eitaa logo
شهدایی🥹🥹
718 دنبال‌کننده
2.7هزار عکس
1.1هزار ویدیو
3 فایل
اینجــا‌یہ‌نفر‌هسٺ‌ڪہ‌نزاره‌🥺 احسآس‌تنہایـے‌کني اینجــاحرف‌‌از‌‌رفاقتــہ❤️ #برادرشهید‌م بابک نوری کپی حلاله به شرط اینکه صلوات برای شهدا بفرستین شروع خادمی.1403/2/17 @MZmmmmz : آیدی مدیر ناشناسمون https://eitaa.com/joinchat/3223323503C7348c57498
مشاهده در ایتا
دانلود
شهدایی🥹🥹
╰✤﷽✤╮ برادر شهیدم😔🥹🥹😭 هــــمــــزاد كـــــویــــرم تـــــب بــــــــــــاران دارم در سینه دلـــــی
•🦋• برادر شهیدم😭😭 داداش کربلامو امضاکن اربعین کربلای حسین😭😭😭😭 مادر شهید: «خوش‌تیپی و آراستگی برایش خیلی اهمیت داشت. برای لــــباس هم پول زیادی خرج می‌کرد.☺️ همین الان هم که افراد زیادی مرا می‌بینند، می‌گویند بابک را چه به شهادت؟ اصلا چــــرا شهید شد؟ ولی در جواب سوال‌شان می‌گویم: که شـــــهادت ربطی به این چیزها ندارد و فقط یک دل پاک و خــــدایی می‌خواهد کــــــه اتفاقا بابــــک داشت.🥰 روزی که بابک شهید شد گفتم آدم‌ها را نباید از روی ظاهر قضاوت کرد، دل آدم‌ها یک چیز دیگر می‌گوید😇❤️» 🌸
13.55M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
نوکرمو به کربلا ....❤️‍🩹 اربعین کربلای حسین😭😭😭🥹 ┈┉┅━❀شهدایی❀━┅┉┈
سلاااااام☺️ روزتون بخیردوستان✋ بااجازه تون بریم باقی کتاب رو باهم بخونیم😃😉
شهدایی🥹🥹
سلاااااام☺️ روزتون بخیردوستان✋ بااجازه تون بریم باقی کتاب رو باهم بخونیم😃😉
✨ ✨ ✨ ✨ ✨ ✨ ✨ ✋🌻 شانزدهم 🍀ایام انقلاب 🌺امير ربيعي ابراهيم از دوران کودکي👶 عشق و ارادت خاصي به امام خميني ره داشت. ☺️ هر چه بزرگتر ميشــد اين علاقه نيز بيشتر ميشد. تا اينکه در سالهاي📖 قبل از انقلاب به اوج خود رسيد. در ســال 1356 بود. هنوز خبري از درگيريها و مسائل انقلاب نبود. صبح🌤 جمعه از جلسه اي مذهبي در ميدان ژاله شهدا به سمت خانه🏠 بر ميگشتيم. از ميدان دور نشــده بوديم که چند نفر از دوستان 🚶🚶به ما ملحق شدند. ابراهيم شروع کرد براي ما از امام خميني ره تعريف کردن.😍 بعد هم با صداي بلند فرياد زد🗣: «درود بر خميني»✊ ما هم به دنبال او ادامه داديم. چند نفر ديگر نيز با ما همراهي کردند. 💪تا نزديک چهارراه شمس شعار داديم وحركت كرديم. دقايقي بعد چندين ماشين پليس 🚓 به سمت ما آمد. ابراهيم سريع بچه ها را متفرق کرد. در کوچه ها پخش شديم. دارد.... شهدایی🌹 ✨💫✨💫✨💫✨💫✨
شهدایی🥹🥹
✨ ✨ ✨ ✨ ✨ ✨ ✨ #سلام_‌بر_ابراهیم✋🌻 #قسمت شانزدهم 🍀ایام انقلاب 🌺امير ربيعي ابراهيم از دو
✨💫✨💫✨💫✨💫✨💫✨💫 🌿دو هفته گذشت. از همان جلسه صبح 🌤جمعه بيرون آمديم. ابراهيم درگوشه ميدان جلوي سينما ايستاد. بعد فرياد زد: ✊درود بر خميني و ما ادامه داديم. جمعيت که از جلسه خارج ميشد همراه ما تکرار ميکرد. صحنه جالبي ايجاد شده بود.☺️ دقايقي بعد، قبل از اينکه مأمورها👮 برسند ابراهيم جمعيت را متفرق کرد. بعد با هم سوار تاکسي 🚗شديم و به سمت ميدان خراسان حرکت کرديم. ✌️دو تا چهار راه جلوتر يکدفعه متوجه شــدم جلوي ماشــينها را ميگيرند وتڪ تڪ مسافرین را بررسی می کنند.😕 چندین ماشین ساواڪ وحدود 10مامور درخیابان ایستاده بودند. ... شهدایی🌹 ✨💫✨💫✨💫✨💫✨
شهدایی🥹🥹
✨💫✨💫✨💫✨💫✨💫✨💫 🌿دو هفته گذشت. از همان جلسه صبح 🌤جمعه بيرون آمديم. ابراهيم درگوشه ميدان جلوي سينما ايس
💫✨💫✨💫✨💫✨💫✨💫✨ 🔰 چهره مأموري 👮که داخل ماشينها را نگاه👀 ميکرد آشنا بود. او در ميدان همراه مردم بود! به ابراهيم اشاره کردم. متوجه ماجرا شد. قبل از اينکه به تاکسي🚗 ما برسند در را باز کرد و سريع به سمت پياده رو دويد. مأمور وسط خيابان يكدفعه سرش را بالا گرفت. ابراهيم را ديد و فرياد زد: خودشه خودشه، بگيرش... 😢 مأمورهــا دنبال ابراهيم دويدنــد. ابراهيم رفت داخل کوچــه، آنها هم به دنبالش بودند.😱 حواس مأمورها که حســابي پرت شد کرايه را دادم. از ماشين خارج شدم. به آن سوي خيابان رفتم و راهم رو ادامه دادم...🚶 ظهر🌞 بود که آمدم خانه. از ابراهيم خبري نداشتم.😔 تا شب هم هيچ خبري از ابراهيم نبود. به چند نفر از رفقا هم زنگ ☎️زدم. آنها هم خبري نداشتند. 😕 خيلي نگران بودم. ســاعت حدود يازده شب🌒 بود. داخل حياط نشسته بودم. يکدفعه صدائي از توي کوچه شنيدم .👂 دويــدم دم در، باتعجــب😳 ديدم ابراهيــم با همان چهره و لبخند 🙂هميشــگي ِ پشت در ايســتاده. من هم پريدم تو بغلش.😜 خيلي خوشحال بودم. 🙂نميدانستم خوشحاليام را چطور ابراز کنم. گفتم: داش ابرام چطوري؟ نفس عميقي کشيد و گفت: خدا رو شکر، ميبيني که سالم و سر حال 💪در خدمتيم. گفتم: شام 🍳خوردي؟ گفت: نه، مهم نيست. ســريع رفتم توي خانه، سفره نان 🍪و مقداري از غذاي شام 🍲را برايش آوردم. رفتيم داخل ميدان غياثي شهيد سعيدي بعد از خوردن چند لقمه گفت: بدن قــوي 💪همين جاها به درد ميخوره. 😉خدا كمك كــرد. با اينکه آنها چند نفر بودند اما از دستشون فرار کردم. آن شب خيلي صحبت کرديم. از انقلاب، از امام و... بعد هم قرار گذاشتيم شبها با هم برويم مسجد لرزاده پاي صحبت حاج آقا چاووشي... .... پایان شهدایی🌹 ✨💫✨💫✨💫✨💫✨
🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 .. 😔 همسر شهید:👇 حسین بہ خوابـ😴ــم اومد، تا دیدمش شروع ڪردم سؤال ڪردن گفتم: کجایی؟؟🤔 در محضر سیدالشهدا یہ ڪم ساڪت شد و گفت: جز شهادت هیچے بہ دردم نخورد.😞 پرسیدم: نماز شب؟📿 براے رضاے خدا نبود... ❌میدونے فقط چیزے پذیرفتہ میشہ ڪہ فقط و فقط براے رضاے_خدا باشہ😍 گفتم: هیئت رفتن هات⁉️ ڪامل براے رضاے خدا نبود. دیگہ نگذاشت چیزے بپرسم😶، خودش ادامہ داد ڪه، شهــ🌷ـادت من رو برد بالا اگہ شهید نمیشدم😕، دست خالے بودم خیلے ڪار دارم، اگہ میمــ⚰ـــردم بدبخت میشدم، نفس ڪشیدن هم باید براے رضاے خدا باشہ👌 بہ سختے صحبت میڪرد،😟 انگار اجازہ صحبت ڪردن نداشت، ✌️دوبارہ تأڪید ڪرد: جز شهــ🌷ـــادتم هیچے بہ دردم نخورد، اعمال دیگم براے دل خودم بود، آخرش هم گفت: خیلے زود دیر میشہ.😔😭 بهش گفتم حسین جان سفارش منم بڪن، خندید☺️، هیچے نگفت😐 و رفت ..😔 🌷شهید حسین محرابی🌷 ─═इई 🍃🌷🍃ईइ═─
11.76M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
~•🌸•~ سخن شهید: حرکت جوهرهٔ اصلی انسان است و گناه زنجــیر!🔗من ســکون را دوســـت نـدارم عادت به سکون، بلای بزرگ پیروان حـق است! 🕊 ‌
°°🌻°° در مـاه‌های آغـازین جـنـگ ایـران و عــــراق نــــقــــش مــــهـــمـــی در بـمبـاران اهـداف دشـمـن عـراقـی ایفا کرد.شـهـیـد در دو ســال اول جـنگ بـیـش از ۱۲۰ عــمـلـیـــات و پرواز بـرون مرزی مـوفـق داشـت او در عــمـلــیـات بـغـداد در خـاک عراق بـه شـهادت رسـیـد..(:🌹" 🕊 🌺 ۱۴صلوات سهم شما هدیه به شهید📿
🌷"بسم رب شهدا و صدیقین"🌷 سَلٰامْ بر آنانی که اَوَلْ از ســیم خاردار نَـفْسـْ گُذَشْتَنْـ و بَـعْد از سیم خار دار دشْمَنــــْ🥀 ... ✋💔 یه سلام از راه دور به حضرت عشق...❤️ به نیابت از شهید اَلسَّلامُ عَلَی الْحُسَیْنِ وَعَلی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَعَلی اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَعَلی اَصْحابِ الْحُسَیْن 📿 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄┄┅┅┅❅شهدایی❅┅┅┅┄
╰✤﷽✤╮ ای شهیدان‌، عشق‌ مدیون‌ شماست هر چه‌ ما داریم‌ از خون‌ شماست!
شهدایی🥹🥹
╰✤﷽✤╮ ای شهیدان‌، عشق‌ مدیون‌ شماست هر چه‌ ما داریم‌ از خون‌ شماست! #شهیدابراهیم‌هادی
••🌷 ابراهیمِ من بنده خوب خدا می‌شود 😍 برادر شهید : «در خانه کوچک و مستأجری در حوالی میدان خراسان تهران زندگی می‌کردیم؛ اولین روزهای اردیبهشت سال 1336 بود، پدر چند روزی است که خیلی خوشحال است، خدا در اولین روز این ماه پسری به او عطا کرد، او دائما از خدا تشکر می‌کرد. هرچند حالا در خانه سه پسر و یک دختر هستیم ولی پدر برای این پسر تازه متولد شده خیلی ذوق می‌کند، البته حق هم دارد پسر خیلی بانمکی است☺️؛ اسم بچه را هم انتخاب کرد: «ابراهیم».  پدرمان نام پیامبری را بر او نهاد که مظهر صبر و قهرمان توکل و توحید بود و این اسم واقعاً برازنده اوست.✨ بستگان و دوستان هر وقت او را می‌دیدند، با تعجب می‌گفتند: حسین آقا تو سه فرزند دیگر هم داری، چرا برای این پسر این قدر خوشحالی می‌کنی؟ پدر با آرامش خاصی جواب می‌داد: این پسر حالت عجیبی دارد و من مطمئنم که ابراهیمِ من، بنده خوب خدا می‌شود😇؛ این پسر نام من را هم زنده می‌کند. راست می‌گفت؛ محبت پدر و مادر به ابراهیم محبت عجیبی بود. هرچند بعد از او خدا یک پسر و یک دختر دیگر به خانواده ما عطا کرد، اما از محبت پدرم به ابراهیم چیزی کم نشد.🙂 📚 .