشق بیابانگرد... 🔸استاد پناهیان 💖🌹🌻🦋 @delneveshte_hadis110    <====🍃🌺🌻🍃====>