eitaa logo
🌷دلنوشته و حدیث🌷
1.2هزار دنبال‌کننده
12.5هزار عکس
4هزار ویدیو
38 فایل
اگــر یـکــ نــفـر را بـه او وصـل کــردی برای سپاهش تــــــو ســــــــردار یـــاری 💫یا صاحب الزمان💫 🌹کپی با ذکر صلوات آزاد است🌹 @kamali220 🌹ارتباط با مدیر↖️↖️ ادمین تبادل↙️↙️ @Yare_mahdii313
مشاهده در ایتا
دانلود
ماه رمضان مبارک @hedye110
یک دانه ز تسبیح نماز سحرت را، یک بار به نام من محتاج بینداز شاید همان دانه تسبیح دعایت یک باره بیفتد به دریای اجابت… رمضان مبارک و طاعات قبول کانال کمال بندگی @hedye110
4_6030339026538466213.pdf
2.21M
|📖|اعمال و ادعیه ماه‌‌مبارک‌رمضان |😍❤️| ─━━━━⊱🎁⊰━━━━─ @delneveshte_hadis110
دعای روز اول ماه مبارک رمضان بسم الله الرحمن الرحیم اللهمَ اجْعلْ صِیامی فـیه صِیـام الصّائِمینَ وقیامی فیهِ قیامَ القائِمینَ ونَبّهْنی فیهِ عن نَومَةِ الغافِلینَ وهَبْ لی جُرمی فیهِ یا الهَ العالَمینَ واعْفُ عنّی یا عافیاً عنِ المجْرمینَ. خدایا! روزه مرا در این روز مانند روزه داران حقیقی که مقبول توست قرار ده، و اقامه نمازم را مانند نمازگزاران واقعی و مرا از خواب غافلان بیدار ساز و گناهم را ببخش ای معبود جهانیان و در گذر از من ای بخشنده ی گنهکاران💧💧💧 @hedye110
┄┅─✵💝✵─┅┄ چه زيباست صبح، وقتی روی لب‌هايمان ذكر مهربانی به شكوفه می‌نشيند ❤️و با عشق، روزمان آغاز میشود 🏳خدايا... روز‌‌مان را سرشار از آرامش عشق و محبت کن🌸 سلاااام الهی به امیدتو صبحتون بخیر💖 🕊💖🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
آقا بیا بخاطر باران ظهور کن مارا از این هوای سراسیمه دور کن وقتی برای بدرقه عشق می روی از کوچه های خسته ما هم عبور کن اللهم عجل لولیک الفرج  ↷↷ @delneveshte_hadis110 <====💠🔶🌹🔷💠====>
👩‍⚖ 🌷 احسان خيلي خوشحال شد و من هم تشكر زيادي ازشون كردم. امير، برادر احسان، كه كتوشلوار سرمه اي رنگي پوشيده بود، شبيه احسان بود با يه سري تغييرات جزئي. مثل رنگ موهاش كه تيره تر بود و قدش كه از احسان بلندتر بود و آناهيتا، زن برادرش كه قد بلندي داشت و شايد به خاطر كفشهاي پاشنه ده سانتيش اينقدر بلند قد به نظر ميرسيد. موهاي بلوند و رنگ شده‌اش رو بافته بود و يه طرف شونه اش انداخته بود و شال كرم رنگش رو كاملاً باز گذاشته بود. زيري تنگ و مشكيرنگي پوشيده بود و رويي حرير و كرم رنگي به روش انداخته بود. دستش رو به سمتم دراز كرد. با لبخند دستش رو فشردم و به خاطر تبريكش تشكر كردم. امير هم جلو اومد و تبريك گفت و من تشكر كردم. *** احسان آخرين چمدون رو هم داخل صندوق عقب ماشين گذاشت. چادر مشكي مدل حُسنام رو سر كرده بودم و روسري سفيدرنگم رو پوشيده بودم. احسان هم كتوشلوار مشكي پوشيده بود و پيراهن سفيدرنگي زيرش به تن كرده بود. مامان: همه چيز رو برداشتين؟ - بله. همه چيز رو برداشتيم. خاله: ايكاش ميذاشتين تا فرودگاه بيايم دنبالتون. احسان: نه مامان نيازي نيست. امير مياد كه بعداً ماشين رو بياره. چرا الكي اينهمه راه رو با اين ترافيك بيايد؟! اذيت ميشين. بابا: حسابي مراقب خودتون باشيد. - چشم باباجون. عمو: اگه چيزي نياز داشتين حتماً زنگ بزنين. - چشم ممنون. مامان قرآن رو بالا آورد و من و احسان از زير قرآن رد شديم. دست داديم و روبـ*ـوسي كرديم و سوار ماشين شديم. روي صندلي عقب جا گرفته بودم. احسان و امير هم جلو نشسته بودن. به عقب برگشتم و با ديدن مامان و بابا، بغض توي گلوم نشست. هنوز هيچي نشده دلم براشون پر ميكشيد. يه ساعت بعد به فرودگاه رسيديم. امير از ماشين پياده شد و با احسان روبوسي كرد و به سمت من برگشت و گفت: - انشاءاالله كه بهتون خوش بگذره! اگه چيزي نياز داشتيد حتماً زنگ بزنيد. من و احسان تشكر كرديم و چمدون به دست به سمت فرودگاه رفتيم. خانواده هامون تو اين خيال بودن كه ما به سفر اروپا رفتيم؛ اما الان توي دستمون دوتا بليط كيش بود و يه دروغ موقع خواستگاري، دروغ بزرگتري برامون در پي داشت. 💚💚💚💚 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ @delneveshte_hadis110 <====💠🔶🌹🔷💠====>